پروژه های پژوهشی درباره :رهاوردهای هرمنوتیک فلسفی گادامر برای ... |
جمع آوری دادهها با بهره گرفتن از روش اسنادی صورت میگیرد. بر همین اساس، نخست به کتابهای گادامر و سپس به کتابهایی که درباره گادامر وجود دارد، رجوع شده است
۳. ۴. روش دادهکاوی
در این پژوهش از روش استنتاجی استفاده میشود.
از روش استنتاجی به صورت نظری و عملی در فلسفه تعلیم و تربیت میتوان استفاده نمود. این روش را میتوان برای نظریهپردازی، تحلیل، ارزیابی و نقد نظریه در عرصه فلسفه تعلیم و تربیت بهکار گرفت. (باقری، ۱۳۸۹: ۱۲۸)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۳. ۵. اعتبارسنجی پژوهش
اعتمادسازی به معنای آن است که پژوهشگر به روشکار و نتایج حاصل از تحقیق مورد نظر، اعتماد لازم را فراهم نماید. لینکن و گیوبا[۹۴]، چهار روش را بهعنوان راههای اعتمادسازی معرفی کردهاند که عبارتند از:
جمع آوری دادهها[۹۵]، ساخت یک مسیر ممیزی[۹۶] یا ساخت مسیر بررسی منظم، کار با یک تیم تحقیق[۹۷] و مطابقتدادن با اعضا یا روش کنترل اعضا[۹۸] (به نقل از میکات و مورهاوس[۹۹]، ۱۹۹۴: ۱۴۶ و ۱۴۷).
در این پژوهش به منظور اعتمادسازی[۱۰۰]، از دو روش مسیر ممیزی و تیمپژوهی استفاده میشود. در روش مسیر ممیزی، پژوهشگر مسیری را که در پژوهش طی کرده، گام به گام ثبت میکند و در اختیار اعضای کمیته قرار میدهد. در روش تیمپژوهی، پژوهشگر کار را با پژوهشگران دیگر انجام میدهد و در مراحل مختلف پژوهش از آرای آنها استفاده میکند.
۳. ۶. حساسیت پژوهشگر
با توجه به بحثهای کلاسی و ارتباطی که پژوهشگر با مباحث فلسفی بهواسطه رشته تحصیلی خود داشته است و همچنین مشاهدهی سیستم موجود که به نوعی اجازه تفکر را به کودکان نمیدهد و در نتیجه برونداد آن افرادی هستند که مبنای اعتقادات و رفتار خود را نمیدانند، این دغدغه برای پژوهشگر ایجاد شده است که رویکرد هرمنوتیکی گادامر به برنامه فلسفه برای کودکان را بررسی کند و گامی هرچند کوچک در این زمینه بردارد.
فصل چهارم
یافتهها
۴. ۱. تحلیل و بررسی
به نظر میرسد، با توجه به اهداف اصلی پژوهش و همچنین ماهیت موضوع مورد مطالعه، این پژوهش در کلیت خود ماهیتاً کیفی است. اطلاعات موردنیاز از طریق مراجعه به کتابهای فارسی، لاتین، مجلات فارسی و لاتین و منابع اینترنتی جمع آوری شده است. برای پاسخگویی به پرسشهای این پژوهش، پس از جمع آوری دادهها به همان شیوهای که در فصل سوم به آن اشاره شد، ابتدا نگاهی به آرای هرمنوتیکی گادامر خواهیم داشت و امکان طرح مفاهیم آن را در چارچوب برنامه آموزش فلسفه به کودکان بررسی خواهیم کرد. پژوهشگر برای پاسخگویی به هر سه پرسش این پژوهش، هرمنوتیک فلسفی گادامر را مبنا قرار میدهد. به همین منظور با مراجعه به منابع معتبر، ابتدا به ترسیم شِمای کلی هرمنوتیک فلسفی گادامر میپردازیم و بر اساس آن، استنتاجهایی برای برنامه فلسفه برای کودکان خواهیم داشت که پاسخ پرسشهای این پژوهش را شکل میدهد. البته در باب آرای هرمنوتیکی گادامر مباحث گسترده و فراوانی می توان طرح کرد: مراد گادامر از هرمنوتیک فلسفی، ارتباط نظری او با اندیشه هایدگر، تلقی وی از ماهیت فهم و تفسیر و نقش زبان در هرمنوتیک وی، تنها نمونههایی از بحثهای جدی پیرامون هرمنوتیک فلسفی گادامر است (واعظی، ۱۳۸۰: ۲۰۸). مشخصاً پرداختن به همه زوایا و ابعاد متنوع اندیشه فلسفی گادامر فرصت بسیار میطلبد و غرض از این نوشتار چیز دیگری است. با این وجود، پژوهشگر کلیت مسائل مربوط به هرمنوتیک فلسفی را مدّ نظر دارد اما پژوهش خود را به تلقی خاص گادامر از ماهیت فهم، تفسیر متن و مسائل مرتبط با آن، محدود میکند.
