به نظر پس از این تحلیل مفصلی که کردیم این جمله پولاک که در فصل پیش نیز بیان نمودیم، موجه گردید که چرا وی به حق متذکر شد که نکته­ای که در بطن مشکل جدایی قرار داد این است که نظریات مبتنی بر باور نمی ­توانند توجیه باورهای ادراکی را به نحو درستی بیان کنند. ( Pollock & Cruz, 1999, p 75) هرچند نگارنده خود تحلیل پولاک را نیز نپذیرفت و پیش فرض هایی را در این مسئله بیان و تحلیل نمود که خود پولاک هم به آنها التفات نداشت و برخی از آنها نیز بعد از زمان کتاب ایشان، از طرف معرفت شناسان مطرح و چاپ گردید اما با این وجود با این سخن وی موافق است.
آنچنانکه دیدیم در مورد باورهای تجربی هم مبناگرایان دچار نقیصه­اند و هم انسجام گرایان. راه حل درست در این توجیه این باورها در پرتوی وجه جمعی که از این دو نظریه بدست دادیم، حاصل می ­آید. پس در مشکل جدایی راجع به تجارب تجربی، می­گوییم باید این تجارب در توجیه استفاده شوند و توجیه باورهای شناسا نباید منفک از این تجارب باشد و پیش فرض انسجام گرایان بر عدم استفاده از این تجارب در توجیه درست نیست. البته شرط انسجام ایشان در توجیه این باورها لازم است و به نظر صورت بندی که در توجیه این باورهای تجربی بدست دادیم، توان حل بسیاری از اشکالات در توجیه این باورها را دارا است و مشکل جدایی در پرتوی این راه حل راجع به نفس خود این حالات ذهنی غیر شناختی با این تفسیر برطرف می­گردد.
۵-۵٫ اشکال اصلی در مشکل جدایی در نظریه­ های انسجام توجیه
مشکل جدایی در نظریه­ های انسجام توجیه، به سه اشکال اصلی منحل شد: اشکال نظام­های بدیل، اشکال گسست باور از واقعیت و اشکال عدم لحاظ تجارب ادراکی. این سه اشکال را با بهره گرفتن از تقریرهای پویمن، پولاک و هارمان بررسی کردیم. هارمان مشکل عدم لحاظ تجارب ادراکی را وارد ندانست، پولاک اگرچه بیان کرد مشکل گسست از واقعیت را می­توان حل کرد، اما خاطر نشان نمود که نظریه­ های انسجام تحلیل درستی برای حل مشکل باورهای تجربی ارائه نداده­اند. اما پویمن اشکال نظام­های بدیل را قبول کرد و پاسخ انسجام گرایان را به آنها را وارد ندانست.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

اگرچه اشکالات دیگری نیز به نظریه انسجام توجیه به خاطر مشکل جدایی وارد گردیده است اما به نظر اشکالات دیگر قابل ارجاع به یکی از این سه اشکال با توجه به تقریرهای مختلفی که از آنها ذکر نمودیم هستند. به نظر می­رسد اشکال اصلی در میان این سه اشکال نیز اشکال گسست توجیه باور از واقعیت است و دو اشکال دیگر را می­توان به نحوی متفرع بر این اشکال دانست؛ چرا که وقتی توجیه باورها بر اساس نظریه انسجام توجیه منجر به گسست باور از واقعیت شد، این دو اشکال پیش می ­آید. به عبارتی این دو اشکال لازمه و متفرع بر گسست توجیه باور از واقعیت هستند؛ چرا که لازمه­ی گسستگی باورهای ما از واقعیت این است که می­توانیم چند سناریو و نظام بدیلِ متعارضی تصور کنیم که کاملاً منسجم باشند. آنچه منجر به تحیر شناسا در اتخاذ نظام­های بدیل شد، ناشی از گسست باورهای او با واقعیت بود. اگر باورهای او به نحوی در نظریه انسجام توجیه مشکل گسست با واقعیت برایشان مطرح نمی­گشت، آن وقت فرض نظام­های بدیل نیز بی وجه بود؛ چرا که ارتباط با واقعیت منجر به طرد بدیل­های غیر واقعی می­شد. اما برای برگرداندن اشکال عدم لحاظ تجارب ادراکی شناسا به اشکال گسست باور با واقعیت باید این اشکال را به نحو اعم مطرح کنیم؛ یعنی بگوییم مراد از واقعیت اعم از واقعیات خارجی است و واقعیات درون ذهن شناسا را هم در بر می­گیرد. وقتی حالات ذهنی شناسا را هم بخشی از واقعیت تلقی کردیم، می­توانیم بگوییم در این نظریه چون باور از واقعیت گسسته است؛ لازمه­ی آن این است که ما تجارب ادراکی شناسا که بخشی از واقعیت اند را در توجیه نادیده بگیریم؛ از این رو که این تجارب از سنخ باور نیستند و این نظریه توجیه باور را صرفاً به باورهای دیگر گره زده است. پس اگر ما بتوانیم این مشکل را حل یا منحل کنیم، آن وقت پاسخ اشکال­های دیگر نیز خود به خود روشن می­گردد. در ذیل پاسخ پویمن، پولاک و هارمان را بررسی خواهیم کرد.
