که از چنگال گرگم در ربودی چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی
طالبان از همان آغاز ظهور، تأمین مصالح ملی پاکستان و جلب رضایت این کشور را سرلوحه خط‌مشی سیاسی و نظامی خود قرار داد. برای مثال قتل‌عام دیپلمات‌های ایرانی که در مزار شریف توسط طالبان و سپاه صحابه صورت گرفت به منظور جلب رضایت پاکستان انجام گرفت. در واقع باکشته شدن دیپلمات‌های ایرانی توسط طالبان، پاکستان از لحاظ روانی تخلیه شده و تشفّی خاطر پیدا نمود. زیرا"پاکستانی‌ها در حقیقت با این کار انتقام به آتش کشیده شدن سفارت و ضرب و شتم دیپلومات‌های خود در کابل را گرفتند.[۱۹۲] از آنجا که سفارت پاکستان در کابل به آتش کشیده شده بود طالبان به منظور جلب رضایت بیشتر پاکستان به کشتن دیپلمات‌ها اکتفانکردند بلکه خانه فرهنگ جمهوری اسلامی را نیز به آتش کشیدند. “در ادامه این روند، طالبان در روز سه شنبه ۳۱ شهریور ۷۷ با حمله به خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران در مزارشریف، یکی از کارمندان محلی را به شهادت رساندند و کتابخانه این مرکز را با ده هزار جلد کتاب ارزشمند به آتش کشیدند که در این اقدام وحشیانه، خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران، به کلی از میان رفت.[۱۹۳]

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

نارضایتی و خشونت در امارت اسلامی طالبان
طالبان هنگامی وارد صحنه سیاسی-نظامی طالبان شدند که این کشور در آتش خشونت که توسط تنظیم‌های جهادی شعله‌ور نگهداشته شده بود، می‌سوخت. مردم از استمرار این وضعیت به ستوه آمده بودند. زیرا در دور باطل کشمکش‌ها و جنگ‌های بی‌حاصل این مردم بودند که محل سربازگیری گروه‌های رقیب قرار می‌گرفتند و قربانی می‌دادند و یا سختی‌ها را تحمل می‌کردند. در این وضعیت که تنظیم‌های جهادی در چشم مردم بی‌اعتبار شده بودند و صورت‌های خشن قوم‌گرایی و گروه‌گرایی جایی برای “مدارا” “صلح” و “امنیت” باقی نگذاشته بودند، طالبان با شعار سنجیده شده بر قراری صلح و خلع سلاح گروه‌های غیرمسئول پا به صحنه نظامی-سیاسی گذاشتند. ظهور طالبان به عنوان گروه مذهبی و نه سیاسی این امیدواری را در جامعه خشونت زده افغانستان به وجود آورد که این گروه قادر است صلح و امنیت را که از اهداف ایده‌آلی جامعه محسوب می‌شود بر قرار کرده، جنگ طلبان و خشونت افروزان را خلع سلاح کند. وحید مژده می‌نویسد: ” مسافرینی که از مناطق تحت کنترل طالبان دیدن می‌کردند، از امنیت و آرامش در آن مناطق خبر می‌دادند که در سایر مناطق افغانستان، که تحت کنترل طالبان قرار نداشت، آرزوی محال به نظر می‌آمد. چنین حقایقی طالبان را از نظر افغان‌ها، قطع نظر از این‌که وابسته به کدام قوم و منطقه‌اند، یک نیروی مردمی جلوه می‌داد و از مرزهای ایران تا مناطق دورافتاده بدخشان همه آماده استقبال از طالبان بودند. برای مردم خسته از جنگ و فشار گروه‌های مسلح، حتی حقیقت حمایت پاکستان نیز در آن زمان حساسیتی را علیه طالبان بر نمی‌انگیخت. طالبان گروه‌های مسلح را خلع سلاح می‌کردند. موانع را از راه‌های مواصلاتی بر می‌داشتند و امنیت را بر قرار می‌ساختند. کارهایی که هم برای مردم عادی و هم برای تاجران، که در صدد گسترش تجارت خویش بودند، جالب بود".[۱۹۴] اما جنگ‌های طالبان در هرات و بعداً در کابل و مزار و ترکیب کادر رهبری آن به روشنی نشان داد که طالبان هدفی فراتر از آنچه در ظاهر امر مدعی آنند، دارند. و آن نابودی شیعیان و حاکمیت دوباره پشتونیزم در افغانستان از طریق جنگ و اعمال خشونت است. قتل مزاری و همراهان وی نفرت شیعیان را علیه طالبان برانگیخت. سرسحتی طالبان در برابر راه‌حلهای مسالمت‌آمیز بحران جنگ و خشونت موقعیت این گروه خشونت طلب را در نظر مردم به شدّت تنزّل داد. از آن پس مردم افغانستان به طالبان نیز به دیده یکی از احزاب جنگ‌سالار نگاه کرده و به این باور رسیدند که طالبان به مدد جنگ و خشونت نمی‌تواند صلح و امنیت را برای کشور به ارمغان آورند. مجموعه مسایل مذکور و نیز دلایل که در زیر یادآوری می‌گردد موجبات نارضایتی مردم را از این گروه فراهم کرد.
