• رفتارها (مثل شستن دست‌ها، منظم کردن و وارسی) و اعمال ذهنی (مثل دعا، شمارش، تکرار کلمات به آرامی) تکراری که شخص احساس می‌کند در پاسخ به افکار وسواسی، یا مطابقت با اصولی که فرد ناگزیر از انجام دقیق آنها است، مجبور است آنها را انجام دهد.
      • رفتارها یا اعمال ذهنی برای خنثی‌سازی یا پیشگیری از ناراحتی یا وقوع یک اتفا یا رویداد ترسناک طرح‌ریزی می‌شود؛ معهذا این رفتارها یا اعمال ذهنی رابطه‌‌ای واقعگرایانه با آنچه قرار داشت خنثی شده یا پیشگیری شود ندارد، یا آشکارا افراطی هستند.

    (( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

-B زمانی در طول اختلال، شخص به افراطی یا غیرمنطقی بودن افکار و اعمال وسواسی وقوف پیدا کرده است. توجه: این موضوع در مورد کودکان ممکن است صدق نکند.
-C افکار و اعمال وسواسی ناراحتی شدید ایجاد می‌کنند؛ وقت‌گیر هستند (بیش از یک ساعت در روز وقت می‌گیرند)؛ یا بطور قابل ملاحظه در برنامه‌های معمول، عملکرد شغلی، یا فعالیت‌های اجتماعی و روابط با دیگران تداخل می‌نمایند.
-D اگر یک اختلال محور I دیگر وجود داشته باشد، محتوی افکار و اعمال وسواسی محدود به آن نیست (مثل اشتغال ذهنی با غذا در اختلال خوردن، کندن مو در تریکوتیلومانیا، نگرانی در مورد ظاهر در اختلال بدریختی بدن؛ اشتغال ذهنی با داروها در اختلال مصرف مواد؛ اشتغال ذهنی با ابتلاء به یک بیماری جدی در خودبیمارانگاری؛ اشتغال ذهنی ذهنی با انگیزه‌ها و تخیلات جنسی در زمینه یک پارافیلیا، یا نشخوار ذهنی با احساس گناه در صورت وجود اختلال افسردگی اساسی).
-E ناشی از تأثیر مستقیم یک ماده (مثل داروهای نسخه شده یا مورد سوء مصرف) یا یک اختلال طبی عمومی نمی‌باشد.
مشخص نمایید، با بینش ضعیف: اگر، در قسمت عمده دوره اخیر، شخص افراطی یا غیر منطقی بودن افکار و اعمال وسواسی را تشخیص نمی‌دهد.

