آگاهی از آلوده شدن به ویروس نقص سیستم ایمنی انسان فشارهای روان‌شناختی و مشکلات اجتماعی زیادی از جمله افسردگی، اضطراب و انزوای اجتماعی را در پی دارد (ایوانز[۴]، ۲۰۰۳). ‌به این ترتیب افراد مبتلا به HIV مثبت با عوامل روان‌شناختی بسیار زیادی روبرو هستند که شامل عدم سازگاری با بیماری HIV مثبت، کاهش سلامت روانی، خود مدیریتی ضعیف، آشفتگی هیجانی، افسردگی، اضطراب، اختلالات شخصیتی، باورهای پایین خود کارآمدی، حمایت اجتماعی ضعیف و روبرو شدن با مفاهیم وجودی مانند اضطراب مرگ، بی‌معنایی و بی­هدفی در زندگی و بی­مسئولیتی است.

بر اساس آمار جمع‌ آوری شده از دانشگاه ­های علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی تا تاریخ ۱/۷/۱۳۹۲ مجموعاً ۲۷۰۴۱ نفر افراد مبتلا به HIV/AIDS در کشور شناسایی ‌شده‌اند که ۸۹٫۳ درصد آنان را مردان و ۱۰٫۷ درصد را زنان تشکیل می­ دهند.۱/۴۶ درصد از مبتلایان به HIV در زمان ابتلا در گروه سنی ۳۴-۲۵ سال قرار داشتند که بالاترین نسبت در بین گروه ­های سنی را به خود اختصاص می­ دهند. علل ابتلا به HIV در بین کل مواردی که از سال ۱۳۹۲ گزارش شده است، اعتیاد تزریقی ۱/۵۲ درصد، برقراری روابط جنسی ۶/۳۳ درصد و انتقال از مادر به کودک ۲/۳ را تشکیل داده است. در ۱/۱۱ درصد از موارد شناسایی‌شده در این سال راه انتقال نامشخص بوده و هیچ مورد جدید ابتلا از راه خون و فرآورده ­های خونی گزارش نشده است (مرکز مدیریت بیماری­ها وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی، ۱۳۹۲).

۱-۲ بیان مسئله

افراد مبتلا به ایدز به واسطه گرفتار شدن به یک بیماری مزمن، ناتوان­کننده، بالقوه کشنده و با پیش آگهی وخیم، در گستره­ای از فعالیت­های اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی محدود می­شوند که به عنوان عاملی تنش­زا در این بیماران مطرح است. به واسطه ویژگی‌های این بیماری و روش­های انتقال آن در معرض انگ اجتماعی و به تبع آن فشارهای روحی_ روانی ویژه­ای قرار می­ گیرند. این افراد همچنین باید با ترس مرتبط با بیماری؛ مانند ناتوانی، افزایش وابستگی، کاهش مهار بدنی و درد مبارزه کنند. دور از انتظار نیست که گستره­ای از آشفتگی­های روانی از حالت نسبتاً سبک مانند بی ­تفاوتی بیمارگونه، احساس گناه، درماندگی و نا­امیدی تا حالت­های شدید مانند اختلال‌های اضطرابی، افسردگی و گاهی افکار خودکشی در این افراد دیده می­ شود (شاکری و همکاران، ۱۳۸۷). ابتلا به HIV سیر زندگی فرد را تغییر می­دهد و باعث کاهش اعتمادبه‌نفس، افزایش احساس آسیب‌پذیری، علائم جسمانی و افکار آشفته در مبتلایان می­ شود و عملکرد روزانه فعالیت­های اجتماعی و آرامش فکری را دچار نابسامانی می­ کند (اولیو[۵]، روآ[۶] و دلیون[۷]، ۲۰۰۳). ادبیات پژوهشی نشان داده که افراد به دنبال تشخیص­های بیماری تهدیدکننده زندگی، یک بحران وجودی را تجربه ‌می‌کنند (کات[۸]،۲۰۰۲، کوچینو[۹] و کان[۱۰]، ۲۰۰۵). بحرانی که شامل به هم ریختن فرضیات اولیه­مان ‌در مورد احساس کنترل و توانایی­مان در پیش ­بینی آینده است (لیانگ و همکاران، ۲۰۱۰؛ نقل از نقیائی، بهمنی، خراسانی و قنبری مطلق، ۱۳۹۲).