۴. ۲. فهم از منظر هرمنوتیک فلسفی گادامر
هرمنوتیک گادامر با فهم آغاز میشود. در هرمنوتیک فلسفی، فهم و تفسیر با یکدیگر گره خوردهاند. دغدغه اساسی هرمنوتیک فلسفی، فهم و چگونگی وقوع آن است. در واقع، هدف هرمنوتیک فلسفی وصفکردن ماهیت فهم، تحلیل واقعه فهم و تبیین شرایط وجودی و هستیشناسانه حصول آن است. واینسهایمر (۱۹۴۶) معتقد است هرمنوتیک گادامر مشخصاً فلسفی است، زیرا کندوکاو او مبتنی بر این است که فهم اصولاً چگونه رخ میدهد، نه این که چگونه باید برای داشتن کارکردی دقیقتر یا کاراتر به قاعده درآید. از این نظر، گادامر فهم را اثر تاریخ و آن را نه از سنخ فعل، بلکه از جنس انفعال میداند، به این معنا که برای تأویلگر یا مفسر رخ میدهد (واینسهایمر، ۱۹۴۶: ۱۰).
گادامر با اینکه مانند هایدگر رویکردی هستیشناسانه به فهم دارد اما برخلاف او دغدغه هستیشناسی ندارد، بلکه هدف اصلی او خودِ فهم است. به طور کلی میتوان گفت گادامر با قبول رویکرد اصلی هایدگر، یعنی رویکرد هستیشناسانه به فهم، در صدد است توضیح دهد هنگامی که فهم صورت میگیرد چه اتفاقی رخ میدهد.
۴. ۲. ۱. واقعه فهم
گادامر فهم را واقعهای میداند که برای فرد ایجاد میشود نه اینکه نتیجه کاری باشد که فاعل شناسا آن را هدایت میکند (گادامر ۱۹۷۷ به نقل از چناری و باقری ۱۳۸۷). فهم، واقعهای است که در رخداد آن، هم فرد و هم آنچه باید فهمیده شود دخالت دارند، نه اینکه از طریق کاربرد روشی خاص که فاعل شناسا به کار میگیرد، حاصل گردد؛ به همین خاطر، گادامر معتقد است که واقعه بودن فهم، تناسب آشکاری با دیالکتیک یونانیان دارد. آنان فهم را «عملی روشمند[۱۰۱]» نمیپنداشتند که از فاعل شناسایی سر میزند، بلکه چیزی مربوط به خود اشیا میدانستند که اندیشه، چنین اجازهای (به فهم در آمدن) را به آنها میدهد (واعظی، ۱۳۸۰: ۲۳۲).
گادامر واقعه بودن فهم را با مثال گفتوگو روشن میکند. در یک گفتوگو آنچه از طرف مقابل درک میشود، محصول عمل من بهعنوان یک طرف گفتوگو نیست، بلکه این مخاطب است که مقصود خود را آشکار می کند و من از قبل نمیتوانم سخن او را کنترل یا پیشبینی نمایم. این آشکارشدگی، واقعهای است که برای من اتفاق میافتد اما نتیجه عمل من بر روی مخاطب نیست، بلکه محصول عمل او نسبت به من است (واعظی، ۱۳۸۰: ۲۳۳). روشن است که دیدگاه علوم پوزیتیویستی از عمل فهمیدن با دیدگاه گادامر در باب فهم، تفاوت بنیادین دارد. دیدگاه پوزیتیویستی، عمل فهم را حاصل اِعمال روش از سوی فاعل شناسا (فرد) میداند؛ بنابراین، فهمیدن، فعالیتی روشمند است نه حادثهای که برای فرد رخ میدهد (چناری و باقری ۱۳۸۷: ۱۳).
با توجه به تفاوت بنیادین بین دیدگاه هرمنوتیک فلسفی گادامر و معرفت شناسی رایج در باب فهم، میتوان درباره تعلیم و تربیت، دو رویکرد متفاوت را انتظار داشت، اگر از دیدگاه هرمنوتیک فلسفی گادامر به تعلیم و تربیت بنگریم، با رویکردی مواجه میشویم که از نظر مبنایی با رویکردهای تربیتی مدرنیته متفاوت خواهد بود (همان).