۶-۵٫ ارزیابی تحلیل هارمان راجع به اشکال عدم لحاظ تجارب ادراکی
تقریری که از مشکل عدم لحاظ تجارب ادراکی نقل کردیم، برآن بود تا نشان دهد از آنجا که در نظریه انسجام توجیه، یک باور فقط از رهگذر انسجام با باورهای دیگر موجه می­گردد، دیگر در توجیه باورها تجارب ادراکی نقش ایفا نمی­کنند. مستشکل با استدلال نشان داد که این امر حتی منجر به حصول باور موجه­ای می­گردد که در تعارض با شواهد و تجارب ادراکی است.
هارمان پاسخ داد که ما در نظریه انسجام خویش به هیچ وجه نقش این تجارب را نادیده نمی­گیریم و از این رو چنین توالی فاسدهایی برای نظریه ما مطرح نخواهد شد. از منظر هارمان اصلاً باور تجربی ما تحت و بوسیله­ی همین شواهد و داده ­های حسی ایجاد می­ شود و لذا دیگر تعارض باور با شواهد ادراکی معنا ندارد. از منظر هارمان، تجارب حسی سبب ایجاد باور هستند. هارمان قائل بود که نفس تجربه ادراکی سبب توجیه باور ادراکی شناسا نیست، بلکه فقط حصول باور به دست آن است. آنچه سبب توجیه باور می­گردد، استنتاج است. معرفت­های ادراکی شناسا از طریق استنتاج از رهگذر بهترین تبیین که برای این داده ­های ادراکی و انطباعاتی، با توجه به باورهای دیگر شناسا، وجود دارد، موجه می­شوند، هرچند این استنتاج ناآگاهانه هست.
به نظر می­رسد دیدگاه هارمان پاسخی را برای حل مشکل جدایی دراختیار نمی­گذارد؛ چرا که می­توانیم قیاسی ذوحدین پیشاروی وی بگذاریم به این نحو که از وی بپرسیم آیا این باوری که از راه تجربه حاصل آمده است، توجیه آن تاحدی وابسته به همین تجربه است یا نه؟
اگر بگوید توجیه آن اصلاً وابسته به این تجربه نیست، می­گوییم در این صورت اشکال عدم لحاظ تجارب ادراکی پا برجا می­باشد؛ چرا که اشکالِ مستشکل در توجیه باورها بود نه در نحوه حصول باور. مستشکل می­گفت اگر در توجیه باور، تجارب ادراکی نقش ایفا نکنند، به تالی فاسد مذکور دچار خواهید شد.[۳۴۹] پس پاسخ شما ربطی به اشکال ایشان ندارد که بخواهد پاسخ آن تلقی شود.
اگر بگوید توجیه این باورهای ادراکی تا حدی وابسته به این تجارب است، این گفته خلاف نظریه انسجام گرایی می­گردد؛ چرا که بنابراین نظریه، توجیه یک باور صرفاً منوط به انسجام آن با سایر باورهای شناسا می­باشد. پس ایشان از این حیث که انسجام گرا هستند، نمی ­توانند پاسخ به این اشکال دهند.