۲-۱-۱-۲ مطالعات شیوع‌شناختی

ارقام گزارش شده در مورد میزان شیوع اختلال وسواس فکرس – عملی بسیار متفاوتند. از علل این ناهمگونی می‌توان به جمعیت‌های مورد مطالعه با ویژگی‌های متفاوت و روش های پژوهش و ابزارهای سنجش ناهمسان اشاره کرد.
مطالعاتی که در بین سال های ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۴ و با بهره گرفتن از ابزار مصاحبه تشخیصی ترکیبی بین‌المللی[۷۱] انجام شده‌اند، میزان شیوع اختلال وسواس فکری – عملی را ۴ درصد تا ۱/۳ درصد گزارش نموده‌اند، در حالی که بررسی‌های انجام شده با بهره گرفتن از مقیاس اختلال عاطفی و اسکیزوفرنی[۷۲]، این رقم را بر اساس ملاک‌های DSM-III 7 درصد و بر اساس ملاک‌های DSM-III، ۸/۱ درصد گزارش نموده‌اند (فونته‌نله[۷۳]، مندلویز[۷۴]، و ورسیانی[۷۵]، ۲۰۰۶).
بر طبق DSM-IV شیوع این اختلال در طول عمر و در جمعیت کلی ۳ تا ۲ درصد است. برخی پژوهشگران تخمین می‌زنند که میزان شیوع اختلال وسواس فکری – عملی در جمعیت بالینی به حدود ۱۰ درصد می‌رسد (سادوک و سادوک،۲۰۰۷). در ایران، شیوع این اختلال در جمعیت کلی ۸/۱ درصد تخمین زده شده است (شمس و همکاران، ۱۳۸۶).
افراد به طور متوسط در سن ۲۰ سالگی به اختلال وسواس فکری مبتلا می‌شوند، اگرچه سن شروع در مردان کمی پایین‌تر (حدود ۱۹ سال) از زنان (حدود ۲۲ سال) است. شروع علائم پس از ۳۵ سالگی شیوع کمتری دارد و ۱۵درصد موارد را در برمی‌گیرد در حالی که دو سوم بیماران شروع علائم خود را پیش از ۲۵ سالگی تجربه می‌کنند (سادوک و سادوک،۲۰۰۷).
سابقه چهل ساله مطالعات شیوع‌شناختی حاکی از آن است که در بزرگسالان، میزان شیوع این اختلال در میان مردان و زنان یکسان است (نظیر اغلو، یاریورا - توبیاس و لملی[۷۶] و همکاران، ۱۹۹۴؛ به نقل از نظیر اغلو و یاریورا - توبیاس، ۱۹۹۷). با این حال در جمعیت ایرانی، میزان شیوع در دو جنس متفاوت بوده و ۷درصد در مردان و ۸/۲ درصد در زنان گزارش شده است (شمس و همکاران، ۱۳۸۶). در این خصوص، بررسی‌های بیشتر در جمعیت ایرانی، الزامی است.
به طور کلی، تعداد مبتلایان به اختلال وسواس فکری – عملی در میان افراد مجرد بیشتر از متعهلان است، که این موضوع می‌تواند بیانگر آن باشد که افراد مبتلا، در شروع‌کردن و حفظ ارتباطات صمیمانه دچار مشکل هستند.
در افراد مجرد، تعداد مبتلایان مذکر به طور معناداری بیشتر از مبتلایان مونث است. نرخ ازدواج در افراد مونث مبتلا به اختلال وسواس فکری – عملی با افراد مونث جمعیت کلی برابر است (یاریورا – توبیاس، نظیر اغلو، ۱۹۹۷).

۳-۱-۱-۲ سیر و پیش‌آگهی

در بالای ۵۰ درصد موارد، شروع اختلال به صورت حاد بوده و در ۵۰ تا ۷۰درصد درصد موارد در پی یک حادثه استرس‌زا مانند مسائل جنسی یا مرگ نزدیکان است (سادوک و سادوک،۲۰۰۷). در یک مطالعه، در زنان دارای فرزند، بروز اختلال در دوران بارداری، و در زنان بدون فرزند، بروز در دوران بلوغ گزارش شده است (نظیر اغلو، آنمون[۷۷] و یاریورا – توبیاس، ۱۹۹۲؛ به نقل از یاریورا – توبیاس و نظیر اغلو، ۱۹۹۷). سیر اختلال معمولا مزمن بوده، در برخی دارای نوسان و در برخی دیگر ثابت است (سادوک و سادوک،۲۰۰۷). ۳۰ تا ۲۰ درصد مبتلایان به بهبودی چشمگیر دست می‌یابند و ۵۰ تا ۴۰ درصد نیز بهبودی متوسط پیدا می‌کنند، در حالی که ۴۰ تا ۲۰ درصد بیماران، اختلال بدون تغییر و یا پیشرونده است (سادوک و سادک،۲۰۰۷).

۴-۱-۱-۲ الگوی علائم

این اختلال در نسخه بازنگری شده راهنمای آماری و تشخیصی اختلالات روانی به دو نوع وسواس فکری و وسواس‌های عملی تقسیم شده است. با این وجود پژوهشگران معتقدند که اختلال وسواس فکری – عملی به انواع فرعی همگن قابل تقسیم است، به این صورت که آن دسته از نشانه‌هایی که در تحلیلی عاملی دارای بار مشابه بوده و یا بر طبق یافته‌های عصبی – روانشناختی، دارای پایه‌های عصب‌شناختی یکسان باشند، قابل جایگیری در گروه‌های همگن هستند. بر این اساس، گروه‌های فرعی عمده توسط سادوک و سادوک (۲۰۰۷) به صورت زیر تعریف شده‌اند.