مسأله واقعه بودنِ فهم با جنبههای دیگر اندیشه گادامر ارتباط تنگاتنگی دارد، از جمله با نقد روش، با نقد و نفی سوبژکتیویسم فلسفی و نیز با توصیفیبودن هرمنوتیک فلسفی که در تمامی این جنبهها او به شدت وامدار هایدگر است. گادامر با پیروی از نظر هایدگر مدافع این مطلب است که سوبژکتیویسم ارمغان دنیای جدید است و در برابر آن سنت فیلسوفان یونانی قرار دارد که نه فاصلهای پُرنشدنی میان ذهن و عین میدیدند و نه بر اصالت فاعل شناسا میکوشیدند. به تعبیری، فهم برای آنها عمل فاعل شناسا یا همان ذهن به شمار نمیآمد. فهم واقعهای بود که از تعامل و گفتوگو میان خارج و ذهن پدید میآمد، به گفته گادامر، دیالکتیک عنوانی است که از زمان فیلسوفان یونان برای اشاره به چنین منطقی از تفکر، انتخاب کردهایم؛ به این معنا که از نظر یونانیان، حقیقت از طریق همسخنی و دیالوگ حاصل میشود، نه از طریق تسلط بر موضوع شناخت. گادامر نیز اعتقاد داشت که الگوی گفتوگو و دیالکتیک این نیست که یک طرف گفتوگو دیدگاه خود را به نحوی مسلط و موفقیتآمیز بر دیگری عرضه کند، بلکه چنین فهمی به یک نوع ارتباط و پیوند میان دو سوی گفتوگو نیاز دارد که در نهایت به تغییر وضعیت آنها می انجامد (محمودی و جمشیدی، ۱۳۸۸: ۴۹). سرانجام، نتیجه این گفتوگو چیزی است که گادامر آن را «واقعه فهم» مینامد.
۴. ۲. ۲. فهم، واقعهای دیالکتیکی
ایده اصلی گادامر در کتاب «حقیقت و روش» این است که حقیقت از راه روش به دست نمیآید، بلکه از راه دیالکتیک به دست میآید (پالمر، ۱۳۸۴: ۱۸۲). او پس از تبیین ناکامی روش علوم تجربی در فهم مقولههای انسانی و تاریخی به روش دیالکتیکی رو میآورد. به عقیده او، در علوم انسانی باید با موضوع مورد مطالعه به گفتوگو پرداخت و اجازه داد که افق معنایی موضوع ظهور کند و چون معنای اثر و موضوع تاریخی در خلاء ظاهر نمیشود، بلکه در افق معنایی مفسر ظهور مییابد، پس واقعه فهم زمانی اتفاق میافتد که این دو افق به طریقی با هم ممزوج و ترکیب شوند. منطق حاکم بر این گفتوگو منطق پرسش و پاسخ خواهد بود؛ پس، راهکار مناسب برای علوم انسانی که هم با هستیشناسی فهم و شرایط آن تناسب دارد و هم با واقعیت تاریخی انسان به منزله مفسر سازگار است، شیوه دیالکتیکی مبتنی بر منطق پرسش و پاسخ است. در فرایند پرسش متقابل مفسر و ابژه از یکدیگر، واقعه فهم رخ میدهد (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۶۱)؛ بنابراین، مفسر باید بداند که جریان واقعی و درست فهم بر اساس یک جریان دوسویه و دیالکتیکی است و نباید آن را به یک جریان خطی و یکسویه تبدیل کرد که نتیجه آن تحمیل سلطهطلبانه دیدگاه خودمان بر متن خواهد بود (محمودی و جمشیدی، ۱۳۸۸: ۴۹). باید اجازه داد که فهم جریان عادی و دیالکتیکی خود را طی کند.
۴. ۲. ۳. تاریخمندی فهم
یکی از متفکرانی که به طور جدی مسأله تاریخمندی فهم را مطرح کرد، هایدگر بود. از نظر او «دازاین[۱۰۲]» یک وجود تاریخی است و به همین دلیل است که میتواند با تاریخ ارتباط برقرار کند و به مطالعه آن بپردازد. در این موضوع، هایدگر وامدار دیلتای است. تأکید هایدگر بر تاریخمندی و پرتابشدگیِ دازاین در جهان و همچنین تأکید او بر پیشساختارهای فهم، تأثیر عمیق و پایداری بر اندیشه گادامر گذاشت. «آگاهی تاریخی اثرگذار» از اصطلاحات خاصی است که ابداع گادامر بوده و در هرمنوتیک فلسفی او جایگاه ویژهای دارد (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۴۱).