اشکال دیگری که می­توان صرف نظر از اشکال قبل به پاسخ وی گرفت این می­باشد که بنابر انسجام گرایی، توجیه یک باور تجربی منوط به انسجام آن با سایر باورهای شناسا می­باشد، پس می­توانیم بگوییم با توجه به اینکه ملاک صرف انسجام است، یک باور می ­تواند بدون لحاظ تجارب ادراکی موجه باشد؛ چرا که می­توان باوری را فرض کرد که این باور از طریق توهم، خیال و یا هرچیز دیگری غیر از تجربه ایجاد شده باشد، اما بدلیل برخورداری از انسجام با سایر باورهای شناسا، از توجیه برخوردار باشد. هرچند باور تجربی که هارمان فرض می­ کند از دریچه تجارب حاصل می­گردد، اما نظریه او فرض باور حاصل از توهم را طرد نمی­کند. هیچ ضرورت منطقی وجود ندارد که بنابر آن بگوییم باور حسی صرفاً فقط از تجارب حسی به وجود می ­آید.
آنچنانکه روشن است، نظریه هارمان توان پاسخگویی به مشکل گسست از واقعیت و نظام­های بدیل را نیز ندارد؛ چرا که بنا بر انسجام گرایی، باور منطقاً می ­تواند موجه باشد بدون اینکه ارتباطی با واقعیت داشته باشد. ضرورت منطقی وجود ندارد که بنابر آن بگوییم توجیه یک باور، متضمن ارتباط آن باور با تجربه یا جهان خارج است. می­توان باوری را فرض کرد که در عین گسستگی از واقعیت، موجه باشد. نظریه هارمان نمی­تواند منطقاً چنین باورهایی را خارج کند. اشکال نظام­های بدیل نیز بر این نظریه وارد می ­آید؛ چرا که بدلایل مطرح شده در فوق هیچ ضرورت منطقی در نظریه هارمان وجود ندارد که امکان نظام­های بدیل را طرد کند. به نظر اصلی­ترین پیش فرض غلطی که نظریه ایشان بخصوصه داراست این است که به نظر ایشان توجیه باورهای تجربی فقط از رهگذر استنتاج می­باشد در حالی که ما در فوق مفصل این پیش فرض را نقد کردیم.
۷-۵٫ ارزیابی تحلیل پولاک راجع به مشکل گسست توجیه باور از واقعیت
لب اشکال گسست باور از واقعیت این بود که بنا بر نظریه انسجام، توجیه یک باور متضمن و مستلزم ارتباط آن باور با واقعیت نیست؛ چرا که ملاکِ توجیه، صرف انسجام می­باشد و آن می ­تواند، منطقاً بدون این ارتباط تحقق داشته باشد. همچنانکه بیان نمودیم پولاک قائل به عدم ورود این اشکال گردید؛ چرا که انسجام گرایان می­توانند بگویند باورهای ما از طریق علی با واقعیت در ارتباط بوده و برگرفته از آن هستند. ما از طریق ادراک حسی که فرایندی علی است، از واقعیت جهان اطلاع می­یابیم. به نظر پولاک مبناگرایان نیز به این طریق با عالم واقع در ارتباط هستند. اما اشکال پولاک این است که نظریات انسجام گرا و مبناگرا نمی ­توانند توجیه مقبولی از باور ادراکی که از طریق ارتباط علی از خارج پدید آمده است ارائه دهند؛ چرا که انسجام گرا توجیه آنرا به باورهای دیگر گره می­زند و مبناگرا به باور پدیداری. مشکل هر دو نظریه این می­باشد که توجیه باور تجربی را به باورهای دیگر مبتنی کردند، درحالی که این باورها از باورهای دیگر استنتاج نمی­گردند و نفس همین تجربه و حالت ادارکی ما که از طریق علی از خارج دریافت کرده­ایم، موجِه باور ادراکی ما است. ایشان می­گویند ملاک درون گرایی فقط ابتناء بر باور در توجیه نیست، بلکه ملاک آن دسترسی مستقیم شناسا به عوامل دخیل در توجیه است که چون در حالات غیر ادراکی هم وجود دارد، این نظریه می ­تواند نوعی درون گرایی تلقی بشود.
در تحلیل و ارزیابی سخن پولاک باید بگوییم، سخن وی از سه جهت صادق است:
جهت اول اینکه تنها راه ارتباط با واقعیت در نظریات مبتنی بر باور، از طریق علی است.
جهت دوم اینکه نظریه­ های انسجام گرایی و مبناگرایی از حیث ارتباط خویش با واقعیت یکسان اند.
جهت سوم اینکه تجارب ادراکی در توجیه باورهای ادراکی مربوط به خویش نقش ایفا می­ کنند.
