حجم انبوهی از تحقیقات در زبان های مختلف و با ابزارها و نمونه های متفاوت، اصلی بودن این پنج عامل را تأیید کرده و نشان داده‌اند که پنج عامل مذکور از اعتبار همگرا و تفکیکی بین ابزار و ناظر، به خوبی برخوردارند و طی تحول فرد نیز نسبتاً پایدار می مانند. هر کدام از عامل ها، یک بعد هستند، نه یک گونه یا نوع (مانند تیپ های شخصیت)؛ بدین معنا که تفاوت افراد در هر بعد و مؤلفه، تفاوتی کمی و درجاتی است. در این مدل، هر عامل از شش مؤلفه تشکیل شده است، که به صفات مختلف تحت پوشش آن عامل اشاره دارند (پروین و جان، ۱۹۹۹).

مدل پنج عاملی شخصیت، یک نتیجه گیری تجربی درباره ی متغیرهای صفات شخصیت می‌باشد. این پنج عامل، نه تنها در مقیاس های رتبه ای همسالان (توبس وکریستال، ۱۹۹۲) وجود دارند، بلکه در ویژگی های توصیفی (سوسیر[۷۱]،۱۹۹۷)، در پرسشنامه اندازه گیری نیازها و انگیزش ها (کاستا و مک کری،۱۹۹۸)، در مقیاس های تخصصی[۷۲] کالیفرنیا (لینیگ[۷۳]، ۱۹۹۴) و در مجموعه علایم اختلالات شخصیت (کلارک[۷۴] و لیوسلی[۷۵]،۱۹۹۴)، بیشتر روان شناسان، واژه ی شخصیت را آن چیزی معنی کردند که توسط مدل پنج عاملی خلاصه شده است. این مدل، سودمندی زیادی در زمینه وحدت بخشی و انسجام بخشیدن به مفاهیم و اندازه گیری های گوناگون داشته است.

تحقیقاتی که با مدل پنج عاملی مرتبط می‌شوند، جمعیت های گوناگون را در بر می‌گیرد، (مک کری، کوستا، و همکاران، ۱۹۹۸) و غالباً دوره های متعدد زندگی را تحت پوشش قرار می‌دهند (کاستا و مک کری،۱۹۹۲). همچنان که کارلسون[۷۶] (۱۹۸۴) پیش‌بینی کرده بود، از این راهبردهای تحقیقی گوناگون، نتیجه های مهمی به دست آمده است. ‌بنابرین‏ یافته ها، مدل پنج عاملی همانند «درخت کریسمسی می‌باشد که پایایی، اعتبار، تغییر ناپذیری در بین فرهنگ ها و سودمندی در پیش‌بینی، تزئینات زیبای آن هستند» (کاستا و مک کری، ۱۹۹۳).

از این پنج عامل، دو عامل برونگرایی و توافق پذیری به صفات شخصیتی دارای ماهیتی بین شخصی مربوط هستند. عامل وجدانی بودن، اساساً صفات رفتاری هدف گرا و نیز کنترل تکانه ها به شکلی جامعه پسند را در بر می‌گیرد. در عامل روان رنجورخویی، پایداری هیجانی در برابر گستره ای از هیجانات منفی مانند، غم، تحریک پذیری، تنش عصبی، و … قرار می‌گیرد و عامل باز بودن به تجربه نیز، به گستردگی، عمق، پیچیدگی وجوه فکری، ذهنی، و تجربیات فرد مربوط است(کاستا و مک کری، ۱۹۹۳).

اگر چه مدل پنج عاملی یک نظریه شخصیت نیست، مک کری و جان (۱۹۹۲) اصول اساسی نظریه صفات را تأیید کردند، که افراد می‌توانند با الگوهای نسبتاً با دوام از افکار، احساسات و اعمال مشخص شوند. صفات می‌توانند به طور کمی ارزیابی شوند. هزاران مطالعه شخصیت اندازه گیری های و وجود صفات شخصیت را تأیید می‌کنند.

ویژگی های پنج گانه ای که به کمک تحلیل عاملی به دست آمده اند، هیچ چشم انداز نظری خاصی را نشان نمی دهند و در واقع بیش از آن که جایگزینی برای نظریات پیشین باشند، چهارچوبی برای تلفیق و یکپارچه سازی نظام های مختلف توصیف شخصیت فراهم می‌کنند. بدین شکل این طبقه بندی صفات می‌تواند نقطه ی آغازی برای جمع‌ آوری داده ها و نظریه پردازی در باب شخصیت باشد. یک نظریه، با سازمان دادن به داده ها و یافته ها، داستانی منسجم بیان می‌کند و از این راه به تبیین برخی پدیده ها می پردازد (کاستا و مک کری، ۱۹۹۳).