  • آلودگی: شایع‌ترین الگوی وسواسی است که عبارت است از ترس، نفرت یا شرم نسبت به شیئی فرضا آلوده که با شستشو یا اجتناب اجباری از آن شیء همراه است.
  • تردید بیمارگونه: معمولا در رابطه با خطر یا یک خشونت است (مانند فراموش کردن شیر گاز) و با عمل وسواسی کردن همراه است.
  • افکار وسواس‌گونه مزاحم: که معمولا تکراری و در مورد اعمال جنسی یا پرخاشگرانه است و فرد مبتلا در مورد آن شرم دارد. این افکار، معمولا اعمال وسواسی را به دنبال ندارند.
  • تقارن: نیاز وسواس‌گونه به تقادن و دقت که معمولا به کندی وسواسی می‌ انجامد.
  • سایر گروه‌ها: عبارتند از افکار وسواسی مذهبی، وسواس‌های جسمی در مورد بیماری‌ها و احتکار وسواس‌گونه.

از آنجایی که نشانه‌های وسواسی بسیار متنوع هستند، ارائه یک طبقه‌بندی جامع و ابزار مناسب که دربرگیرنده دامنه وسیع نشانه‌های وسواس باشد ضروری است. مقیاس وسواس فکری – عملی ییل براون[۷۸] (گودمن[۷۹] و همکاران، ۱۹۸۹) به عنوان یکی از جامع‌ترین مقیاس‌های سنجش نشانه‌های وسواس شناخته شده است. این ابزار نوعی مصاحبه نیمه ساختار یافته است که بیش از ۶۰ نشانه وسواس را در ۸ مقوله وسواس فکری (پرخاشگری[۸۰]، آلودگی، جنسی[۸۱]،‌ احتکار[۸۲]، تقارن[۸۳]، مذهبی[۸۴]، بدنی[۸۵]، و متفرقه[۸۶]) و ۷ مقوله وسواس عملی (شستشو،‌ وارسی، محاسبه[۸۷]، نظم و یکسانی[۸۸]، احتکار،‌ تکرار[۸۹] و مرکب طبقه‌بندی می‌کند.
رویکرد ابعادی به نشانه‌های ODC با هدف شناسایی گروه‌های فرعی از آن جهت اهمیت دارد که نشان داده شده که این گروه‌ها نه تنها به لحاظ عصب‌شناسی و ژنتیکی (آلسو بروک[۹۰]، کلمان[۹۱]، گودمان[۹۲]، راسموس[۹۳]، و پاولز[۹۴]، ۱۹۹۹) بلکه به لحاظ سابقه خانوادگی و پاسخدهی به درمان نیز با یکدیگر متفاوتند. آلسو بروک و همکاران (۱۹۹۹) دریافتند که بستگان کسانی که نمران بالایی در مقیاس‌های وسواس‌های فکری/ وارسی و تقارن/ نظم و ترتیب کسب می‌کنند،‌ احتمال ابتلایشان به OCD از بستگان افراد با نمرات پایین در مقیاس‌های یاد شده بیشتر است. در خصوص پاسخدهی به درمان، نشان داده شده که برخی از گروه‌های فرعی OCD سخت‌تر درمان می‌شوند و پیش‌آگهی منفی نسبت به سایر انواع OCD دارند. ماتایکس کولز[۹۵]، راوخ[۹۶]، منزو[۹۷]، جنیک[۹۸] و بائر[۹۹] (۱۹۹۹) دریافتند که احتکار[۱۰۰] وسواس‌گونه با پاسخدهی درمانی منفی مرتبط است. همچنین نتایج حاصل از دو پژوهش (آلونسو[۱۰۱] و همکاران، ۲۰۰۱؛ ماتایکس کولز و همکاران، ۲۰۰۲) و (فرائو[۱۰۲] و همکاران ۲۰۰۶؛ روفر[۱۰۳] و همکاران، ۲۰۰۵) حاکی از آن است که وسواس‌هایی که در بعد جنسی/ مذهبی قرار دارند، نسبت به درمان مقاومند و پیش آگهی ضعیفی دارند. با این حال، پژوهش آبراموویتز[۱۰۴]، فرانکلین[۱۰۵]، شوارتز[۱۰۶] و فر[۱۰۷] (۲۰۰۳) پاسخدهی پایین به درمان در وسواس مذهبی را تایید نمی‌کند.
به منظور شناسایی ابعاد و گروه‌های فرعی همگن در OCD، مطالعات بی‌شماری با بهره گرفتن از مقیاس وسواس فکری – عملی ییل براون و با به کارگیری روش تحلیل عاملی صورت گرفته است.. به عنوان مثال، ماتایکس کولز و همکاران (۲۰۰۲) با استناد به چند پژوهش معتقدند که نشانه‌های OCD را می‌توان به ۳ تا ۵ بعد مجزا تقسیم کرد. ۱- وسواس‌های تقارن و اعمال وسواس‌گونه تکرار، شمارش و نظم و ترتیب ۲- احتکار و اعمال وسواسی مربوطه ۳- وسواس‌های آلودگی و اعمال اجباری شستشو ۴- وسواس‌های پرخاشگری و وارسی اجباری و ۵- وسواس‌های جنسی/ مذهبی و اعمال اجباری مربوطه.
در یک بررسی دیگر، بلوخ[۱۰۸]، لاندروس – وایسن برگر[۱۰۹]، روزاریو[۱۱۰]، پیتن‌گر[۱۱۱] و لکمان (۲۰۰۸) پس از متاآنالیز ۲۱ مطالعه تحلیلی عاملی اعلام کردند که نشانه‌های OCD به ۴ عامل اصلی قابل تقلیل هستند. ۱- تقارن: وسواس‌های تقارن و تکرار و شمارش اجباری ۲- افکار ممنوع: پرخاشگرانه، جنسی،‌مذهبی و بدنی و وارسی اجباری ۳- پاکیزگی: آلودگی و پاکیزگی و ۴- احتکار: وسواس‌ها و اعمال اجباری مربوط به احتکار. با وجود بررسی‌های بسیار در این حوزه، بحث بر سر اینکه کدام ابعاد یا عامل‌ها اصلی و کدام فرعی هستند ادامه دارد و هنوز نتیجه قطعی در این خصوص به دست نیامده است.