دلایل نارضایتی مردم از طالبان

    1. سیاست شیعه‌ستیزی طالبان: طالبان در آغاز تلاش می‌کردند فرقه‌گرایی یا سیاست شیعه‌ستیزی خود را مکتوم نگهدارند. آنان مناطقی را که تصرف می‌کردند به دلیل آن‌که رضایت شیعیان را به خود جلب کرده و حساسیت آنان را علیه خود برنینگیزد از خلع سلاح فرماندهان شیعه خودداری می‌کردند. آنان مسلمانان سنی را به زور و خشونت به صف‌های نماز هدایت می‌کردند لیکن برای شیعیان آزادی عمل داده بود. اما ورود طالبان به منطقه شیعه نشین غرب کابل و به اسارت گرفتن مزاری رهبر حزب وحدت که در نهایت به شهادت ‌وی منجر گردید به روشنی سیاست شیعه‌ستیزی طالبان را در معرض نمایش قرارداد. هنگامی که مسعود در ۶ مارس ۱۹۹۵ حمله وسیعی را علیه حزب وحدت راه انداخت این حزب مجبور شد با طالبان که به دروازه‌های کابل رسیده بودند به مذاکره بپردازد. در این مذاکره توافق به عمل آمد که حزب وحدت مواضع و سلاح‌های سنگین خود را در اختیار طالبان قرار دهند. مزاری بعد از تسلیم مواضع و سلاح خود به اسارت طالبان در آمده و به طرز فجیع به قتل رسید. طالبان برای این‌که از خشم و نارضایتی شیعیان بکاهند این عمل را چنین توجیه کرد که طالبان در حین انتقال مزاری به قندهار به این دلیل او را کشت که سعی کرد تفنگی را از دست یکی از محافظان برباید. ارائه این دلیل نتوانست افکار عامه شیعیان را راضی کند. شیعیان این اقدام تروریستی را به حساب روحیه شیعه‌ستیزی طالبان گذاشتند. در واقع بزرگ‌ترین جرم مزاری از نظر طالبان شیعه بودن او بود. زیرا رهبران طالبان از جمله ملاعمر از مدت‌ها قبل فتوای قتل شیعیان را صادر نموده بودند. سیاست شیعه‌ستیزی طالبان تنها در قتل مزاری و همراهان وی در معرض اجرا در نیامد. بلکه آنان دیپلمات‌های ایرانی را به جرم شیعه بودن به رگباربستند. در راه قندهار-غزنی هزاران مسافر شیعه مذهب را با قساوت و بی‌رحمی سر بریدند. در بامیان و مزار از هیچ جنایتی نسبت به شیعیان فروگذار نکردند. در این زمینه، نماینده حقوق بشر سازمان ملل در گزارش خود از جنایات طالبان در مزار شریف تعداد کل کشته‌ها را در چند روز نخست مزارشریف، بین پنج تا هشت هزار تخمین می‌زند.[۱۹۵]اکثریت آن متعلق به مردم شیعه مذهب هزاره بودند. احمد رشید می‌نویسد: خصومت‌های فرقه‌ای بین پشتون‌های سنی و هزاره‌های شیعه، سابقه تاریخی طولانی دارد، اما طالبان به این خصومت‌ها بعد تازه‌ای بخشیده‌اند: آنان کلیه شیعیان را منافق، ریاکار و خارج از دین اسلام می‌داند.[۱۹۶]شیعه‌ستیزی طالبان و قلمداد کردن شیعیان به عنوان عناصر رافضی و خارج از دین، محصول‌ دوران تحصیل آنان در مدارس دینی وابسته به گروه جمعیت العلمای اسلام و سپاه صحابه است. کسانی که در این مدارس درس خوانده‌اند نوعا فرقه‌گرا و شیعه‌ستیزاند. یکی از نویسندگان می‌نویسد: از آن‌جا که گروه طالبان از سوی چنین فرقه‌هایی حمایت می‌شود و اعضای آن تحت تعالیم شدید مذهبی آن‌ها قرار داشته‌اند، در جریان تلاش برای تصرف مناطق مختلف افغانستان بی‌رحمی‌های زیادی نسبت به شیعیان هزاره نشان داده‌اند. گذشته از این، بر طبق اطلاعات موجود، بسیاری اعضای سپاه صحابه پاکستان همراه طالبان در درگیری با نیروهای جبهه متحد اسلامی و کشتار شیعیان افغانستان شرکت داشته‌اند.[۱۹۷]