‌به این ترتیب تجربه دردناکی که تشخیص و درمان عفونت­HIV به همراه دارد می ­تواند موقعیت بنیادین و اساسی وجود بشر را لمس کند و در ارتباط با متناهی بودن، بی­مسئولیتی در برابر زندگی، تنهایی و بی‌معنایی موضوعات و مسائلی را بیافریند.

یکی از عوامل روان‌شناختی که باعث شده فرد مبتلا به HIV مثبت با مرگ، مسئولیت، بی­هدفی و احساس تنهایی دست و پنجه نرم کند، اضطراب وجودی است. اضطراب، ابزار ارزشمندی برای کمک به ما در جهت آگاه شدن بیشتر از واقعیت است. اگر بخواهیم زندگی را به طور کامل تجربه کنیم باید بتوانیم اضطرابمان را پذیرفته و آن را بشناسیم (یالوم و می، ۲۰۰۱؛ نقل از بهمنی، اعتمادی، شفیع آبادی، دلاور و قنبری مطلق، ۱۳۸۹). از دید وجودنگرها نخستین احساس مورد توجه برای درک هیجان­های انسان، اضطراب است. اضطراب به دو نوع اضطراب روان نژند و اضطراب وجودی یا سالم بازمی‌گردد (رولو می، ۱۹۷۰؛ نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹). در حالی که اضطراب وجودی بخش طبیعی و سالم موقعیت انسانی را تشکیل می­دهد، اضطراب روان نژند حاصل پاسخ نامناسب به منبع تهدید یا محصول بازپس­زنی و یا یک تعارض درونی است. وجود­نگرها منشأ بسیاری از حالات هیجانی ناخوشایند را اضطراب و روشی که فرد برای مواجه‌شدن با آن در پیش ‌می‌گیرد، می­دانند. اضطراب از تلاش­ های فرد برای زنده ماندن و حفظ کردن و دفاع کردن از وجود خویش ناشی می­ شود و احساس­هایی را که اضطراب به وجود ‌می‌آورد، جنبه اجتناب‌ناپذیر شرایط انسان است. اضطراب وجودی به صورت نتیجه اجتناب‌ناپذیر روبرو شدن با مرگ، انزوای وجودی و بی­معنائی توصیف شده است (یالوم، ۱۹۸۰؛ نقل از کوری، ۲۰۰۵)؛ ‌بنابرین‏ وجودنگرها این اضطراب را تحت عنوان اضطراب وجودی معرفی کرده و آن­ را تجربه­ای اصیل می­دانند که هر انسانی باید بتواند با آن مواجه شده و پاسخ اصیل نیز به آن بدهد.

موراتا[۱۱] (۲۰۰۳) در توصیف خود از مشکلات وجودی به واژه­ درد معنوی[۱۲] برای اشاره به تجربه­ ذهنی بیمارانی که با احتمال مرگ خود مواجه ‌شده‌اند، استفاده می­ کند و مقصود او رنجی است که افراد در پی وقوف به احتمال انقراض وجود فردی و معنای خود [۱۳]تجربه ‌می‌کنند. از منظر موراتا درد معنوی به معنای احساس بی‌معنایی، بی‌ارزشی، فقدان قصد و هدف و هویتی است که در اثر از دست دادن‌های متعدد در حوزه­ روابط بین فردی، اقتدار و امید به آینده ایجاد می­ شود (نقل از بهمنی و همکاران ، ۱۳۸۹).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...