۱ – عوامل فیزیولوژیکی باعث می شود تاثیرات سوء وراثتی در کودک ایجاد نموده و او را در ارتکاب به جرم یاری نموده و عملش را تسریع بخشد . این عوامل را می توان به انواع بیماری‌های شایع مانند اپی لیسی ، سل ، رماتیسم ، هیپرتروئید و امثال آن ها اطلاق داد .

۲ – خصوصیات روانی و یا ذهنی وراثتی یکی دیگر از عوامل ژنتیکی است که بر کودک تاثیر می‌گذارد . عقب ماندگی ذهنی ، فقدان بهره هوشی مناسب و یا بی استعدادی در ذکاوت و کارهای ذهنی یکی از خصوصیاتی است که از طریقی ژن به کودک منتقل می‌گردد و می‌تواند او را در ارتکاب به جرم یاری دهد و کودک به دلیل نداشتن بهره هوشی مناسب و عدم درک عقوبت کاری که انجام می‌دهد ناخواسته مرتکب عمل خلاف اجتماعی گردد .

۳ – عدم تعادل خصوصیات مزاجی ، رفتارهای آشکار ولی ناخواسته ، رفتار های احساسی و عصبی ، ناهنجاریهای رفتاری و روحی نیز یکی دیگر از خصوصیات روحی – روانی انسان هاست که می‌تواند به صورت ژنتیکی به فرزند انتقال یابد .

۴– خودکشی ، اعتیاد به الکل ، ناتوانی و ضعف در روابط جنسی ، استفاده از زور و شدت عمل ، رفتار های ظالمانه و بی رحمانه ، از جمله نماد های عیان در کودکان بزهکار می‌باشد که هم جنبه ی روانی – روحی داشته و هم ریشه ی فیزیولوژیکی دارد. ساترلنداطفال درطی فرایند رشد ، در سایه تحولات و تغییرات جسمانی و فیزیکی و روحی و شخصیتی با پا نهادن به سن بلوغ بیشتر خودش را در جامعه احساس کرده و نخستین گام جهشی خود را در وارد شدن به ناسازگاری جرگه دوستان و یا شرکت جستن در گروه ها انجام داده و تجربیات نوینی اخذ می کند و بیشتر از هر سنی تحت مخاطرات القایی قرار دارند .

از منظر روانی و عاطفی تحقیقات نشان داده است که اگر کودک در سنین پایین تحت کنترل نباشد و کارهای خلافش نادیده انگاشته شود آنگاه در سن بلوغ برای ابراز وجود در برابر دیگران و سایر اعضای گروه دوستان سعی خواهد کرد کارهایی را انجام دهد که سایرین از آن ابا داشته و با انجام آن هراس دارند . این عمل نیز با توجه به اینکه مدح و ستایش دوستانش را در پی خواهد داشت ، نوجوان به کار های خلاف با نگاه ارزش و شجاعت نگریسته و آن را به دفعات تکرار خواهد کرد که همین امر او را در برابر ارتکاب به جرم خونسرد ساخته و جرایم در دیدگاه وی کم اهمیت و عادی جلوه خواهد کرد .

چنین حالتی به تدریج نوجوان را با بالا رفتن سن و حضور یافتن در میان دوستان کم جربزه و ابزار شخصیتی قدرتمند ، بیش از پیش در معرض ارتکاب به خطا ها و جرایم قرار خواهد داد. با عنایت به موارد مذکور ، کودک به هیچ وجه در کودکی جرم را نشناخته و کاری را که لقب جرم و بزهکاری بر آن متصور است درک نمی کند .

از منظر عاطفی و روانی باید افزود : باول بای[۹۹] در کتاب خود به نام « سلامتی کودک و رشد عشق » می نویسد[۱۰۰] : « منییت و شخصیتی که فرد در جامعه به آن دسترسی یافته و تصاحب می‌کند ، همان شخصیت و یا موجودیت منی نیست که در هنگام تولد صاحب آن شده است ، بلکه شخصیتی است که فرد بعد از سن بلوغ بدان دسترسی یافته و صاحبش می‌گردد .

باول بای با اشاره به اینکه هر نوع تلقینات روحی ، فکری و حتی عملکرد والدین در کودکان نقش بسزایی دارد ، اذعان می‌دارد که وجود مهر و مودت در خانه و میان اعضای خانواده یکی از واکسن های مهم و کارساز در جلوگیری از بروز بزهکاری در کودکان محسوب می کند .