بازتاب نارضایتی از سیاست ضدشیعی طالبان در خشونت‌های سیاسی
سیاست شیعه‌ستیزی طالبان و رفتارخشونت‌بار آنان با شیعیان نارضایتی همراه با خصومت را در شیعیان پدید آورد. این نارضایتی و خصومت با شهادت مزاری آغاز و با محاصره اقتصادی هزاره‌جات، قتل‌های دسته جمعی شیعیان در مسیر قندهار-غزنی و مزارشریف به اوج خود رسید. احمدرشید می‌نویسد: قتل مزاری، تصادفی یا عمدی، نفرت عمیق شیعیان افغانستان و دولت ایران را علیه طالبان برانگیخت. هزاره‌ها هرگز این اقدام طالبان را فراموش نکردند و دو سال بعد با کشتن هزاران طالب در شمال انتقام‌شان را گرفتند. در این انتقام‌کشی، رویارویی خونین و به غلیان در آمده فرقه‌ای و قومی بین هزاره و پشتون، و شیعه و سنی، به حد انفجار رسید.[۱۹۸] همو می‌نویسد: در بعد از ظهر ۲۸ می ۱۹۹۷، هنگامی که یک گروه هزاره در برابر خلع سلاح از خود مقاومت نشان دادند، آتش نزاع در گرفت و کم‌کم شعله‌ور شد. در آغاز هزاره‌های مزار و سپس عموم مردم سر به شورش برداشتند. طالبان نه مهارتی در جنگ‌های خیابانی داشتند و نه با محله‌ها و کوچه‌های مزار آشنا بودند. بنابراین کاملاً طبیعی بود که تویوتاهای‌شان که به قصد فرار سوار می‌شدند، گرفتار شوند. مردم خشمگین از خانه‌ها و پشت بام‌ها به سوی آنان شلیک می‌کردند. طی پانزده ساعت جنگ شدید حدود ۶۰۰ طالب در خیابان‌های شهر به قتل رسیده و بیش از هزار نفر در فرودگاه شهر، که از آن‌جا قصد فرار داشتند، به دام افتادند. در این جنگ‌ها ده تن از رهبران رده بالای نظامی و سیاسی طالبان یا اسیر شده و یا به قتل رسیدند… این کشته شدگان در گورهای دسته‌جمعی مدفون شدند.[۱۹۹]

    1. عدم پای‌بندی طالبان به اخلاق

طالبان گروهی بودند که به اخلاق پای‌بندی نشان نمی‌دادند. آنان همچون بسیاری از جنبش‌های بنیادگرایانه دیگر با تقلیل و تنزّل دادن اسلام به آداب و ظواهر، اخلاق را از متن حیات اجتماعی به حاشیه راندند. در امارت طالبان، برقع، ریش و عمامه اولویت نخست را پیدا نموده و جای مجموعه شریعت از جمله اخلاق را فراگرفت. در حالی که مقصد شریعت اتمام مکارم اخلاقی در جامعه است. حلال و حرام الهی به منظور تهذیب و تزکیه اخلاقی انسان‌ها تشریع شده است. طالبان برای این‌که خود را مقید به آداب شریعت نشان دهند از شنیدن دعوای حقوقی کسانی که ریش و عمامه نداشتند خودداری می‌کردند. زیرا آنان را فاسق می‌دانستند. لیکن گرفتن و دادن رشوه، توسل به هرگونه نیرنگ و نقض تعهدات داخلی و بین‌المللی یک رویه معمول و سکه رایج در امارت طالبان بود. طالبان در آغاز ظهور به مردم افغانستان و