اما به نظر می­رسد سخن وی از چند جهت کاذب باشد:
جهت اول اینکه ایشان مبناگرایان را متهم ساخته­اند به اینکه ایشان توجیه باورهای تجربی را منوط به باورهای پدیداری می­ کنند، در حالی که همان طور که در فصل دوم بیان کردم، دست کم برخی از مبناگرایان قائل هستند که ما گونه ­ای از توجیه داریم که مبتنی بر حالات غیر باوری است و نوعاً مبناگرایان مانند ایشان توجیه باورهای تجربی را منوط به همین حالت ادراکی می­ کنند نه باورهای پدیداری.[۳۵۰] پس نظریه ایشان نیز در حقیقت یک تقریر دیگری از مبناگرایی است[۳۵۱] و اتهام ایشان به مبناگرایان درست نیست.
جهت دوم اینکه ایشان بیان داشت که معرفت شناسان گرایش دارند به اینکه درون گرایی را با نظریات مبتنی بر باور یکی تلقی کنند، در حالی که این چنین نیست؛ چرا که ملاک درون گرایی بنابر نظر مشهور دسترسی مستقیم است و آن علاوه بر باور، حالات غیر باوری را نیز دربرمی­گیرد و آنچنانکه در فصل دوم بیان کردم، معرفت شناسان درون گرایی را با نظریات مبتنی بر باور یکی تلقی نمی­کنند و اتفاقاً ملاک اصلی ایشان برای درون گرایی، دسترسی مستقیم شناسا بر عواملی که باور را موجه می­ کند، است که این عوامل اعم از باورها بوده و حالات ذهنی شناسا را نیز در بر می­گیرند. پس سایر درون گرایان، درون گرایی به معنای مد نظر ایشان، را نفی نمی­کنند.
جهت سوم که مهمتر از جهات قبل است این است که راه حل پولاک مشکل جدایی را حل نمی­کند. خود انسجام گرایان ملتفت بوده ­اند به اینکه باورهای شناسا از طریق علی مرتبط با جهان خارج هستند. پولاک راه حل جدیدی را مطرح نکرده است. در عبارتی که از بونجور در تقریر اول این اشکال در فصل قبل ذکر کردیم، ایشان بیان فرمودند که مشکل اینجاست که اگر صرف انسجام ملاک توجیه باشد، دیگر شرطی برای توجیه وجود ندارد که بر اساس آن بخواهیم بگوییم این باورها باید به نحو علی با جهان خارج در ارتباط باشند. به عبارت دیگر می­توان باورهای موجه­ای فرض کرد که هیچ ارتباطی با عالم خارج نداشته باشند؛ چرا که هیچ ضرورت منطقی برای توجیه باورها وجود ندارد که آنها برگرفته از عالم خارج باشند. نهایت سخنی که این پاسخ می ­تواند بدهد این است که از حیث روانی امکان ندارد که شناسا باورهای خیالی که از عالم خارج برگرفته نشده است، داشته باشد در حالی که پاسخی که ما می­دهیم باید این اشکال را منطقاً منتفی کند. بونجور انسجام گرا کاملاً از این مشکل آگاه بود که بیان کرد اگر شرطی نباشد که باورها را ضرورتاً به خارج پیوند دهد، این اشکال مرتفع نمی­ شود؛ چرا که دلیلی نداریم که بگوییم این باورها ضرورتاً از خارج حاصل شده ­اند. اگر باورها با این ملاک روانی با عالم خارج مرتبط درآمدند، این ارتباط حاصل اتفاق یا معجزه است نه ناشی از دلیل.[۳۵۲] لذا در نظریه انسجام خویش قائل به شرط مشاهده شد. اما آنچنانکه پویمن به حق ایشان را نقد کرد، لازمه­ی چنین شرطی، قبول نوعی مبناگرایی است. البته همچنانکه در ذیل نشان خواهم داد حتی با قبول مبناگرایی باز نمی­توانیم، دلیلی بیاوریم که ضرورتاً ما را با عالم خارج مرتبط سازد.