۲-۱-۲ رویکردهای شناختی به اختلال وسواس فکری - عملی

اختلال وسواس فکری – عملی اختلالی در پردازش شناختی است که در آن شخص افکار، تصاویر و تکانه‌هایی را تجربه می‌کند که مزاحم و رخنه‌گر بوده و در وی ناراحتی ایجاد می‌کنند و فرد آنها را بی‌معنا و بیگانه با خود می‌یابد. در این راستا، شناخت آن دسته از فرآیندهای پردازش اطلاعات که در پدیدآیی و تداوم اختلال وسواس دخیلند، اهمیت دارند زیرا از یک سو سبب شناخت بهتر اختلال وسواس و ترسیم تصویر دقیق‌تر و مبتنی بر واقعیت از این اختلال می‌شود، و از سوی دیگر گامی اساسی در خلق فنون مداخله‌ای موثر در درمان شناختی OCD به شمار می‌آیند.
بسیاری از نظریه‌های نویدبخش در زمینه اختلال OCD، بر پایه نظریه شناختی بک[۱۱۲] درباره اظطراب (۱۹۷۶) بنا شده‌اند. این نظریه عنوان می‌کند که افراد مبتلا به اضطراب، موقعیت‌ها را خطرناک‌تر از آنچه هستند تعبیر کرده و نیز درک نادرستی از توانایی‌های خود و نیز منابع حمایتی محیط برای مقابله با موقعیت‌های چالش‌زا دارند. بنا به این نظریه، علت را باید در باورها و فرضیاتی یافت که افراد در دوره‌های پیشین زندگی خود فرا گرفته‌اند. این باورها ممکن است در آن مرحله به‌ خصوص از زندگی مفید بوده باشند، اما در موقعیت‌های جدید که برداشت متفاوتی را می‌طلبند،‌نه تنها کارآمد نبوده، بلکه مشکل‌ساز و بیماری‌زا می‌شوند. برخی از این عقاید عمومی‌تر بوده و به اختلال خاصی منحصر نیستند (به عنوان مثال “مهم است که من در همه مواقع کاملا آرام و خونسرد باشم” ). برخی دیگر از باورها منحصرا در برخی اختلالات اضطرابی وجود دارند، مثلا هراس اجتماعی که با عقایدی درباره طرد یا مسخره شدن توسط دیگران ارتباط دارد، یا اختلال هراس با باورهایی درباره مرگ قریب‌الوقوع، دیوانه شدن یا از دست دادن کنترل همراه است. (بک، ۱۹۹۸)
تاکنون نظریات مختلفی در زمینه اختلال وسواس فکری – عملی ارائه گردیده‌اند که همگی در این‌که این اختلال از انواع خاصی از باورهای ناکارآمد ناشی می‌شوند، متفق‌القول هستند. با این حال،‌ هر یک از این دیدگاه‌ها بر باورهای ناکارآمد متفاوتی تکیه می‌کنند. از پیشرفته‌ترین و مطرح‌ترین آنها می‌توان به دیدگاه شناختی – رفتاری سالکووسکیس[۱۱۳] (۱۹۸۵) و دیدگاه راچمن[۱۱۴] (۱۹۹۷، ۱۹۹۸، ۲۰۰۳) اشاره کرد که در ادامه به آنها پرداخته خواهد شد.