جامعه بین‌المللی وعده داده بود که قصد حکومت کردن بر افغانستان را ندارد. هدف آنان تأمین امنیت، خلع سلاح عمومی و ایجاد زمینه برای یک دولت با پایه‌های وسیع است. آنان خود را نیروی صرفاً مذهبی قلمداد می‌کردند تا یک نیروی سیاسی. لیکن با ورود به پایتخت در ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶ یکسره تعهدات خود را از بین بردند. آنان برخلاف قول و قرارهایش با مردم و جامعه جهانی به تشکیل حکومت دست زدند و نام این حکومت را “امارت اسلامی” گذاشتند. این امر همان‌گونه که نفرت مجامع بین‌المللی را علیه طالبان برانگیخت زمینه نارضای را از این گروه در داخل افغانستان نیز فراهم ساخت. وحیدمژده می‌نویسد: چند روز بعد از حاکم شدن طالبان بر کابل، “سلمان العمری” سفیر وقت عربستان سعودی در افغانستان، با ملامحمدحسن آخوند، معاون شورای سرپرست ملاقات نمود. این ملاقات در قصر گلخانه صورت گرفت. در ابتدا ملا محمدحسن اخوند، شمه‌ای از جریانات نظامی را که سرانجام به افتادن کابل به دست طالبان منجر گردید، شرح داد و کشته شدن “ملا بورجان” را یک ضایعه بزرگ خواند. سلمان العمری، سخنانی را که مترجم برایش ترجمه می‌کرد، به دقت می‌شنید، ولی لحظه به لحظه ناراحت‌تر می‌شد. بالاخره او سخن ملا حسن را قطع نموده، در حالی که آثار خشم در لحن کلامش هویدا بود، گفت: “ملا حسن! آیا قرار ما و شما همین بود که شما به کابل وارد شوید؟ آیا قرار این بود که شما در کابل حکومت بسازید؟ آیا من و تو و ملا محمد ربانی و دیگران چه فیصله کرده بودیم؟ شما کاری را که نباید انجام می‌دادید، انجام دادید. اکنون مسئولیت آینده کار به دوش خود شماست".[۲۰۰] همو می‌نویسد: ملا محمدغوث، اولین وزیر امور خارجه طالبان، اندکی بعد از رسیدن طالبان به کابل، در ملاقات با معاون سازمان کنفرانس اسلامی، وقتی مسئله نقض تعهدهای قبلی به وسیله طالبان مطرح شد، گفت: “ما چگونه می‌توانستیم حکومت را به دیگران بسپاریم، در حالی که از زمان آغاز تحریک تا فتح کابل، چهار هزار طالب به شهادت رسیده‌اند؟".[۲۰۱]
بازتاب نارضایتی از عدم پای‌بندی طالبان به اخلاق در خشونت‌های سیاسی
عدم پای‌بندی طالبان به اخلاق (تعهدات) نفرت و انزجارعمومی از این گروه را به دنبال داشت. این نفرت به اندازه‌ای بود که به قیام‌ها و شورش‌های مردم علیه طالبان منجر گردید. یکی از قیام‌هایی که ریشه در نارضایتی مردم و گروه‌های سیاسی از طالبان دارد قیام غرب کابل است. که در آن ده‌ها زره‌پوش طالبان منهدم و صدها نفر از آنان به قتل رسید. قضیه از این قرار بود که مسعود به منظور سیطره کامل بر کابل حمله وحشیانه‌ای را علیه مواضع حزب وحدت در غرب کابل انجام داد. این حمله که سه روز به طول انجامید صدها نفر کشته و زخمی بر جای گذاشت و بر ویرانی‌های شهر افزوده گشت. حزب وحدت که از هر سو در محاصره قرار گرفته بود وارد یک معامله خطرناک با طالبان گردید. این معامله چنان‌چه در