به اعتقاد گادامر پس از اینکه یک واقعه روی میدهد یا یک متن یا اثر هنری پدید میآید، برداشتها و فهمهایی از آن صورت میگیرد. این برداشتها و فهمها، «تاریخ فهمِ» آن حادثه یا متن را میسازند و تاریخ فهم در خوانش و داوری آیندگان درباره آن تأثیر تام خواهد داشت. این تاریخِ فهم را تاریخ اثرگذار آن متن مینامند. تاریخ اثرگذار هرگز به صورت کامل تحت کنترل و اختیار ما قرار نمیگیرد. ما هیچگاه نمیتوانیم اموری را که در گذشته رخ داده است، مستقیماً مشاهده کنیم، بلکه آنها را از افق فهمها و برداشتهایی که قبلا حاصل کردهایم، مشاهده و درک میکنیم. گذشته همواره در چارچوب فهمهای پیشین دیده میشود. این چارچوبها همان تاریخِ فهمِ اثرگذارِ آنها است؛ بنابراین، واقعیتِ تاریخ همان متحدبودن تاریخ با فهم آن است که گادامر آن را «تاریخ اثرگذار» مینامد (محمودی و جمشیدی، ۱۳۸۸: ۴۹). از نظر گادامر، آگاهی زمانی حاصل میشود که شخص، «متأثر از تاریخ» و «به روی اثرگذاریهای تاریخی گشوده باشد». نکته دیگری که هرمنوتیک فلسفی بر آن تأکید میورزد، نقش مثبت «فاصله زمانی» در عمل فهم است. از نظر گادامر، فاصله زمانی چیزی است که اجازه میدهد معنای حقیقی موضوع به طور کامل آشکار گردد. اما جستوجو و کشف معنای حقیقی یک متن یا اثر هنری هرگز به پایان نمیرسد. در واقع، این جستوجو و فهم، یک جریان دائمی بیپایان است (گادامر، ۱۹۹۱: ۲۹۸).
اثرپذیری فهم از تاریخ، ارتباط نزدیکی با پذیرش دخالت «موقعیت هرمنوتیکی» در عمل فهم دارد. گادامر بر آن است که فهم و تفسیر همواره متأثر از موقعیت هرمنوتیکی مفسّر است. از نظر وی، موقعیت عبارت است از آرایی که قلمرو دید شخص را محدود میکند؛ یعنی، بصیرت مفسّر به موضوع مورد تحقیق در چارچوب این دیدگاهها شکل میگیرد. بنابراین، فهم و تفسیر ما از یک اثر، در سیطره تام و تمام ذهنیت ما نیست بلکه پیش داوریهایی آنها را احاطه کرده است که بیرون از اراده، اختیار و انتخابِ کاملاً آگاهانه ما هستند و فهم ما را مشروط میکنند (واعظی، ۱۳۸۰: ۲۵۷).
۴. ۲. ۴. رابطه سنت و فهم
اصطلاح دیگری که به بحث فعلی ما مربوط و در هرمنوتیک فلسفی گادامر بسیار تکرار میشود، واژه «سنت» است. گادامر میگوید ما نشان دادیم که فهم، یک روش نیست که با اعمال آن بر روی یک شیء بتوان به فهم و دانش عینی نائل شد، بلکه قرارگرفتن در یک واقعه سنت، یعنی یک جریان ارثبردن، پیششرط حصول فهم است. از نظر فلسفی، این وظیفه علم هرمنوتیک است که بپرسد چه نوع فهم و دانشی است که خود را از طریق تغییرات تاریخی تکامل میبخشد (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۰۹).
گادامر معتقد است که گذشته، جریان سیالی است که ما در واقعه فهم، در آن حرکت و مشارکت میکنیم؛ پس، سنت چیزی در برابر ما نیست، بلکه چیزی است که در آن قرار میگیریم و از طریق آن وجود داریم. سنت چیز خشک و انعطافناپذیریی نیست که تا ابد تثبیتشده بماند. حتی دین باید با سنتی زنده در تعامل باشد و پیوسته با آن گفتوگو کند؛ بنابراین، هرگونه تفسیر، شناخت، گفتوگو یا مبادلهای که در چارچوب این سنت شکل میگیرد و پیش میرود، مکالمهای است میان گذشته و امروز که فراتر از نیّت مؤلف و مخاطب یا مفسّراست و اساساً بر مبنای منطقی دیگر جریان مییابد (محمودی و جمشیدی، ۱۳۸۸: ۵۰).
از نظر گادامر، تفسیر باید (حتی اگر شده در شکل تقابل یا مخالفت) با سنت مرتبط باشد؛ بنابراین، رابطهداشتن با سنت برای هر تفسیر و فهمی امری اساسی است. سنت در معنایی که گادامر آن را بهکارمیبرد ویژگیهایی دارد؛
از جمله اینکه سنت چیزی است که به ما داده شده است؛ یعنی، چیزی است که به ما عطا شده، نه اینکه آن را با اختیار خود به دست آورده باشیم. سنت، میراث فرهنگی ماست که از نسلهای گذشته به ما رسیده است. این میراث شامل سنت شفاهی و سنت مکتوب است؛ یعنی آنچه گفته و شنیده شده و در خاطره تاریخی یک قوم، جامعه یا ملت باقی مانده است (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۹۰).
