دانلود پایان نامه های آماده | گفتار دوم: جایگاه و کاربرد اصل استصحاب در تفسیر قراردادها – 4 |
“اصل برائت است، بنابرین اگر کسی مدعی حق یا دینی بر دیگری باشد باید آن را اثبات کند والا مطابق این اصل، حکم به برائت مدعی علیه خواهد شد.”
نتیجه این ماده چنانچه ملاحظه شد این است که در موارد شک و تردید در وجود دین یا تعهد در قراردادها، اصل، عدم وجود دین یا تعهد است و مدعی وجود دین یا تعهد باید آن را اثبات کند.
اصل برائت اگر چه یک اصل عملی است و همان طور که در مقدمه بحث اشاره شد موارد تمسک به اصول عملی فقط منحصر به مواردی است که دلیل و امارهای برای کشف واقع نداشته باشیم و برای رفع بلا تکلیفی و روشن کردن حکم موضوع به اصول عملی تمسک کنیم، ولی چنانچه ذکر شد به نظر میرسد اصل برائت در تفسیر قراردادها نیز جایگاه مناسبی دارد و قاعده تفسیر شک به نفع مدیون که از قواعد تفسیری مشهور و مورد قبول عامه حقوقدانان است نشئت گرفته از همین اصل است (محمصائی، ۴۸۲).
گفتار دوم: جایگاه و کاربرد اصل استصحاب در تفسیر قراردادها
الف) تعریف و ارکان استصحاب
بنابر تعریف علمای علم اصول: «الاستصحاب، هوالحکم ببقاء حکم او موضوع ذی حکم شک فی بقائه»
در توضیح این تعریف باید گفت که هرگاه بقای حکم یا موضوعی که قبلاً وجودش یقینی بوده مورد تردید واقع شود، بنابه حکم شارع آن حکم و آثار شرعی مترتب بر وجود واقعیاش را باقی میدانیم.( مظفر، ۱۴۱۸،۲۷۸)
بر اساس این تعریف استصحاب بر سه رکن استوار است:
۱- یقین سابق: پیش از استصحاب حکم یا موضوعی باید به وجود آن یقین داشته باشیم؛ زیرا اگر وجود سابق آن نیز برای ما قطعی نباشد نمیتوانیم آن را استصحاب کنیم.
مثلاً هرگاه کسی مدعی شود که از دیگری طلبکاراست ولی دلایل وی تنها ایجاد ظن به صدق وی نماید، نمیتوان براستصحاب بقای دین، مدعی علیه را محکوم به پرداخت نمود.
۲- شک لاحق: دراستصحاب پس از یقین به وجود سابق یکچیز باید به بقای آن شک داشته باشیم و شک در اینجا اعم از ظن، شک و وهم اصطلاحی است. و در هر سه صورت عنوان شک در بقا صدق میکند زمان شک نیز باید بعد از زمان متیقن باشد اگرچه زمان شک میتواند بعداً زمان یقین نیز باشد؛ مثلاً هرگاه متهب دلایلی دال بر وقوع هبه ارائه کند، سپس ورثه واهب ادعا کنند که مورث از هبه رجوع کردهاست. برای دادرسی نسبت به وقوع هبه یقین حاصل میشود و همزمان با این یقین در بقای آن تردید صورت میگیرد پس میتواند به استناد اصل استصحاب، حکم به بقای هبه نماید.
۳- وحدت متعلق یقین و شک: آنچه را میخواهیم استصحاب کنیم و مورد تردید است باید همان باشد که به آن یقین داشتهایم و باید موضوع قضیه متیقنه و قضیه مشکوکه واحد باشد چنان که در مثال فوق متعلق یقین و شک، هبه وارث است.