گذشته نیز بدان اشارت رفت بدین صورت بود که حزب وحدت مواضع و سلاح‌های ثقیله خود را به طالبان واگذار کند و آنان به عنوان نیروی حایل مواضع حزب را در اختیار بگیرد. طالبان بر خلاف تعهدات قبلی شروع به خلع سلاح سربازان مسلح حزب نمودند. این عمل خشم نیروهای مسلح حزب و مردم غرب کابل را علیه طالبان برانگیخت. از این رو در برابر خلح سلاح از خود مقاومت نشان دادند و به نیروهای طرف‌دار دولت یعنی جناح اکبری پیوستند و مشترکاً در برابر طالبان موضع گرفتند. “حملات راکتی انتقام‌جویانه و وحشیانه طالبان و وحدت به مرکز شهر، تعدادی زیادی کشته و زخمی برجای گذاشت".[۲۰۲] این نحستین جنگ خیابانی بود که طالبان در آن بازنده شده و بسیاری از افرادمسلح آن به قتل رسید. به گفته شاهدان عینی سرک (خیابان) که به دارالامان منتهی می‌گشت مملو از اجساد باقی‌مانده طالب بود. عین این حادثه خشونت‌بار دو سال بعد (۲۵ می ۱۹۹۷) در مزار اتفاق افتاد. طالبان از عداوت شدیدی که بین دستم و ژنرال ملک مرد شماره دو ازبک به وجود آمده بود سوء استفاده کرده با ملک به اتحاد شکننده دست زد. ملک با دریافت رشوه و وعده قدرت از سوی طالبان یا وعده نوعی خودمختاری که دستم از سال ۱۹۹۲ به این سو از آن برخوردار بود زمینه ورود طالبان را در مزار فراهم کرد. طالبان با ۲۵۰۰ سرباز مسلح تحت فرماندهی ملا عبدالرزاق وارد مزار شدند. طالبان که مزار را اشغال شده فرض می‌کردند از سهیم کردن ملک در قدرت که قبلاً وعده داده بود سرباز زده و اقدام به خلح سلاح نیروهای هزاره و ازبک نمودند. در آغاز نیروهای هزاره از تسلیم سلاح‌های خود امتناع کردند و تفنگ‌های‌شان را به سمت طالبان نشانه رفتند بعد این شورش همگانی شده و مردم مزار خشمگینانه به شکار طالبان پرداختند. نیروهای ملک که به شدّت از خلف وعده طالبان ناراضی و خشمگین به نظر می‌رسیدند به زودی چهار ولایت تخار، فاریاب، جوزجان و سرپل را از تحت تصرف طالبان خارج نمودند “اما برای تصرف سه ولایت دیگر شمالی یعنی: بلخ، سمنگان و قندوز جنگ‌های شدیدی درگرفت. از آن‌جا که نیروهای شمال کلیه مسیرهای فرار را به روی طالبان بسته بودند، هزاران نفر از سربازان طالبان و صدها طلبه پاکستانی دیگر به اسارت درآمده و سپس به قتل رسیدند. این کشته شدگان در گورهای دسته جمعی مدفون شدند".[۲۰۳]

    1. انحصارسیاسی

طالبان در آغاز ظهور برای این‌که رضایت و اعتماد اقوام و قبایل را به خود جلب کند همواره بر این نکته تأکید می‌کردند که آنان قصد تشکیل دولت را ندارند. بلکه خواهان ایجاد دولت فراگیر است که نمایندگی عام داشته باشد. آنان برای این‌که خود را از اتهام پشتون‌گرایی و انحصارطلبی وارهانند در یک اقدام خشمگینانه نجیب‌الله رئیس جمهور پیشین را به قتل رساندند. لیکن نتوانستند خصلت پشتو نیز می‌خود را پنهان نگه‌داشته و به انحصار قدرت سیاسی رضا ندهند. طالبان با ورود به کابل برای اداره این شهر شورای شش نفره را