دیگر این که رابطه ما با سنت یک رابطه آگاهانه نیست، بلکه یک رابطه نسبتاً ناخودآگاه است. ما در سنت واقع شدهایم و سنت همچون اقیانوسی ما را فراگرفته است. ما بر سنت امکان احاطه نداریم، بلکه این سنت است که بر ما احاطه دارد. سنت محیطی است که خواننده و مفسر را با متن مرتبط میکند. سنت هم گذشته را به حال مرتبط میکند و هم در یک زمان واحد عامل ارتباطی میان دوسویه فهم است. این ویژگی ناشی از آن است که سنت جریانی سیّال است که تمامی جنبههای فهم را از گذشته تا حال و از حال تا آینده دربرمیگیرد. به این ترتیب، سنت مبنای اولیه تفکر و فهم ما است و نقطه شروع فهم را در اختیار ما میگذارد. هر فهمی متکی بر پیشفرضها و پیشداوریهایی است. این پیشفرضها از سنتی که در آن قرار میگیریم، بیرون آمدهاند.
گادامر معتقد است رابطه ما با سنت باید از طریق تجربه هرمنوتیکی صورت گیرد و تجربه هرمنوتیکی آگاهی است که انسان از طریق رابطه دیالکتیکی و دیالوگی با موضوع شناسایی به دست میآورد. البته فهم ما از یک متنِ خاص، تا حدود بسیار زیادی به فهمهای پیشین از آن متن و سنتی که در پشت آن قرار دارد، وابسته است (کدیور و سامانیزادگان، ۱۳۸۵: ۱۴-۱۲). در این صورت، طبیعی خواهد بود که با تغییر تدریجی سنت و با ظهور فهمهای جدید، درک ما از متن نیز تغییر کند.
۴. ۲. ۵. پیشداوری و دور هرمنوتیکی[۱۰۳]
همانطور که گفتیم، در هرمنوتیک فلسفی گادامر پیشداوریهای فهم برآمده از سنت است. انسان در سنت غوطهور است و تأثیر عناصر درونی سنت بر انسان در مواقع بسیاری، تأثیراتی ناپیدا و ناخودآگاه است. وظیفه اصلی مفسر این است که اولاً، سعی کند به پیشفرضهای خود آگاهی یابد و ثانیاً، پیشفرضهای درست را از پیشفرضهای نادرست متمایز نماید. تأکید گادامر بر مسبوقبودن هرگونه فهمی بر پیشداوری و اینکه پیشداوری، شرطِ وجودیِ حصولِ فهم است، محصول و نتیجه تحلیل هایدگر از حقیقت فهم و مسبوقبودن آن بر پیشساختارهای فهم است. گادامر دیدگاه هایدگر را تأیید و از آن پیروی نمود و به وسیله او بسط و گسترش یافت. گادامر نیز معتقد است که نباید دور هرمنوتیکی را به دور باطل فروکاست؛ زیرا، در دور هرمنوتیکی امکاناتِ مثبتِ اساسیترین نوع فهم نهفته است (گادامر، ۱۹۹۱: ۲۶۶).
البته از دور هرمنوتیکی، تعاریف مختلفی به دست دادهاند و از آن تلقیهای متفاوتی شده است، اما همه آنها در این اصل اساسی مشترکند که اساساً فهم، کنشی ارجاعی و ترددی است (پالمر، ۱۳۷۷: ۹۸). سادهترین شکل این حرکت ارجاعی و فهم دوری، منوطبودن فهم اجزاء و کل به یکدیگر است. اما اینکه طرفینِ این حرکتِ دوری را چه بدانیم و چه تلقیای از اجزا و کل داشته باشیم، موجب شکلگیری اشکال دیگر فهم دوری میشود. به نظر میرسد، باید بگوییم تفاوت تلقیها از دور هرمنوتیکی و جایگاه و نقش آن در فهم، در گرو تلقی شاخهها و گرایشهای هرمنوتیک از خود «فهم» است؛ برای مثال، در نزد شلایر ماخر و دیلتای، فهم، فرع شناخت و یکی از اَشکال آن است. در حالی که برای هایدگر و به تبعِ آن گادامر، فهم، حالت بنیادی وجودداشتن انسان در جهان است و اساساً انسان با هستی، نسبتی تأویلی دارد. بر این مبنا، تفاوت تعاریف و تلقیها از دور هرمنوتیکی، منوط به رویکردهای معرفتشناختی، پدیدارشناختی، فلسفی، روش شناختی، روانشناختی و… است (نیکویی، ۱۳۸۶: ۴۵).