۱-۲-۱-۲ دیدگاه شناختی – رفتاری سالکووسکیس

مانند همه نظریه‌های شناختی، دیدگاه شناختی – رفتاری سالکووسکیس (۱۹۸۵) بیان می‌دارد که ویژگی اصلی OCD، افکار،‌تصاویر و تکانه‌های مزاحم و رخنه‌گر است که برای فرد قابل پذیرش نیستند. محتوای این افکار معمولا درباره،‌صدمه احتمالی به خود یا دیگران است. این نظریه معتقد است که افکار مزاحم منحصر به افراد مبتلا به OCD نیست و همه افراد کم و بیش آنها را تجربه می‌کنند،‌ اما آنچه که افکار مزاحم وسواس‌گونه را از افکار مزاحم عادی متمایز می‌کند، معنایی است که افراد مبتلا به OCD برای افکار رخنه‌گر خود قائلند. هنگام بروز افکار مزاحم درباره صدمه و آسیب، افراد غیر مبتلا، آنها را بی‌معنا فرض کرده و به فراموشی می‌سپارند، در حالی که افراد مبتلا به OCD آنها را حاکی از خطری واقعی برای خود یا دیگران دانسته و خود را برای پیامدهای احتمالی آن (صدمه و آسیب به خود یا دیگران) مسئول به حساب می‌آورند. سالکووسکیس (۱۹۸۵) عنوان می‌کند که علاوه بر ارزیابی‌های یاد شده، برخی باورهای کلی درباره محتوای افکار مزاحم و تلویحات آنها را نیز می‌توان در پدیداری و نگهداری وسواس‌ها دخیل دانست. به عنوان مثال، فردی که به آموزه مسیحی مبنی بر همسنگ بودن افکار گناه‌آلود با اعمال گناه‌آلود ("گناه از طریق تفکر”[۱۱۵]) باور دارد، ممکن است داشتن افکار مزاحم ناخواسته را به عنوان گناه تلقی کند. باورهای مربوط به آسیب ("اگر فرد روی پیامد موضوعی تاثیر گذارد، پس نسبت به آن مسئول است") و یا افکار مربوط به آسیب ("اگر فرد بتواند خطری را پیش‌بینی کند اما برای آن کاری انجام ندهد، پس برای هرچه پیش آید مقصر است") مثال‌هایی دیگر از این دست هستند. این باورها و مفروضات یا در جریان تجربیات اولیه زندگی فرا گرفته شده و در زمان خود سازگارانه بوده‌اند، یا اینکه از شیوه‌های سختگیرانه در خصوص تربیت اخلاقی و مذهبی ناشی می‌شوند (سالکووسکیس، شافران[۱۱۶]، راچمن و فریستون[۱۱۷]، ۱۹۹۹).
ادراک خطر و آسیب نسبت به افکار مزاحم و ارزیابی مسئولیت‌ درباره آن، موجب می‌گردد که افراد آسیب‌پذیر به منظور رفع خطر فرضی و پیشگیری از عواقب مربوط به آن، به اعمال خنثی کننده[۱۱۸] دست بزند. اعمال خنثی کننده در حقیقت همان رفتارهای اجباری هستند و گستره‌ای از رفتارهای آشکار (مانند شستشو و اعمال آیینی) و ذهنی و پنهان (مانند فرونشانی فکر، وارسی ذهنی، خنثی کردن “فکر” با “فکر خوب") را دربرمی‌گیرند. این اعمال در کوتاه‌مدت اضطراب و ناراحتی را کاهش می‌دهد اما در درازمدت موجب تقویت افکار مزاحم و ادراک خطر و آسیب و ارزیابی مسئولیت گشته