در این بخش می‌خواهیم به طور اجمال نظریاتی که تاکنون درباره علتهای افسردگی بیان شده را مرور کنیم :

۲-۱-۲-۷-۱- عوامل بیولوژیک :

سه رشته قراین تأثیر ژن‌های معیوب را حداقل در مستعد ساختن فرد نسبت به اختلالات خلقی نشان می‌دهند .

الف) خویشاوندان نسبی مبتلایان به اختلالات خلقی نسبت به جمعیت کلی ،‌میزان بروز بالاتری از این اختلال را نشان می‌دهند .

ب) میزان تطابق ، برای اختلالات خلقی در دو قلوهای مشابه (یک تخمکی) بسیار بالاتر از میزان آن در دوقلوهای نامشابه (دو تخمکی) که ژن‌های متفاوت دارند است .

ج) مطالعه بر روی دوقلوهای یک تخمکی که جدا از هم بزرگ شده اند ،‌حصول اطمینان ازاین موضوع را که در زمینه ژنتیک مشابه ، عوامل محیطی احتمالاً نا مشابه باشند ، امکان پذیر می‌سازد . چرا که در دوقلوهای یک تخمکی میزان تطابق برای اختلال خلقی حتی اگر محیط رشد آن ها متفاوت باشد بالاتر است.

ـ عوامل بیوشیمیایی

تحقیقاتی که بر آثار داروهای بازدارنده اکسیدازهای تک آمینی و داروهای ضدافسردگی سه حلقوی و همچنین لیتیوم ، روی انتقال دهنده های عصبی سروتونین و نوراپی نفرین داشته اند مؤید این مطلب هستند که افسردگی با کمبود ، و شیدایی با ازدیاد یکی از این دو انتقال دهنده های عصبی در اختلال های افسردگی همراه است .

کاهش در تعداد مکان‌های جذب مجدد سروتونین و افزایش غلظت سروتونین در اتوپسی مغز افراد خودکشی نموده مشاهده شده است . قراینی هم وجود دارد که فعالیت دوپامینی ممکن است در افسردگی کاهش و در مانی افزایش یابد . برای بی نظمی استیل کولین نیز در اختلالات خلقی قراینی در دست است .

ـ عوامل عصبی ـ غددی :‌

غدد درون ریز مایعاتی ترشح می‌کنند و تأثیر این عوامل هورمونی کانون پژوهش های زیادی بوده است . محور هیپوتالامیک ـ هیپوفیزی ـ آدرنال کم کار (موسم به LHPA)[12] در افراد افسرده به افزایش ترشح کورتیزول منجر می شود . همچنین در افسردگی کندی آزاد شدن TSH (هورمون محرکه تیروئید) ،‌کاهش هورمون رشد (GH) کاهش هورمون محرکه فولیکول (FSH) ،‌کاهش هورمون لوتئنابزینک (LH) ،‌کاهش ترشح شبانه ملاتونیل و کاهش تستسترون در مردها وجود دارد .

همچنین مشاهده شده است که اختلالات عصبی هسته‌های قاعده ای و سیستم لیمبیک ،‌ احتمالاً با علائم افسردگی تظاهر می‌کنند . سیستم لیمبیک و هسته‌های قاعده ای رابطه نزدیکی با هم دارند، نقش عمده در ایجاد هیجانات برای سیستم لیمبیک فرض می شود . اختلال عمل هیپپوتالاموس را تغییرات خواب ،‌ اشتها و رفتار جنسی و نیز تغییرات بیولوژیک در معیارهای غدد درون ریز ، ایمنی و کرونه بیولوژیک مطرح می‌سازد . قامت خمیده ،‌کندی حرکتی و اختلالات شناختی جزیی که در افسردگی دیده می شود شباهت زیادی به اختلالات هسته‌های قاعده ای نظیر بیماری پارکینسون و سایر دمانسهای تحت قشری دارند .

-خواب :

اختلالات الگوی خواب از مهمترین شاخص‌های بیولوژیک افسردگی هستند . اختلالات عمده‌خواب در افسرده ها عبارتند از :‌کاهش زمان نهفتگی REM ، یعنی زمان بین خواب رفتن و شروع اولین دوره‌REM که در ۳/۲ بیماران افسرده مشاهده می شود . و همچنین افزایش زمانی کلی REM که با افزایش طول دوره اول REM همراه است . صبح خیزی و خواب مقطع شبانه نیز مشاهده می شود .