ب) جایگاه و کاربرد اصل استصحاب
بنابر آنچه گذشت اگر وجود تعهد یا دینی در زمان سابق مورد یقین باشد و در زمان لاحق شک و تردید نسبت به بقای آن تعهد یا دین حاصل شود با توسل به اصل استصحاب حکم به بقای آن میکنیم. این مصداق بارز استصحاب وجودی است و در مقام تفسیر قراردادها و حلوفصل اختلافات قراردادی به معنی اعم راهگشای بسیار مؤثری برای دادگاه میباشد. بدیهی است در دعاوی مطروحه در دادگاه قاضی هنگامی حق دارد به اصل استصحاب تمسک کند که با بررسی مفاد قرارداد و ایجاب و قبول طرفین و قرائن و امارات و اوضاعواحوال حاکم بر قرارداد و عرف و قوانین مربوطه و سایر عوامل تفسیری داخلی و خارجی نتواند به دلیل و امارهی که کاشف از قصد متعاقدین باشد دست پیدا کند. در این مرحله اصل استصحاب به یاری او میشتابد و حسب مورد توسل به استصحاب با او کمک میکند که تکلیف قضیه را روشن نماید. اگر چه تمسک به استصحاب زمانی صورت میگیرد که راه تفسیر و کشف اراده واقعی طرفین بسته است، ولی نباید از نظر دور داشت که اصل استصحاب در تفسیر قرارداد نیز بیتأثیر نیست. به عنوانمثال در جایی که شک در وجود دین یا تعهدی وجود دارد و حالت سابقه نیز حاکی از عدم دین یا تعهد است و در حال نظر دلایل و شواهدی در خصوص وجود دین و تعهد در قرارداد مشهود است، دادرس اگرچه در این موارد ممنوع از تمسک به اصل استصحاب به جهت اینکه دلایل و امارات مثبت حق وجود دارد میباشد، ولی چنانچه از طریق بررسی و تفحص دلایل و امارات موجود میزان دقیق دین یا تعهد قابل احراز نباشد او وظیفه دارد که قرارداد را به گونهای تفسیر نماید که کمترین دین و تعهد را برای متعهد به وجود بیاورد و این ملاک تفسیری بهروشنی از اصل استصحاب که حکم به بقای حالت سابقه است استنباط میشود. اصل استصحاب در حقوق کشورهای اوپایی وجود ندارد. در حقوق ما نیز اگر چه به صراحت نامی از اصل استصحاب در مواد قانونی برده نشده است ولی با بررسی برخی مواد قانونی ملاحظه میشود که این اصل در تصویب قوانین مذکور مورد تبعیت قانونگذار قرارگرفته است. ماده ۳۵۷ قانون آیین دادرسی مصداق روشنی از اصل استصحاب است. به موجب ماده مذکور، در صورتیکه حق یا دینی بر عهده کسی ثابت شد اصل، بقای آن است مگر خلافش ثابت شود. مؤلف کتاب ترمینولوژی حقوق اصول ۸۷۳ و ۱۳۳۳ قانون مدنی را نیز مبتنی بر استصحاب دانسته است. مادی ۸۷۳ قانون مدنی که در مقام بیان عدم توارث اشخاصی که از یکدیگر ارث میبرند مگر آنکه در اثر غرق و هدم فوت کنند و تقدم و تأخر فوت هیچ یک از آن ها نیز معلوم نیست، میباشد، ظاهراًً مبتنی بر تعارض استصحاب حیات هر یک از فوت کنندگان با دیگری در زمان حیات یکدیگر و نتیجتا اسقاط هر دو استصحاب به جهت مخالف با معلوم اجمالی است. ماده ۱۳۳۳ قانون مدنی نیز مقرر داشته: در دعوی بر متوفی در صورتیکه اصل حق ثابتشده و بقای آن از نظر حاکم ثابت نباشد، حاکم میتواند از مدعی بخواهد که بر بقای حق خود قسم یاد کند، ظاهراًً جلوه دیگری از اجرای ناقص اصل استصحاب است. و حکم به حیات غایب مفقودالاثر نیز یکی دیگر از موارد اجرای اصل استصحاب از طریق استصحاب بقای حیات غایب است. احتمالاً با بررسی بیشتری جلوههای دیگری از اصل استصحاب در قوانین منعکس است.
البته اصل استصحاب با آن گستردگی که در فقه مطرح است و در حقوق ما وارد نشده و در فقه نیز پیرامون اعتبار انواع آن چنانچه گفته شد اختلافنظرهای فراوان وجود دارد. ولی نقش استصحاب به عنوان یک اصل عملی در حل مجهولات قضایی در ارتباط با تعیین تکلیف اختلافات حقوقی در دادگاهها غیرقابلانکار است(صاحبی، ۱۳۷۶،۲۱۳).
گفتار سوم: جایگاه و کاربرد اصل صحت در تفسیر قراردادها
الف) جایگاه اصل صحت در عقود و قراردادها
در حقوق ایران در مواردی که قرارداد احتیاج به تفسیر دارد باید قرارداد را چنان تفسیر کرد که به اصل صحت لطمهای وارد نشود و حتیالامکان به نفوذ معامله بینجامد و در مورد الفاظ و عبارات به کار رفته نیز چه در اصل عقد و چه در شرایط ضمن عقد، باید آن معانیای به کار رود که لغو و بیفایده جلوهگر نگردد و بنابرین لازمه اصل صحت این است که در هنگام تردید از تفسیری که منجر به بطلان عقد یا شرایط ضمن عقد میگردد، پرهیز شود.
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1401-09-25] [ 01:51:00 ق.ظ ]
|