و به صورت چرخه‌ای سبب عود و ماندگاری اعمال خنثی‌کننده رفتارهای اجباری و ارزیابی‌های وسواسی می‌شوند (سالکووسکیس و فورستر، ۲۰۰۲). ‌سالکووسکیس (۱۹۸۵، ۱۹۸۹) چند دلیل عمده برای ماندگاری و عود رفتارهای اجباری برمی‌شمرد: اول آنکه این رفتارها با حذف موقتی افکار ناخواسته،‌سبب کاهش فوری ناراحتی و اضطراب می‌شوند (تقویت منفی). دوم آنکه آنها از درک غیر واقع‌بینانه بودن ارزیابی‌ها در فرد آسیب‌پذیر ممانعت می‌کنند (به عنوان مثال، فهم این موضوع که افکار ناخواسته مرتبط با آسیب به اعمال آسیب‌زننده نمی‌انجامد، برای فرد حاصل نمی‌شود). سوم آنکه اعمال اجباری ممکن است با یادآوری محتوای افکار مزاحم، سبب افزایش بروز آنها شوند (به عنوان مثال، شستشوی اجباری ممکن است فرد را به یاد آلودگی خود بیندازد). و آخر آنکه اجرای اعمال اجباری با حذف پیامدهای ناخواسته که فرد را به وحشت می‌اندازد موجب تقویت این باور می‌شود که فرد مسئول پیشگیری از تهدید و آسیب است.
عوامل دیگری نیز وجود دارند که در بروز افکار مزاحم موثرند. مثلا یادآوری وابسته به خلق[۱۱۹] موجب برانگیختن افکار مزاحم و ارزیابی‌های تهدید و آسیب می‌شود. چنینی فرض می‌شود که خلق مضطرب احتمال بروز افکار مزاحم را افزایش می‌دهد، در حالی که خلق افسرده بیشتر با ارزیابی‌ تهدید و آسیب مرتبط است. در عین حال، افکار مزاحم و ارزیابی به خودی خود می‌توانند سبب خلق نامناسب (اضطراب و افسردگی) و برانگیختگی شوند که این امر خود به صورت تناوبی افکار وسواسی، رفتارهای اجباری و خلق نامناسب را افزایش می‌دهند.
مطالعات انجام شده نقش علّی باورهای مسئولیت‌پذیری در OCD را تایید می‌کنند. لادوکور[۱۲۰] و همکاران (۱۹۹۵) در یک بررسی آزمایشی افراد شرکت‌کننده را در دو گروه مسئولیت‌پذیری بالا و مسئولیت‌پذیری پایین قرار دادند و با ارائه اهداف متفاوت برای پژوهش در دست انجام، به دستکاری باورهای مسئولیت‌پذیری پرداختند. نتایج حاکی از آن بود که بین دو گروه به لحاظ شدت OCD تفاوت وجود دارد. در بررسی دیگری،‌لوپاتکا[۱۲۱] و راچمن (۱۹۹۵) ۳۰ نفر مبتلا به وسواس وارسی و ۱۰ نفر مبتلا به وسواس شستشو را مورد آزمایش قرار داده و دریافتند که کاهش در باور مسئولیت‌پذیری، ‌کاهش ناراحتی و افت میل به انجام اعمال وارسی را به دنبال دارد. شافران (۱۹۹۷) نشان داد که این تاثیرات تنها به وسواس وارسی محدود نیست بلکه در انواع نشانه‌های OCD قابل رویت است. یافته‌های فوق توسط بررسی‌های آزمایشی دیگر نیز تایید شده‌اند (بوشارد[۱۲۲]، رم[۱۲۳]، و لادوکور، ۱۹۹۹؛ راچمن،‌شفران، میچل[۱۲۴]، ترنت[۱۲۵] و تیچمن[۱۲۶]، ۱۹۹۶).