اگر انسجام گرا چنین برای حل این مشکل بگوید که - ما در نظریه انسجام خویش کل گرا هستیم؛ یعنی یک باور برای اینکه موجه بخواهد باشد باید با کل نظام شناسا منسجم باشد و یکی از باورهای نظام شناسا همین است که این باورها از طریق علی باید با جهان خارج در ارتباط باشند. پس ما با دلیل ( باور به ارتباط علی ) باورهای شناسا را ضرورتاً به عالم خارج پیوند زدیم و در عین حال به چیزی غیر از باور هم تمسک نجستیم- در پاسخ به وی می­گوییم این باور شناسا که باید باورها از طریق علی با جهان خارج در ارتباط باشند را شما از کجا آوردید؟ اگر بگویید این باور، یکی از باورهای شناسا است و چون منسجم با باورهای دیگر هست، صادق است حرف درستی است اما این سخن کافی برای رفع مشکل ما نیست؛ چرا که می­گوییم اینجا دو فرض وجود دارد: یا باید این باور ضرورتاً در نظام باور باشد یا ضرورتی برای وجود آن ندارد. اگر بگویید که این باور ضرورتاً در نظام باور شناسا است، لازمه­ی این سخن شما این است که این باور باوری پایه تلقی شود و این نافی نظریه انسجام گرایی است. البته صرف نظر از این اشکال، صرف وجود این باور در شبکه باورهای شناسا سبب نمی­ شود که ضرورتاً در عالم واقع نیز چنین ارتباط و پیوندی با عالم خارج به خاطر این باور برقرار باشد.- در اشکال بعدی بیشتر این مطلب را تبیین خواهم کرد- اگر بگویید که وجود این باور برای نظام شناسا ضرروتی ندارد، در این صورت باز اشکال ما بی پاسخ می­ماند که ضرورتی برای ارتباط باورهای ما با واقعیت نیست.
جهت چهارم: به نظر می­رسد مبناگرایان و نظریه واقع گرایی مستقیم پولاک نیز به مشکل جدایی دچار می­شوند و از حیث مشکل گسست با واقعیتِ خارج این دو نظریه یکسان اند.[۳۵۳] به نظر می­رسد قائلین به درون گرایی نمی ­توانند به این مشکل پاسخ دهند. برای اینکه روشن شود چگونه این اشکال به هر دوی این نظریه ­ها وارد می­گردد باید به نحوه ارتباط ایشان با واقعیت توجه کنیم. آنچنانکه خود پولاک به درستی اذعان کرد تنها نحوه ارتباط مبناگرایان و انسجام گرایان با خارج از طریق علی است. تنها فرق مبناگرایان در مقابل انسجام گرایان از این جهت در این است که مبناگرایان قائل اند که در توجیه باورهای حسی، تجارب شناسا نقش ایفا می­ کنند و نفس همین تجربه می ­تواند موجِه باور شناسا برای باورهای ادراکی بشود اما انسجام گرایان می­گویند فقط باورهای دیگر می­توانند این باور ادراکی را موجه کنند. اما این فرق سبب تمایز میان این دو نظریه در نحوه ارتباط ایشان با واقعیت نمی­گردد. خود پولاک هم به این سخن معتقد است. ما به مبناگرا می­گوییم که توجیه در نظریه شما صرفاً وابسته بر باورها و تجارب شناسا می­گردید و این دو فی نفسه هیچ ارتباطی با واقعیت ندارند مگر اینکه بگویند از طریق علی با خارج مرتبط اند اما منطقاً امکان این فرض وجود دارد که واقعیت خارج منجر به پیدایش این تجارب نشده باشد بلکه این تجارب حاصل خواب و یا توهم باشند و یا حتی اگر قدری بخواهیم دامنه توهم را بیشتر بگیریم می­توانیم بگوییم ممکن است این تجارب و باورها محصول دیو دکارتی و یا دانشمند دیوانه­ایی باشد که مغز ما را به یک کامپیوتر متصل کرده است و چون شناسا راهی ندارد که از باورها و تجارب خویش بیرون برود؛ چرا که محصور در آنها بوده و هرگونه که بخواهد اطلاع از عالم واقع پیدا کند باز به وسیله­ همین تجارب و باورهاست، به نظر محال است که بتواند بگوید ضرورتاً با عالم واقع مرتبط است و واقعیت منجر به ایجاد این تجارب در وی شده است. پس چون جهان ممکنی می­توان فرض نمود که در آن این تجارب و باورها در نظام شناسا باشد اما برگرفته از عالم خارج نباشد، ایشان راه فرار از این اشکال را ندارند و تمام پاسخی که می­توانند بدهند، نظیر انسجام گرایان پاسخی روان گونه است. به نظر می­رسد هم اشکال نظام­های بدیل و هم اشکال گسست باور از واقعیت بر مبناگرایان و پولاک وارد می­گردد اما اشکال عدم لحاظ تجارب ادراکی و حالات ذهنی غیر شناختی بر ایشان وارد نمی­گردد؛ چرا که معلوم است که در نظریه ایشان تجارب ادراکی نقش توجیه­گری دارند. به نظر برای دقت بیشتر ضروری می­رسد که یک تقریر قوی از هر کدام از این دو اشکال به مبناگرایان را ذکر کنم. صورت بندی این دو اشکال دقیقاً نظیر صورت بندی است که بر علیه نظریه­ های انسجام در فصل پیش ذکر کردم.
