«هذا الوجود أی الحق تعالی الّذی ثبت اطلاقه و بداهته و وجوبه و وحدته نقلاً و عقلاً و کشفاً، له ظهورٌ و کثرهٌ فی صور المظاهر و المجالی».[۶۳]

۱-۴-۵-تجلی و ظهور:

از اساسیترین بحثهای عرفان نظری، بحث (تجلی و ظهور) است که عرفا و به تبع ایشان جناب صدرا ـ در سیر نهایی تفکر خویش که به وحدت شخصی نائل شد ـ برای توجیه کثرات و رابطه ایجادی عالم و حق سبحانه از تعبیرات عرفانی استفاده کردهاند؛[۶۴] از جمله اصطلاحات مترادف به کار رفته در این زمینه، ظهور، تشأن، اشراق، فیض و … میباشد. با توجه به این معنا لازم است ابتدا معنای لوی و اصطلاحی این کلمات بیان شده و اقسام آن ذکر گردد تا مقصود از (تجلی و تشأن) در بحث (تفسیر علیّت به تشأن) مشخص گردد.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

(تجلی)[۶۵] از (جَلو) در لغت به معنای هویدا شدن، روشن و درخشنده گردیدن و منکشف شدن است[۶۶] و مترادف با ظهور نیز معنا شده: (التجلّی فی اللغّه بمعنی الظهور).[۶۷]
و (ظهور) را به معنای بروز و نمود شیء معنا کرده و گفتهاند ظهور حق یعنی تجلی در اسماء و صفات و تعینات؛ زیرا موجودات مظاهر اویند و او در آنها خود را نمود کرده است؛[۶۸] و این دقیقاً همان معنایی است که از به کار بردن لفظ (شأن) مقصود عرفاست؛ چرا که وقتی از شئونات سخن میگویند مقصودشان هویات و صور وجودی عالم است.[۶۹]
برای هر یک از تجلی، ظهور و تشأن مراتبی در کتب اصطلاحی عرفان بیان شده است، از جمله آن که:
عالم دارای سه موطن است: ـ موطن اول، عبارت است از تعین اول که به آن شئون گویند. ـ موطن دوم، که تعین دوم است را اعیان ثابته مینامند و موطن سوم، تعین در خارج که به ان اعیان خارجی میگویند.[۷۰]
و گفتهاند تجلی بر سه قسم است:

    1. تجلی ذاتی که مبدأ انکشاف و حقایق غیبی از وراء حجاب است؛ در این مرحله ذات برای ذات تجلی میکند و مقام غیب الغیوب است که برای سالک راهی به آن نیست.
    1. تجلی صفاتی که مبدأ و منشأ آن صفات و اسماء و حجب نوری است و اعیان ثابته به سبب آن ظهور مییابند و همان شئون ذات حق تعالی هستند که گفته شد.
    1. تجلی افعالی یا شهودی که عبارت است از ظهور وجودی حق به صور اسماء در اعیان و اکوان ـ که مظاهر اسماءاند ـ.[۷۱]

برخی نیز برای حق دو گونه تجلی قائل شده و گفتهاند حق تعالی به دو گونه تجلی میکند: اول، تجلی ذاتی حبّی: که به (فیض اقدس) موسوم است و عبارت است از ظهور حق در صورت اعیان ثابته در مقام علم حق تعالی؛ و دوم تجلی وجودی شهودی: که عبارت است از ظهور حق و آثار اعیان ثابته، که به (فیض مقدس) موسوم است که در نتیجه آن جهان خارج تحقق مییابد.[۷۲]
برای (ظهور) نیز مراتب پنج گانه وجودی قائل شده و گفتهاند: ظهور را مراتی است که به ترتیب عبارت است از: ظهور علم اجمالی، ظهور علم تفصیلی، ظهور صور روحانی، ظهور صور مثالی و ظهور صور جسمانی که همه مظاهر حقاند.[۷۳]
در هر صورت، آنچه که مقصود عرفان از به کار بردن این الفاظ است، تبیین نظریه تجلی و بیان این معناست که با توجه به مبنای وحدت شخصی ـ که بعداً خواهد آمد ـ ماسوا به عنوان ظهورات، تجلیات و شئونات حضرت حقاند و از خود هیچ حقیقت مستقلی نداشته و صرفاً به عنوان صور وجودی (شأن)، شعاع و ظهور وجودی حضرت حق جلوهگری میکنند و این شئونات گاهی در مرتبه احدیّت و در مقام علم اجمالی به صورت اعیان ثابته موجودند و زمانی به صورت اعیان خارجیّه از وجود یگانه خبر داده و به عنوان تعیّن و حالتی از احوالات حق به شمار میروند؛ از این جهت است که عرفا در تعبیراتشان از ممکنات به عنوان اظلال، اطوار و احوال حضرت حق سبحانه یاد کرده و ملاصدرا نیز به تبع ایشان در حکمت خویش ذیل بحثهای مختلف از این تعابیر استفاده میکند، از جمله در همین بحث توجیه کثرات، ماسوا را به عنوان شئونات و تجلیات حق معرفی کرده و رابطه حق با ماسوا را به نحو تجلی میداند و بیان میکند که فاعلیت حق نه به نحو ایجاد ا ست و نه به نحو ابداع، بلکه حق تعالی با تجلی واحد خود، شئونات را به مرحله ظهور رسانیده.[۷۴]
فصل دوم:
مبانی بحث