۲-۲-۱-۲ دیدگاه شناختی راچمن درباره OCD

راچمن (۱۹۹۷، ۱۹۹۸، ۲۰۰۳)، دیدگاه شناختی خود درباره OCD را بر پایه دیدگاه شناختی – رفتاری سالکووسکیس (۱۹۸۵) و الگوهای شناختی کلارک (۱۹۸۶) درباره اختلال هراس ارائه کرده است. به عقیده راچمن (۱۹۹۷)، OCD حاصل سوء تعبیر فاجعه‌آمیز فرد از اهمیت افکار (تصاویر،‌ تکانه‌ها) مزاحم خود است. در نتیجه، ‌الف) OCD تا زمانی که سوء تعبیرها ادامه دارند، ‌به قوت خویش باقی خواهد ماند؛‌ و ب) در صورت تضعیف/ حذف سوء تعبیرها، OCD نیز کاهش یافته یا از بین خواهد رفت، بنابراین افرادی که برای وسواس معنای شخصی و با اهمیت قائل می‌شوند و برداشتی فاجعه‌آمیز از آنها دارند، ناراحتی بیشتری نیز تجربه کرده و نیاز خواهند داشت تا آن را خنثی کنند. راچمن (۱۹۹۳) معتقد بود که همه انسان‌ها هر از گاهی دچار افکار مزاحم می‌شوند اما اهمیت و معنابخشی به این افکار آنها را بیش از پیش ناراحت‌کننده و عذاب‌آور کرده و از تغییرات جزئی، یک طوفان می‌سازد. وی مشاهده کرد (۱۹۹۷) که افراد مبتلا به OCD اغلب افکارشان را به مثابه آشکارکننده خود “واقعی” یا “مخفی"‌ شان تعبیر می‌کنند (به عنوان مثال، شخصی که افکار ناخواسته جنسی درباره کودکان دارد ممکن است معتقد باشد که وی در عمق وجود خویش، یک کودک‌آزار است). در تلاش برای حفظ “خلوص ذهن"، فرد شرایطی می‌آفریند که به موجب آن افکار مزاحم، ناخواسته و ناراحت‌کننده بیشتری به ذهن می‌آیند. جالب آن است که باورها و ایده‌آل‌هایی که برای شخص مهم و عزیز هستند زمینه‌ساز OCD می‌گردند.
بر اساس نظریه راچمن (۱۹۹۷) چهار حوزه اصلی آسیب‌پذیری به وسواس بالینی وجود دارد که ممکن است در غیاب یکدیگر یا به طور همزمان نمود داشته باشند: الف) معیارهای اخلاقی[۱۲۷] بالا، ب) سوگیری‌های شناختی خاص[۱۲۸]،‌ ج) افسردگی، د) آمادگی برای اضطراب[۱۲۹]. راچمن از معیارهای اخلاقی بالا تحت عنوان “کمال‌گرایی اخلاقی” یاد کرده است، بدان معنا که، “افرادی که چنین آموخته‌اند که همه افکار ارزشی آنها، مانند برخی باورها و دستورالعمل‌های مذهبی خاص، دارای اهمیت است آسیب‌پذیری بیشتری نسبت به OCD خواهند داشت (صفحه ۷۹۸).