با دور هرمنوتیکی باب گفتوگو میان پیشداوریهای فهم، با متن و موضوع باز میشود. خواننده متن هنگامی که با پیشداوریهای خود به سراغ متن میرود، با شنیدن سخنان متن دوباره به پیشداوریهای خود بازمیگردد و ممکن است در آنها اصلاحاتی به عمل آورد (گادامر، ۱۹۹۱: ۲۶۷) و بار دیگر از منظر جدیدی به سراغ متن میرود و در یک دور هرمنوتیکی، آنقدر این رفتوآمد ادامه مییابد تا به توافق و هماهنگی میان متن و خواننده منجر شود. البته پیشداوری در دیدگاه گادامر معنایی منفی، آنچنان که در دوره روشنگری به آن قائل بودند، ندارد. پیشداوری نگرشی است که با آن، به واقعیتی که میخواهیم بشناسیم، نزدیک میشویم. درواقع، سخن گادامر این است که تمایلات، دیدگاهها و انتظارات ما در فهم دخالت دارند (واعظی، ۱۳۸۰: ۲۴۹).
از نظر گادامر، پیشداوریها نقش مثبتی در فرایند فهم و تجربه هرمنوتیکی بازی میکنند و چارهای جز این نیست و ما نمیتوانیم بدون دخالت پیشداوریها به فهم و تفسیر چیزی نائل شویم. البته سخن گادامر به این معنا نیست که از همان ابتدا خود را تسلیم پیشداوریها و پیشتصورات خویش کنیم، بلکه شخصی که در فهم متن میکوشد، در واقع، خود را آماده کرده است که متن به او چیزی بگوید. گادامر میان «پیشداوری درست[۱۰۴]» و «پیشداوری نادرست[۱۰۵]» تفکیک قائل میشود و اوّلی را مولّد فهم و دوّمی را مایه سوء فهم میداند. وی در تمایز پیشداوری درست و پیشداوری نادرست، به نقش مثبت «فاصله تاریخی[۱۰۶]» یا «فاصله زمانی[۱۰۷]» متوسل میشود. از این نظر، فاصله زمانی در ظهور و محو پیشداوریها نقش دارد و همانطور که منجر به محو و طرد پیشداوریهای موضعی و محدود میشود، به آن پیشداوریهایی هم که فهم واقعی را به ارمغان میآورد، اجازه ظهور میدهد. از نظر گادامر، فاصله تاریخی یا زمانی مفسر با اثر، در فهم و تفسیر تأثیر میگذارد. این ایده یکی از نقاط برجسته اختلاف هرمنوتیک فلسفی با هرمنوتیک رمانتیک[۱۰۸] است. از نظر کسانی چون شلایر ماخر و دیلتای، فهم «بازتولید[۱۰۹]» ذهنیت صاحب اثر است، به این ترتیب، همه تلاش مفسر باید صرف رسیدن به این معنای واقعی و بازتولید آن ذهنیت نخستین شود؛ بنابراین، باید فاصله زمانی میان مفسر و اثر طی شود و این فاصله نباید مانع فهم معنای واقعی گردد. اما گادامر بر آن است که فهم در همه اشکال آن از تاریخ، اثر میپذیرد (واعظی، ۱۳۸۶: ۲۵۴-۲۴۹).
۴. ۲. ۶. افق[۱۱۰] و امتزاج افقها[۱۱۱]
از دید گادامر، فهم تنها در درونِ افقِ فرد رخ میدهد. گادامر مفهوم افق را از هوسرل اقتباس میکند (گادامر، ۱۹۹۱: ۲۴۵). افق، دامنهای از دید است که شامل هر چیزی میشود که از دیدگاه خاصی میتواند دیده شود (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۰۲). از نظر گادامر آگاهی از این که ما از تاریخ متأثر هستیم، اساساً به معنای آگاهی از موقعیت هرمنوتیکی است. موقعیت، به این معنی است که در نقطه خارج از آن قرار نگرفتهایم؛ بنابراین، هیچ دانش عینی از آن نداریم. ما همواره خود را درون یک موقعیت مییابیم و پرتوافکندن به آن وظیفهای است که هیچگاه به طور کامل انجام نمیپذیرد. موقعیت هرمنوتیکی، یعنی موقعیتی که ما در ارتباط با سنتی که سعی در شناخت آن داریم، خود را در آن مییابیم (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۰۱).