تشکیل دادند که همه پشتون بودند و درانی‌ها در آن اکثریت داشتند. این شورا مرکب بود از: ملا محمدربانی به عنوان رئیس، ملا محمدغوث وزیر خارجه، ملا امیرخان متقی وزیر اطلاعات و کلتور، ملا عبدالرزاق مسئول امور نظامی، ملا سید غوث‌الدین، ملا فاضل احمد. انحصارسیاسی طالبان بلافاصله نارضایت‌ها و واکنش‌های ناخوشایندی را در سطح بین‌المللی و داخلی علیه این گروه انحصارطلب برانگیخت. نشریه اینترناشنال هرالدتریبون با صراحت نوشت: ایالات متحده از طالبان خواسته که نظم بر قرار سازند و حکومتی موقت تشکیل دهند که نمایندگی عام داشته باشد.[۲۰۴] در سطح داخلی تاجیکان، ازبکان و هزاره‌ها چون از دایره قدرت کنار گذاشته شدند به شدت از طالبان ناراضی و خشمگین گردیدند. اقوام غیرپشتون به رغم همه خصومت‌ها دست به اتحاد فراگیر به نام شورای عالی دفاع از افغانستان زدند. چنگیز پهلوان می‌نویسد: طالبان در دوران تسلط بر کابل نتوانست خصلتی وراقومی از خود بروز دهد. به تدریج مردمان تاجیک، ازبک، هزاره و پشتون دانستند که طالبان چیزی جز سلطه و سروری قوم پشتون، یعنی افراطی‌ترین عناصر این قوم را نمی‌طلبد. اقوام دیگر افغانستان به این جریان بدبین شدند، و با آن‌که نسبت به هم الفتی نشان نمی‌دادند و حتی در عصر مجاهدین اسباب تضعیف حکومت وراقومی و جامع مجاهدین را فراهم می‌آوردند، درست به سبب سیاست‌های طالبان به تدریج به هم خو گرفتند و مرحله نوینی از تفاهم قومی را ممکن ساختند".[۲۰۵]
بازتاب نارضایتی از انحصار سیاسی طالبان در خشونت سیاسی
طالبان چون به اقوام دیگر اجازه مشارکت در ساختار قدرت را نداده و از خود خصلتی محدودکننده و خشن به نمایش گذاشت نارضایتی، خشم و غضب اقوام غیرپشتون را علیه خود برانگیخت. این امر باعث شدکه آنان برای مقابله با گروه انحصارطلب و خوفناک طالبان در صف واحد قرار گیرند. انسجام جدید مخالفان طالبان به منظور مقابله با انحصار سیاسی آنان باعث ورود افغانستان به دورتازه از خشونت‌ها و جنگ‌های داخلی گردید. در اتحاد جدید این نکته درج شده بود: هرگاه افراد یکی از جناح‌های تشکیل دهنده اتحاد مورد حمله قرار گیرند، متحدین دیگر به یاری‌اش می‌شتابند. چنین هم شد. زیرا بعد از قیام خونین مردم مزار علیه طالبان مسعود ضد حمله وسیعی را علیه طالبان راه انداخت. در این نبردها هزاران نفر از طالبان به قتل رسیدند. به گونه‌ای که این گروه به کمبود نیروی انسانی مواجه گردیده و از مدارس علمیه پاکستان تقاضای کمک کردند. یکی از منابع می‌نویسد: در طول ده هفته جنگ، بین ماه‌های می‌ و ژوئیه، طالبان بیش از ۳۰۰۰ کشته و زخمی به جای گذاشتند و حدود ۳۶۰۰ نفر از نیروهای شان به اسارت درآمدند.[۲۰۶] طبق آمارهای صلیب سرخ جهانی، بیش از هفت هزار نفر، چه نظامی و چه غیرنظامی، از هر دو طرف مجروح شدند. همچنین طی این جنگ‌ها بیش از ۲۵۰ پاکستانی کشته و بیش از ۵۵۰ نفر دیگر اسیر شدند.[۲۰۷] بنا به گزارش نشریه تایمز دوهزار نفر از طالبان از هنگامی‌که وارد کابل شده‌اند به طرق مختلف، من جمله به دست روستاییان به قتل رسیده‌اند.[۲۰۸]