سوگیری‌های شناختی خاص، مانند ادغام فکر و عمل (راچمن، ۱۹۹۳) و مسئولیت‌پذیری افراطی (سالکووسکیس، ۱۹۸۵) باعث می‌شود که افراد، افکار مزاحم مزاحم “عادی” خود را با اهمیت و مرتبط با خود تلقی کنند. به کار بردن برخی سوگیری‌های شناختی خاص فرد را در معرض برداشت فاجعه‌آمیز از افکار وسواس‌گونه قرار می‌دهد. این‌گونه برداشت‌ها در فرد ناراحتی/ اضطراب زیادی برمی‌انگیزند که موجب می‌گردد تا فرد برای کاهش دادن آن دست به اعمال وسواس‌گونه بزند.
نشان داده شده است که افسردگی سبب افزایش OCD می‌شود (ریکاردی[۱۳۰] و مک نالی[۱۳۱]، ۱۹۹۵). امکان دارد که افراد افسرده به دلیل وجود طرحواره‌های افسرده‌گون، نسبت به تغییرات منفی و یا فاجعه‌وار از افکار وسواس‌گونه آسیب‌پذیری بیشتری داشته باشند (شافران، توردارسون[۱۳۲] و راچمن، ۱۹۹۶). آمادگی برای اضطراب بدان‌گونه که راچمن به عنوان عامل مستعد کننده برای وسواس در نظر گرفت، بسیار به مفهومی که کلارک[۱۳۳] (۱۹۸۶) از آمادگی برای اضطراب در اختلال هراس ارائه داد نزدیک است. درست همان‌گونه که فرد مبتلا به اختلال هراس حس‌های فیزیولوژیک خود را به عنوان نشانه‌هایی از فاجعه تعبیر می‌کند (به عنوان مثال؛ ” من در قفسه سینه‌ام احساس تنگی می‌کنم پس من خواهم مرد!")، شخص مبتلا به OCD نیز ممکن است وجود افکار وسواس‌گونه را به عنوان نشانه‌ای از شکست و محکومیت اخلاقی تلقی کند (به عنوان مثال، “اکنون فکر تنبیه فرزندم از ذهنم گذشت پس من در عمق وجود خود شخصی خشن و غیر اخلاقی هستم!")
به عقیده راچمن (۱۹۹۸، ۲۰۰۳)، تعبیرات فاجعه‌وار موجب تفسیر دوباره و معنادهی مجدد به محرک‌هایی می‌شود که سابقاً خنثی بوده‌اند (موقعیت‌ها، افراد، عقاید و غیره)، که این مساله خود به برانگیخته شدن افکار وسواس‌گونه بیشتر می‌ انجامد. به عنوان مثال، در ابتدا فرد ممکن است تنها هنگام حضور در کلیسا افکار کفرآمیز مزاحم را تجربه کند، اما نهایتاً کار بدانجا برسد که در حین بسیاری از اعمال مذهبی چه داخل و چه خارج از کلیسا، دچار این‌گونه افکار گردد. با تعمیم یافتن برانگیختگی‌های وسواس‌گونه، اشخاص ممکن است از اجتناب به عنوان راهی برای جلوگیری از برانگیخته شدن OCD استفاده کرده و تلاش نمایند تا OCD خود را از دیگران پنهان کنند (نوت[۱۳۴] و راچمن، ۲۰۰۱). متاسفانه،‌ پنهانکاری و رفتار اجتنابی تنها موجب تقویت باورهای فاجعه‌وار می‌گردد که در نهایت احتمال بروز افکار وسواس‌گونه بیشتر خواهد شد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...