گادامر بر آن است که افقِ معنایی مفسر و موقعیت هرمنوتیکی او، در عمل فهم دخالت میکند. از طرفی با بحث از تاریخِ اثرگذار بر این نکته تأکید دارد که افقِ معنایی مفسر از سنت و تاریخ، اثر میپذیرد و پیشداوریهای ذهنی مفسر در باب اثر و موضوع، به نوعی برخاسته از تاریخ و سنتی است که مفسر در آن به سرمیبرد. فهمها و تفسیرهای پیشین درباره موضوع و اثر در ترسیم افق معنایی مفسر و موقعیت هرمنوتیکی او نقشآفرین است، گادامر اثر را به «بازی» و فهمیدن را به «ورود به یک بازی» تشبیه میکند و معتقد است فهم یک اثر، گفتوگو با آن است و ساختار منطقی این گفتوگو مبتنی بر پرسش و پاسخ است و هدف از آن باید شنیدن پیام اثر و بهسخندرآمدن آن باشد؛ بنابراین، فهم، حاصل ترکیب و امتزاج افق معنایی مفسر با افق معنایی اثر است (واعظی، ۱۳۸۶: ۲۶۵).
نکته جالب توجه این است که افق، امری ثابت یا بسته نیست، بلکه امری پویاست. وقتی فهم واقع میگردد، افق گسترش مییابد و بهوسیله تجارب جدید تغییر شکل میدهد. گادامر میگوید: «افق، مرز انعطافناپذیری ندارد، بلکه چیزی است که همراه با فرد تغییر میکند و او را به سوی پیشرفت بیشتر دعوت می کند» (گادامر، ۱۹۹۱: ۲۴۵). افقِ حال و افقِ گذشته به نوعی با یکدیگر پیوند دارند و افق معناییِ مفسر پیشاپیش از سنت و تاریخِ اثر تأثیر پذیرفته است؛ به این ترتیب، چنین پیشداوریهایی به وجود آمدهاند. افقِ حاضر و پیشداوریهای مفسر، از طریق مواجهه با سنت آزموده و ارزیابی میشود. این تغییر محصول امتزاج افقِ حال و گذشته است. امتزاج افقها باعث وحدت و یگانگی افقهای متفاوت میشود و بر اثر تعامل و امتزاج افقها، افق جدیدی شکل میگیرد. تعامل و گفتوگو میان افقهای گوناگون طبیعتاً باعث تغییرات و اصلاحاتی در هر دو طرف میشود، به طوری که در پایان، هر یک خود را در وضعیت جدیدی مییابند (کدیور و سامانیزادگان، ۱۳۸۵: ۱۱۷).
۴. ۲. ۷. جنبه کاربردی فهم
گادامر بر آن است که باید از رمانتیکها فراتر رفت؛ زیرا آنان از عنصر سومی که فرایند فهم را همراهی میکند، غفلت ورزیدهاند. به نظر او باید افزون بر فهم و تفسیر، «کاربرد[۱۱۲]» را نیز جزء ترکیبی بدانیم که فرایند فهم را تشکیل میدهد. مراد گادامر از کاربرد این است که فهمِ یک اثر، با توجه به موقعیتِ مفسر و علائق و شرایط و انتظارات فعلی او صورت پذیرد و هیچ تفسیری بدون ربط به زمان حال وجود ندارد. او میخواهد اثر یا حادثه را برای خود و مخاطبان زمانه خویش فهم و تفسیر کند. بر این اساس، افق، وضعیت فکری و شرایط حاضر مهم است و در درونمایه تفسیر و فهم دخالت دارد (واعظی، ۱۳۸۶: ۲۴۰). البته آنچه امکانِ وجودِ افقِ مشترک را فراهم میکند، تعلقداشتن به زبان است. پدیدار تعلقداشتن به زبان، برای تجربه هرمنوتیکی بسیار مهم است؛ زیرا، زبان امکان مواجهه آدمی را با میراث خود، در متن فراهم میکند.
۴. ۲. ۸. زبانمندی فهم
گادامر، در مباحث هرمنوتیک خود، نقش محوری و اساسی برای زبان قائل است. هرمنوتیک فلسفیِ او به دنبال تبیین ماهیت فهم و چگونگی امکان وقوع آن است و زبان برای انجام این مهم، نقشی اساسی دارد. فهم، جریان اساسی و واسطهگرانهای دارد که نیازمند یک محیط مشترک است. از دید گادامر، این محیط مشترک، سنت و زبان است. به نظر او، سنت نیز ماهیتی زبانی دارد و در زبان تحقق مییابد؛ پس، اساساً محیط ارتباطی برای جریان فهم، زبان است. آنچه در تجربه هرمنوتیکی تحلیل میشود، فعل یا امر ارتباط است؛ بنابراین، زبان میانجی عامی است که در آن فهم تحقق مییابد. تأویل، وجه تحقق فهم است؛ یعنی هر فهمی تأویل است و هر تأویلی در چارچوب زبان شکل میگیرد؛ زبانی که امکان میدهد تا ابژه جامه کلام بپوشد. در عین حال، زبان خود تأویلگر هم هست[۱۱۳] (گادامر، ۱۳۸۵: ۲۱۱-۲۱۰).