فصل سوم:
کمونیسم-مارکسیسم و خشونت سیاسی در افغانستان
این فصل به بررسی نقش عوامل و سایق‌های ایدئولوژیک بر رفتار سیاسی‌خشونت‌آمیز دولت بازیگران آن ‌شامل گروه‌های ‌سیاسی رقیب و صاحبان قدرت در افغانستان اختصاص یافته و در آن تلاش به عمل آمده است با عطف‌توجه به آموزه‌ های‌"تدا رابرت گر” به عنوان چارچوب‌ نظری پژوهش‌حاضر تأثیر و نقش ایدئولوژی‌های چون مارکسیسم- کمونیسم بر خشونت جمعی– سیاسی در این کشور خشونت زده واکاوی گردد. “تدا رابرت گر” در مقام تبیین علل و ریشه‌های ‌ایدئولوژیک خشونت سیاسی و جمعی بر این نکته تأکید می‌کند: “هنگامی‌که مشخص شود نظام‌های‌ عقیدتی انسان‌ها در دسترسی به مقاصد ناکارآمد هستند و مخصوصا هنگامی‌که به دلیل عدم امکان دستیابی به اهداف از طریق هنجارهای قدیمی انسان‌ها شدیداً و به شکلی جبران ناپذیر ناراضی شوند مستعد پذیرش عقاید جدیدی می‌گردند که توجیه کننده کنش‌های متفاوتی باشد".[۲۰۹] براساس این آموزه‌، ایدئولوژی‌های جدید در افغانستان که نقش اساسی در تکوین و تکثیر خشونت جمعی- سیاسی ایفا نمودند هنگامی‌ مجال ظهور و بسط پیدا کرد که مشخص‌گردید نظام عقیدتی و رفتاری کهن در دسترسی به مقاصد و اهداف خود ناکارآمد بوده و نمی‌تواند منشأ اساسی تغییرات اجتماعی به شمار آید از این رو، راه حل‌های سیاسی- اجتماعی در ایدئولوژی‌های جدید جست‌وجو گردید. سید بهاء الدین مجروح از تحصیل یافته‌گان فرانسه هنگام تدریس در پوهنتون کابل در صنوف کلاس‌های خود محصلان‌هایی را دیده که توجه آن‌ها را مارکسیزم به خود معطوف ساخته بود. او چنین می‌گوید: آموزش اندیشه‌های نوین‌عصر، انگیزه رشد سریع جامعه وممیز تحصیل کرده‌ها را می‌ساخت زیرا در کشورشان آثار روزگاران استعمار، حکام ستمگر، شخصیت‌های مطلق العنان، فقر و بیچارگی وسیع وجود داشت آن‌ها با این باور نبودند که با تعقیب پروسه طبیعی رشد در نظر آن‌ها بطئ می‌نمود. آن‌ها ارزو داشتند تا تحولات سریع و پی‌گیری را به چشم ببینند. از نظر آن‌ها تحولات انقلابی حلاّل مشکلات بوده می‌توانست و تحقق این آرمان‌ها را در وجود ایدئولوژی سراغ می‌کردند.[۲۱۰] جارج آرنی نیز معتقد است بعضی از جوانان ولایات که اندیشه‌های متحجّر مذهبی را پاسخ‌گوی حالات نوین زندگی نمی‌دیدند برای حل مشکلات جامعه‌شان به فلسفه سوسیالیزم رو می‌آوردند.[۲۱۱] بدین ترتیب، گرایش به ایدئولوژی‌های مارکسیستی- و بنیادگرایی ریشه درناکارآمدی نظام عقیدتی اشرافیت و محافظه‌کاری نظام سیاسی وقت دارد. از سال ‌های ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲(برابر با ۱۹۶۳-۱۹۷۳م) که دهه دموکراسی نام گرفت هرچند فضای نسبتاً باز سیاسی در کشور به وجود آمد. لیکن به دلیل آن‌که حاکمیت، این روند را در تضاد با منافع خود تلقّی می‌کرد، از این رو دموکراسی