مقدمه

از آن جا که هر مسأله‏ای از مسائل علمی مبتنی بر مقدمات و اصولی است و توجه به آن اصول و تحلیل صحیح و دقیق از آن، سبب وضوح و فهم بیشتر مسئله می‏شود، لذا لازم است قبل از پرداختن به اصل بحث، پیرامون اصول موضوعه آن بحث شود.
از این جهت در این فصل به دواصل اساسی مسأله (تفسیر علیّت به تشأن)، طی دو گفتار پرداخته خواهد شد.
۱- علیّت، سیر تطوّر اصل علیّت و نظر جناب صدرا در رابطه با آن – که به طور مفصل در جلد دواسفار بیان کرده - بیان می‏شود.
۲- بحث وحدت شخصی از دیدگاه عرفا.
پرداختن به این دو اصل به عنوان پایه و اصول موضوعه، از این جهت است که پیوند و رابطه‏ای که جناب صدرا بین مسأله علیّت از یک طرف که مقبول مشهور فلاسفه است با وحدت شخصیه از طرف دیگر که دیدگاه عرفای شامخ است، مشخص گردد.
گفتار اول: علیّت

۲-۱-۱- مقدمه:

قانون علیّت یکی از قوانین بدیهی است که از دیرباز مورد قبول عامۀ مردم واقع شده و هر کسی بالوجدان و با علم حضوری، این اصل اصیل را درک می‏کند و فعالیت‏های ذهنی و روانی و مجعولات خود را اموری می‏داند که از خودش سر زده و وجود آنها را وابسته به خود می‏داند، در حالی که وجود خودش وابسته به آنها نیست؛ با این ملاحظه، انسان مفهوم علت و معلوم را انتزاع کرده و به سایر موجودات نیز نسبت می‏دهد.
علاوه بر این بداهت اصل علیّت از این جهت است که نیازمند استدلال نیست، چرا که هر استدلالی بر مقدماتی استوار است و قطعاً بین مقدمات و نتیجۀ آن‏ها رابطۀ ضروری برقرار است که اگر ربط ضروری بین مقدمات و نتیجه برقرار نباشد، نتیجه حاصل نخواهد شد، مقدمات، علت معدّه یا علت ناقصه و یا علّت نتیجه هستند، لذا هر گونه استدلالی بر اثبات یا نفی قانون علیّت مبتنی برای علیّت است.
از طرفی قانون علیّتی از راه عقل قابل اثبات یا نف نیست، از راه حس نیز قابل اثبات یا نفی نیست چرا که معنای علّیت، امر محسوسی نیست که متعلّق حس واقع شود؛ لذا جناب صدرا در اسفار و شواهد، در بحث علّت و معلول، پس از ذکر تعریف علّت و معلول، به سراغ اقسام علّت رفته و استدلالی بر اثبات آن نیاورده است.
در عین حال توجه به این نکته ضروری است که بداهت و بی‏نیازی اصل علیّت، مانع از فلسفی بودن آن نیست بلکه مباحث علّت و معلول از دو جهت متعلّق موضوع فلسفه واقع می‏شوند؛ یکی از این جهت که علت و معلول همچون قوه و فعل، وجوب و امکان، عارض وجود می‏شوند و وجود را تقسیم بر علت و معلول می‏کنند. لذا اگر استدلالی هم برای معلولیت موجودات مختلف آورده می‏شود، از این جهت است که تعیین علیّت و معلولیّت موجودات و تشخیص آنها، نیازمند به اثبات است و فلسفه عهده‏دار اثبات آنهاست چرا که از علیّت و معلولیّت موجودات و حقایق کلی بحث می‏شود که از عوارض وجود است. و جهت دیگر اینکه بحث از حقایق و موجودات جزئی و مقیّده در فلسفه تحت عنوان (نیازمندی ممکن به علّت) بحث می‏شود.[۷۵]
صدرالمتألهین نیز همچون فلاسفۀ قبل از خود، از مباحث علّت و معلول به طور مفصّل در کتب خویش یاد کرده و از رابطۀ علی و معلولی تحت عناوینی چون ایجاد، صدور، ابداع، فیض، عنایت و در نهایت تجلی، یاد می‏کند و نحوۀ صدور موجودات را طبق بیان قوم و سپس نظر متوسط خویش که همان تشکیک خاصی است و در نهایت نظر نهایی خود را که منتهی به وحدت شخصی می‏شود در فصل بیست وشش مباحث علت و معلول جلد دو اسفار، تحت عنوان ( فی الکشف عمّا هموار البغیۀ القصوی…) بیان می‏کند و رابطۀ علت و معلول را ایجاد و صدور نمی‏داند بلکه با تحلیل خاصی که از معنای علیّت بیان می‏کند علیّت را به معنای تطورّ و تشأن می‏داند. امّا آنچه که در این فصل تحت عنوان مباحث علت و معلول بیان می‏شود طبق دیدگاه متوسط جناب صدر است که مبتنی بر تشکیک خاصی است. لذا ابتدأ معنای علّت و معلول و اقسام علّت و پس از آن به حقیقت علّت و معلول و احکام ناظر به علیّت طبق دیدگاهی صدرایی پرداخته می‏شود.