رابطه ذاتی بین زبان و فهم، اساساً در این حقیقت نهفته است که ماهیت سنت این است که باید بهواسطه زبان متجلی گردد. به اعتقاد گادامر، زبان نه ابزار است، نه نشانه و نه تحت استیلای انسان. این زبان است که بر ما احاطه دارد. زبان و کلمات با عالمی که ما در آن به سر میبریم و موقعیتهای خاصی که انسان در آن قرار میگیرد، رابطه دارد؛ لذا ما کلمات را انتخاب نمیکنیم، بلکه زبان و ارتباط ویژه و پیشین آن با موقعیتهاست که موجب جاریشدن واژهها میشود. در هرمنوتیک گادامر، زبان و واژهها متعلق به انسان نیستند، بلکه به موقعیتها تعلق دارند. ما به دنبال کلماتی میگردیم که متعلق به موقعیت باشند (کدیور و سامانیزادگان، ۱۳۸۵: ۱۱۹).
نکته دیگر در مورد زبان این است که حقیقت در جریان یک گفتوگوی زبانی مشترک فهمیده میشود که در آن «من» به «تو» بهعنوان یک طرفِ گفتوگو نگاه کنم و در برابر «تو» حالت استماع داشته باشم. این تو ممکن است متن یا سنت یا هر چیز دیگری باشد. تأویل همچون گفتوگو دایرهای است محصور در دیالکتیک پرسش و پاسخ. تأویل، موقعیت اصیل زندگی است که منشی تاریخی دارد و در محیط زبان رخ میدهد؛ به همین دلیل، میتوان آن را حتی هنگامی که پای تأویل متون در میان است، مکالمه خواند (گادامر، ۱۳۸۵: ۲۱۰). در نزد گادامر زبان ساختار ذاتاً تأملی[۱۱۴] دارد. زبان همواره بهمنزله واقعه انکشاف در جریان است، همواره در حرکت، تغییر و انجامدادن رسالتش مبنی بر بهفهمدرآوردن شیء است (پالمر، ۱۳۷۷: ۲۳۲). خاصیت تأملی زبان به این معناست که زبان علاوه بر اینکه منعکسکننده گفتههاست، میتواند منعکسکننده ناگفتهها نیز باشد؛ بنابراین، از نظر گادامر جنبه دیالکتیکی و دیالوگی زبان موجب میشود که زبان در تولید و انعکاس معانی، ظرفیت بسیار بالایی داشته باشد (محمودی و جمشیدی، ۱۳۸۸: ۵۱). زبان با ویژگی دیالکتیکی خود میتواند محل ترکیب و امتزاج افقهای مفسر و متن باشد. در این امتزاج خواه ناخواه معانی ناگفته بسیاری تجلی مییابد.
۴. ۳. گادامر و تفسیر متن
مباحث گادامر در باب تجربه هرمنوتیکی و دیدگاههای خاصی که درباره ماهیت فهم و شرایط وجودی حصول آن بیان میکند، به طور طبیعی در زمینه تفسیر و فهم متن نیز منطبق است؛ بنابراین، آنچه تاکنون درباره فهم گفته شد به طور تام و تمام درباره فهم و تفسیر متن نیز صادق است (واعظی، ۱۳۸۶: ۲۹۵). در اینجا به ذکر نکاتی خواهیم پرداخت که گادامر درباره تجربه هرمنوتیکی، به طور عام و تفسیر متن، به طور خاص، بیان کرده است.
گادامر در کتاب حقیقت و روش به ذکر نکاتی در اینباره پرداخته است که واعظی (۱۳۸۶) در قالب چند نکته آن را جمعبندی میکند:
۱. نادیدهگرفتن قصد مؤلف: گادامر در پی آن نیست که به دنیای ذهنی مؤلف رسوخ کند و نشان دهد فرایندی که منتهی به پیدایش متن شده، چه بوده است. وی معتقد است معنای یک متن فراتر از آن چیزی است که مؤلف آن را در ابتدا قصد کرده است و رسالت فهم، به طور خاص، مربوط به معنای خود متن است (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۸۸). مؤلف یکی از مفسران متن بوده که تفسیر و فهم او از متن، هیچ رجحانی بر دیگر تفاسیر ندارد و تا زمانی که این رهایی و استقلال از مؤلف و مخاطبان اولیه فراهم نشود، امکان ارتباط تازه مسدود و منتفی است (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۹۵).
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1400-09-24] [ 11:51:00 ب.ظ ]
|