همچنین اچ . جونز [۱۰۱] در کتاب خود به نام « جرم در جامعه انسانی » [۱۰۲] مشابه همین قضیه را ذکر کرده و تأیید می کند که وقتی کودکی دست به سرقت و دزدی می زند ، عمل خلافش بیش از انکه نشأت گرفته از نیاز های مادی و فیزیکی وی باشد ، حاصل کمبود محبت و عشق در کودک است .

ساترلند [۱۰۳] یکی دیگر از جرم شناسان نیز اعتقاد دارد که وقتی کودک در مدت ارتباط عاطفی و رفتاری خود دچار مشکل شده و نتواند آنچه را که به عنوان مهر ومحبت به دیگران معطوف می‌دارد ، به میزان اندکی آن را دوباره باز پس گیرد ، یقینا ماهیت و رابطه عاطفی را آن گونه که هست ، نمی تواند دریافته و درک کند .غالب کودکان بزهکار در مسائل عاطفی دچار مشکل می‌باشند . در چنین شرایطی کودک برای رفع نیاز خود به سراغ گروه ها ی دوستی رفته و در نتیجه تحت تاثیر رفتار ها و القائات نادرست دوستان ناباب قرار گرفته و منحرف می‌شوند .

برای تبیین مسئله ی تلقین پذیری اطفال از منظر اجتماعی باید افزود : در مبحث جرم شناسی [۱۰۴] این حقیقت ذکر شده است که نوجوانان و جوانان به دلیل علاقه و گرایش به دسته بندی و گروه بازی و عدم اعتماد به نفس شخصی ترجیح می‌دهند که هر کاری را با اشتراک و همکاری یکدیگر انجام دهند و ریشه این خصوصیت اخلاقی در ذات کودکان و جوانان در آن سن نهفته است . زیرا کودک از زمان طفولیت تا سن ۲۵ سالگی ترجیح می‌دهد که در بازی‌ها و سرگرمی ها به طور گروهی شرکت جوید .

طبق نظریه [۱۰۵] انتقال فرهنگی ساترلند ، انحرافات و نابهنجاری های رفتاری عموما از طریق گروه هایی نظیر دوستان یا خانواده آموخته می شود . از نظر روانشناسی می‌دانیم هر قدر میزان معاشرت نوجوان با ‌گروه‌های هم سن خود که امور خلاف در آن ها هنجار است بیشتر باشد ، فرد همرنگ و همانند آن ها می شود و برای کسب احترام در گروه ، به رفتار های خود نمایانه نظیر فرار از خانه تشویق می‌گردد .

در مبحث جرم شناسی[۱۰۶] آنچه که بیشتر بر روی آن تأکید می شود موضوع « تاثیر پذیری انسان در گروهی که بدان تعلق دارد و از آن الهام می‌گیرد .» بوده که این موضوع و ادعا از سوی ساترلند بیان و مطرح شده است .‌بر اساس این ادعا و دکترین ، چنین استنباط می شود که هر فردی در اجتماع به طور ذاتی و بالفطره گناهکار و یا مجرم نیست و کسانی که دست به جرم و بزهکاری می‌زنند ، تحت تاثیر محیط خود و گروهی که با آن ها در ارتباط است ، قرار گرفته و گذر زمان باعث می شود که فرد در زمینه ی جرم و انواع آن به اطلاعات و تجربیاتی برسد و در آن شرایط مقایساتی را میان جرایم بزرگ و کوچک انجام داده و ارتکاب به جرایم کوچک در نظرش ناچیز و غیر مهم جلوه می‌کند . همین پندار زمینه ساز آمادگی روانی و روحی برای ارتکاب به جرم است .

ساترلند با تکیه بر این باور و بررسی موضوع جرایم از این رهگذر ، ‌به این نتیجه رسیده است که فرد بزهکار در مدتی که به جرم عادت کرده و یا آن را فرا می‌گیرد ، باز در درون خود راه های بازگشت و گریز از جرم را می جوید ولی این محیط و انسان ها هستند که در اطراف او حضور داشته و شخص را به ارتکاب جرم یاری داده و تلقینات ذهنی و باوری را در فکر و روح فرد مجرم تقویت می کند .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...