۱-۷-۵٫ اشکال گسست توجیه باور از واقعیت بر نظریه مبناگرایی

    1. توجیه باور، وابسته به واقعیت است.
    1. بنابر نظریه مبناگرایی در توجیه، توجیه یک باور ، منوط به امری واری تجارب و باورها نیست.[۳۵۴]
    1. بنا بر نظریه مبناگرایی در توجیه ، توجیه یک باور، متضمن و مستلزم ارتباط آن باور با واقعیت نیست؛ ( از ۲) چرا که ملاکِ توجیه، صرف تجارب و باورها است و آنها می­توانند، منطقاً بدون این ارتباط تحقق داشته باشند.
    1. جمله « ۳» با فرض « ۱» در تناقض است.
    1. نظریه مبناگرایی، باطل است. ( از ۱، ۴، ب. خ)

۲-۷-۵٫ اشکال نظام­های بدیل بر نظریه مبناگرایی

    1. نظام­هایی از باورها امکان دارند که علی رغم ناسازگاری با یکدیگر، باورهای مندرج در هرکدام از آنها شروط توجیه مبناگرایان را محقق می­ کنند؛ مثلاً دو نظام را فرض کنید که یکی از آن­ها حاصل کامپیوتر دانشمند دیوانه باشد و دیگری برگرفته از واقعیت؛ ولی باورهای هر دو نظام برگرفته از تجارب و باورها باشد.
    1. بنابر نظریه مبناگرایی در توجیه، توجیه یک باور، منوط به امری واری تجارب و باورها نیست.
    1. نظریه مبناگرایی، شرط کافی برای توجیه است.
    1. هر یک از این نظام­های متعارض با یکدیگر، موجه هستند. (۱و ، ۲، ۳ )
    1. بنابر نظریه مبناگرایی ، امکان صدق هر یک از نظام­های منسجم متعارض موجه وجود دارد. ( از۴)
    1. یک نظام از میان نظام­های بدیل، صادق است.
    1. ترجیح بلا مرجِح محال است.
    1. نظریه مبناگرایی، صدق رسان نیست؛ چرا که توجیه مبناگرا ، احتمال صدق هیچ کدام از این نظام­ها را در خارج افزایش نمی­دهد؛ ( از ۴ ، ۵، ۶ و ۷)
    1. هر نظریه توجیه­ای ، باید صدق رسان باشد.
    1. نظریه مبناگرایی، شرط کافی برای توجیه نیست. ( از ۸ و ۹)[۳۵۵]

با اینکه تحلیل پولاک دقیق است، اما به نظر برخی شاید برسد که اصلی­ترین پیش فرضی که مانع از حل این مشکل از ناحیه ایشان در این مسئله گشت، درون گرایی در توجیه است. در ذیل به بررسی و تحلیل این مطلب خواهم پرداخت.
۸-۵٫ ارزیابی تحلیل پویمن راجع به اشکال نظام­های بدیل
نگارنده در بسیاری موارد موافق با نظریات ایشان در ارزیابی مشکل جدایی است و دقت نظر ایشان را می­ستاید. در ارزیابی پاسخ ایشان فقط به چند نکته اشاره می­کنم:
اول اینکه نظریات پویمن در رابطه با مشکل جدایی، از دقت زیادی برخوردار است. به نظر می­رسد اشکالات وی به نظریات بونجور و لرر در رابطه با این اشکال، نوعاً اشکالات بسیار دقیقی باشند. فقط در نقل نظر بونجور و لرر ایشان می­توانست عبارات بهتری را نقل کند؛ چرا که این دو انسجام گرا ملتفت به این اشکال بوده ­اند و پاسخی مجزا برای این اشکال بیان کرده ­اند که اگر وی به آنها اشاره می­کرد، بحث ایشان دقیق تر می­گشت.[۳۵۶] اما به هر روی پاسخ­های ایشان، جواب­های این دو انسجام گرا به مشکل جدایی را عقیم می­ کند.