روان شناسان مختلف رویکردهای متعددی در رابطه با پنج عامل بزرگ و مؤلفه های آن ها اتخاذ کرده‌اند. برای مثال طرفداران نظریه تحلیلی- اجتماعی، مانند، هوگان[۷۷](۱۹۹۶)، معتقدند که صفات شخصیت، ساختارهایی عصب- روان شناختی در انسان‌ها نیستند، بلکه «مقولاتی هستند که افراد برای ارزیابی یکدیگر به کار می‌برند، و میزان منزلت و مقبولیت فرد نزد دیگران را آشکار می‌سازند». به نظرهوگان پاسخهای اشخاص به پرسشنامه های شخصیت، نه توصیفاتی حقیقی از خود، بلکه نوعی راهبردهای معرفی خود هستند. طرفداران نظریات بین شخصی، به ویژه ویگینز[۷۸] و ترپنل[۷۹] به تبعیت از سالیوان[۸۰] معتقدند که، جایگاه شخصیت نه در افراد، بلکه در الگوهای روابط بین شخصی، قراردارد. این نظریات، در حقیقت واکنشی بودند به افراط کاریهایی که در نظریات صفات، در دهه۱۹۷۰ به وجود آمد. در مقابل، به اعتقاد مک کرا و جان (۱۹۹۲)، اگر چه مدل پنج عاملی، نظریه ای در باب شخصیت نیست، اما به طور تلویحی بر نظریه صفات مبتنی است.

بنا بر نظریه صفات، افراد را می توان در قالب الگوهای نسبتاً پایدار تفکر، احساس، و اعمال توصیف نمود و آن ها را در قالب برخی صفات که نوعی ثبات بین موقعیتی دارند، اندازه گیری نمود. در نتیجه، آن ها این ادعای کلدبرگ[۸۱]و سوسیر (۱۹۹۶) که، «رویکرد لغوی ما شکلی از نظریه ی صفات نیست» و کم ارزش دانستن دیدگاه صفات، از سوی نزدیک ترین روان شناسان به مدل پنج عاملی را عجیب می دانند. این روان شناسان، تنها به سطح فنوتیپ شخصیت توجه می‌کنند و حتی این فرض را نمی پذیرند که صفات شخصیت، به ویژگی های پایدار در طول زمان اشاره دارند ( کاستا و مک کری،۱۹۹۹).

به نظر کاستا و مک کرا، نظریه های فوق تا حدی تنگ نظرانه اند، زیرا با توجه به شواهد مربوط به ارثی بودن صفات شخصیت، می‌توانیم نوعی ثبات و ساختار زیستی و در نتیجه نقشی علی برای آن ها قائل شویم. همین امر اساس تفاوت رویکرد آن ها با سایر رویکردها به پنج عامل است. نظریه آن ها با تکیه بریافته‌هایی که ارثی بودن عامل ها را نشان می‌دهند و از وجود زیر بنای زیستی برای آن ها حکایت دارند، نتیجه می‌گیرد که این عوامل باید از ساختارها و فرایندهایی زیستی، مانند موقعیت خاص ژن ها، برخی مناطق مغزی (مثلاً، بادامه)، برخی انتقال دهنده های عصبی، هورمون ها و غیره سرچشمه گرفته باشند (جان و سریواستاوا، ۱۹۹۹).

۳-۲٫ ابعاد مختلف شخصیت و بیمار مبتلا به سرطان

امروزه سرطان، به عنوان یک مشکل بزرگ سلامت عمومی به شمار می‌آید. سرطان، فشار روانی زیادی را به وجود می آورد و می‌تواند به طور معناداری بر کیفیت زندگی و تقریباً هر جنبه از زندگی فرد آسیب برساند (رحیمیان بوگر، ۱۳۸۶). سرطان، به عنوان یک بیماری مزمن، شروعی آرام و تدریجی داشته و برای مدتی طولانی و نامشخص ادامه می‌یابد. از این رو، بررسی عوامل روان شناختی مؤثر در بروز این بیماری که می‌تواند قبل و بعد از ابتلا به آن نقش داشته باشند، از اهمیت بسزایی برخوردار هستند. دسترسی به منابع مناسب در فرد مبتلا به سرطان، بر سازگای با بیماری اثر می‌گذارد. در این میان، منابع فردی، شامل، عوامل شخصیتی و مهارت های مقابله ای و منبع کنترل از جمله عوامل مهم به شمار می‌روند. بیماران دارای منابع فردی غنی تر، در مقایسه با بیماران دارای منابع فردی ضعیف تر، وضعیت جسمی و روان شناختی بهتری دارند (وایلر و هانتیکاینن،۲۰۰۵).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...