۲-۱-۲- تعریف علت و معلول:

علت در لغت، چیزی است که اگر بر امری عارض شود حالت آن را بدون اختیار تغییر می‏دهد، از این جهت بیماری را علّت گویند. [۷۶]
امّا در اصطلاح، علّیت یک معنای مفهومی-معقول ثانی فلسفی - است و از نسخ ماهیت نیست که جنس و فصل و عرض داشته باشد تا تعریف حقیقی آن ممکن باشد، لذا هر تعریفی که از علیّت شده، تحلیل مفهومی از آن و از قبیل شرح اللفظ است.
به طور کلی، هیچ یک از تعاریفی که از علّت و معلول شده، به صورت مطلق و عام شامل همۀ اقسام علت نمی‏شود بلکه یا انصراف به علّت فاعلی دارد همچون بیان ابن‏سینا که علت را چنین تعریف می‏کند:
«هر چیزی که وجود فی نفسه‏اش یا از طرف ذاتش تمام شده باشد یا از طرف غیر و شیء دیگر از او حاصل شده و متقوم به او باشد».[۷۷]
و یا تعریفی ناقص از علت ارئه می دهند مانندآنچکه که سهروردی از علیّت ارائه داده که: ( ما یحصل به وجود شیء آخر)؛ و تعاریفی که جناب صدرا در اسفار و شواهد ارائه داده ‏اند، هیچ یک تعریف جامعی نیست و به علّت تامه با ناقصه انصراف دارند.
جناب صدرا در (الشواهد الربوبیّۀ) پس از تقسیم وجود به (علت و معلول) به تعریف آن پرداخته و علت را اینگونه تعریف می‏کند:
« فالعلۀ هی الموجود الذّی یحصل من وجوده وجود شیء آخر و ینعدم بعدمه فهی ما یجب بوجودها وجودٌ و یمتنع بعدمها ذلک الوجود»[۷۸]
این تعریف صدرا بیان علّت تامه است که با وجود آن، معلول موجود و با عدمش معدوم می‏گرردد. امّا ایشان در اسفار، بلافاصله پس از ذکر تعریف اوّلی از علّت، معنای دومی را هم برای آن در نظر گرفته که شامل همۀ اقسام علل می‏شود و منصرف به علت فاعلی هم نیست. بیان ایشان چنین است:
«هو ما یتوقف علیه وجود الشیء فیمتنع بعدمه و لا یجب بوجوده»[۷۹]
و پس از ذکر این معنا، به اقسام علّت می‏پردازند، با این تعریف معنای معلول مشخص می‏شود که :
«شیئی است که در وجودش به دیگری نیاز دارد به گونه‏ای که اگر آن شیء دیگر نباشد یا جزئی از آن نباشد، معلول هم متحقق نمی‏شود».[۸۰]
مرحوم سبزواری در تعریف علت و معلول بیان موجزی دارند:
إن الذی الشیء الیه افتقرا فعلّۀ و الشیء معلولاً یری
یعنی؛ شیئی که دیگری به آن محتاج و نیازمند است، علت می‏باشد و آن شیء دیگر که محتاج است، معلول می‏باشد.[۸۱]
به هر حال می توان معنای عامی از علت که شامل علت تامه واقسام علت ناقصه باشد، چنین مطرح نمود: «آنچه که شیءدرپیدایش وبقایش بدان وابسته باشد وبا منعدم شدن آن، شیء نیز منعدم شود».

۲-۱-۳- اقسام علّت :

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...