۲-۱-۲-۷-۲- نظریه های روانکاوی :

نظریه های روانکاوی درباره افسردگی بیشتر بر فقدان ، وابستگی بیش از حد به تأیید بیرونی ، و درونی ساختن خشم تمرکز دارند . بنظر می‌رسد که این نظریه ها تبیین قانع کننده ای از برخی رفتارهای افراد افسرده بیان می‌کنند ، اما اثبات یا رد آن ها کار دشواری است .

الف ـ فقدان :

بنظر کارل آبراهام دوره های آشکار بیماری افسردگی را «فقدان شئ لیبیدویی» تسریع می‌کند . این فقدان به فرآیندی قهقرایی می‌ انجامد که ضمن آن ایگواز حالت عملکرد پخته به حالتی که در آن ضربه خردسالی مرحله دهانی ـ سادیستی رشد لیبیدویی مسلط است (به علت یک فرایند تثبیت در اوایل کودکی) پناه می‌برد .

در تئوری ساختاری فروید ، درون فکنی دوسوگرایانه شئ مفقود در ایگو به علائم مشخص منجر می‌گردد که بازتاب کمبود انرژی قابل وصول برای ایگوست . سوپرایگو ناتوان از تلافی بیرونی شئ از دست رفته، به نماینده روانی شئ مفقود که اینک به صورت یک ماده درون فکنی شده درایگودر آمده است ، فشار می آورد . وقتی ایگو بر سوپرایگو تسلط یافته یا با آن در می آمیزد ،‌ انرژی وابسته به علائم افسردگی آزاد شده و در نتیجه افکار یک حالت مانی با علائم مشخص فزونی انرژی ظاهر می‌گردد .

مردان و زنان به طور متفاوت در برابر فقدانها و ضایعه ها از خود عکس العمل نشان می‌دهند . زنان عمدتاًً به واسطه ‌قطع و گسیختگی ارتباط و پیوندشان با شخص دیگر افسرده می‌شوند ، در حالی که مردان عمدتاًً به واسط از دست دادن ایده آل و یا هدف بزرگ عینی افسرده می‌شوند . سالیان دراز نظریه پایداری در خصوص این تفاوت حاکی از این بود که زنان بیش از اندازه به روابطشان وابسته بوده و توان فردیت یابی و استقلال فردی را ندارند . این دیدگاه هنوز هم به قوت خویش باقی بوده و برخی از درمانگران به افسردگی زنان از این نظرگاه نگاه می‌کنند .

ب ـ خشم معطوف به درون :

خشم معطوف به درون از تفکرات روانکاوی اولیه فروید و کارل آبراهام مشتق شده است . فروید در مقاله کلاسیک خود «سوگ ملانکولی» ،رد پای خشم را به طرد شدن از جانب یک فرد محبوب ، معمولاً مادر یا پدر در اوان کودکی می رساند . فرد طرد شده ، ناتوان از ابراز خشم به دلیل احساس گناه ، شخص طرد کننده را در وجود خود «جذب» کرده یا با آن همانند سازی می‌کند و سپس خشم را متوجه خود می‌سازد . طبق نظریه روانکاوی ، این خشم گرفتن نسبت به خود است که موجب کاهش احترام به نفس می‌گردد ، اتهام به نقش آشکار و نیاز ابراز شده برای تنبیه مشخصه افسردگی ملانکولیک است . در زندگی بعدی هر گونه فقدان یا طرد موجب فعال شدن دوباره خشم (همچنان معطوف به خود) و پدید آمدن واکنش افسردگی می‌گردد .

معمولاً مکانیزم‌های دفاعی در بیماران افسرده ، به شکل جا‌به‌جایی (مثلاً بیمار از طنز مصنوعی برای پوشانیدن افسردگی خود بهره می جوید) ، تبدیل (افسردگی ممکن است به نشانه ها و فشارهای جسمانی تبدیل شوند) ، انکار (انکار نشانه های افسردگی در خود) ، تظاهر پیدا می‌کنند .

۲-۱-۲-۷-۳- رویکرد شناختی بک :

آئرون بک (۱۹۲۱) ، روانپزشکی است که شناخت درمانی را به ‌عنوان درمانی برای افراد افسرده مطرح نمود و امروزه این روش به ‌عنوان یکی از مؤثرترین درمان‌های موجود برای این اختلال مورد توجه قرار گرفته است .

بک (۱۹۸۴ و ۱۹۷۶) در تحلیل بیماران افسرده سه موضوع مشترک را شناسایی کرد :

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...