دوم اینکه ایشان به این سخن بلانشارد که یک گزاره وقتی صادق است که در انسجام با نظام واقعی باشد و آن هم یک نظام بیشتر نیست پس مشکل نظام­های بدیل پیش نمی­آید، اشکال کرد که این پاسخ شما راه حل مشکل جدایی نیست؛ چرا که ما می­خواهیم تشخیص بدهیم که کدام نظام، نظام واقعی است اما شما راه حلی برای این مشکل دراختیار نمی­گذارید. این اشکال ایشان به نظریه انسجام توجیه بلانشارد وارد است؛ چرا که بلانشارد در اینجا درصدد ارائه تعریفی برای صدق بود، لذا این اشکال به نظریه صدق ایشان وارد نیست؛ چرا که بنابراین نظریه یک نظام بیشتر صادق نیست. در حالی که ایشان به تعریف نظریه صدق وی این اشکال را وارد کرده است. ایشان باید اشکال را به نظریه توجیه وی بکند و بگوید به فرض این تعریف از صدق ما چطور به آن نظام واقعی دست پیدا کنیم در حالی که پیشاروی ما نظام­های بدیلی وجود دارند که هر کدام مدعی این می­توانند باشند که نظام واقعی­اند و احراز صدق وظیفه ­ای است که توجیه عهده دار آن است. در فصل سوم پاسخ بلانشارد به این اشکال را بیان کردیم. ایشان قایل بود هرچند باور بشر در دستیابی به نظام واقعی از تجربه نیز بهره می­گیرد اما به هر حال امکان دارد که به نظام کاذب رهنمون گردد اما بشر راه دیگری ندارد و این لازمه دانش محدود وی است. همان طور که در فوق اشاره کردیم، در حقیقت اشکالات جدایی به نظریه انسجام صدق، اشکال به نظریه انسجام توجیه است، لذا در حقیقت پاسخ بلانشارد به این مسئله، برای رفع مشکل در نظریه انسجام توجیه وی است. این پاسخ بلانشارد هر چند، مسئله را حل نمی­کند اما حکایت از دقت نظر وی دارد.
سوم اینکه یکی از اشکالات وی به بونجور عبارت از این بود که امکان اینکه شناسا با وجود دریافت باورهای خود انگیخته از عالم خارج و تأمین شرط مشاهده در خارج، به یک نظام منسجم اما کاذب برسد وجود دارد و وی نمی­تواند این امکان را پاسخ بگوید. پویمن می­گوید تصور بونجور بر این است که انسجام میان باورها ما را به صدق می­رساند، اما این مدعا دلایل قانع کننده تری از آنچه ایشان آورده است می طلبد.
به نظر می­رسد این اشکال پویمن وارد است و ما نیز نظیر این اشکال را به انسجام گرایان وارد کردیم و خاطر نشان نمودیم که ما از آنجا که از آگاهی خویش بیرون نمی­توانیم برویم هیچ وقت برای ما امکان احراز صدق تأثّر علی باورهایمان از عالم واقع مهیا نیست، لذا نمی­توانیم بگوییم انسجام حتی با شرط مشاهده ما را به صدق می­رساند. پویمن به درستی اشکال گرفت که امکان منطقی اینکه ما به نظام منسجم کاذب برسیم وجود دارد. اما وی باید این نکته را تکمیل می­کرد و به لوازم منطقی اشکالات خود اشاره می­کرد و مانند ما بیان می­کرد که حتی مبناگرایان نیز نمی ­توانند بگویند که این باورها ما را به صدق می­رسانند. پس لازمه­ی این سخن ایشان دست برداشتن از انسجام گرایی نباید باشد. اگر بخواهد این چنین باشد، باید دست از مبناگرایی نیز بشوییم. به عبارت دیگر وقتی این اشکال مستقلاً به انسجام گرایان وارد می­گردد که مبناگرایان راه حل بهتری برای دستیابی به صدق و واقعیت دراختیار بگذارند. شاید تنها ضعف این نظریه در مقابل نظریه مبناگرایی در مسأله مشکل جدایی وقع نگذاشتن به تجارب باشد، این نظریه اگر این مشکل را بر طرف می­کرد، شاید از جهاتی از نظریه مبناگرایی موفق تر از آب در می­آمد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...