در ساختار سنتی جامعه و دولت جا باز نکرد. حاکمیت علی‌رغم آن‌که قانون اساسی دموکراتیک را توشیح کرد و چنین وانمود کرد که طرف‌دار جدی رفورم است لکن به‌ دلیل فوق دوباره به اصل خودش که همان محافظه کاری و اشرافیت بود، رجوع کرد. به این هم بسنده نکرد بلکه به طرف‌داری از نیروهای ضد تغییر و اشرافیت ادامه داد. نتیجه این شد که دموکراسی به وجود آمده در افغانستان از نظر فرهنگی، سیاسی و اقتصادی عقب نگهداشته شده و از نظر سیاسی در کنار استبداد- محافظه کاری پهلو گرفت. در این اوضاع و احوال کسانی که طرفدار تغییرات سریع و اساسی بودند راه برون‌رفت از استبداد، فقر فرهنگی و اقتصادی را در رویکرد‌های شتاب‌آلود و انقلابی جست‌وجو می‌کردند. اینان به دلیل آن‌که به شدت دچار سرخوردگی و نارضایتی شده بودند راه حل را چنان‌که اشارت رفت در ایدئولوژی‌های جدید جویا شدند. ایدئولوژی‌های جدید در افغانستان از حیث پیچیدگی طیفی وسیع از ساختارهای فکری پیچیده و آگاهانه گسترش یافته که جهان‌بینی جامعی را برای خشونت جمعی – سیاسی فراهم می‌آوردند از ایدئولوژی‌های انقلابی مارکسیستی- کمونسیتی مائوئسیتی تا ترکیب موقتی از عناصر شناختی تعصب‌آور و مبالغه‌آمیز و خشن فاندا میندالیزم را دربر می‌گیرد. هم مارکسیست‌ها و هم فاندا میندالیست‌ها براساس فرضیه “گر” کسانی بودند که از وضعیت موجود شدیداً ناراضی و از این رو مستعد پذیرش ایدئولوژی‌ها و باور‌های ساده‌تری گردیدند که در نظر و عمل بر درستی و سودمندی استفاده از خشونت سیاسی تأکید می‌ورزیدند. در واقع احزاب دموکراتیک خلق و پرچم، شعله جاوید، ستم ملی و سازمان جوانان مسلمان از همین نسل سرخورده و ناراضی که نظام عقیدتی آنان از جمله ایدئولوژی‌های سیاسی آنان معمولاً با هنجارهایی درباره مطلوبیت خشونت همراه بود، شکل گرفتند. این ایدئولوژی‌ها همان‌گونه که خود از پتانسیل بالای خشونت برخوردار بود، آن را به عنوان یک پاسخ تاریخی موجه در مقابل سرکوب و اختناق‌های سیاسی تجویز می‌کردند. بدین ترتیب، مارکسیزم و بنیادگرایی در افغانستان هر دو محصول تنش‌ها و نمادهای سیاسی شده تعارضات و شکاف‌های اجتماعی- ایدئولوژیکی بودکه از قبل در بدنه جامعه و دولت رخنه کرده بود. به عبارت دیگر، محتوای از هم گسیخته ایدئولوژی‌های نوین حاصل تعارضات و تصادماتی است که به حوزه فعالیت سیاسی منتقل شده است. این وضعیت در افغانستان عینا مطابق با فرضیه “دیون” است وی فرضیه خود را این‌گونه بیان می‌کند: “هرقدر تنش‌ها و تعارضات اجتماعی شدیدتر باشد ایدئولوژی‌های سیاسی مبین آن‌ها نیز افراطی‌تر خواهند بود”[۲۱۲] به هر حال مارکسیزم – کمونیزم و نیز فاندا میندالیزم به مثابه ایدئولوژی‌های نوین عوامل نیرومندی است که باعث تکوین و توجیه آموزه‌‌ای و ایدئولوژیکی خشونت سیاسی در افغانستان گردیده است. همان‌گونه که مارکسیزم- کمونیز م به مثابه ایدئولوژی‌های انقلابی و انتقادی که در کودتای ۷ ثور خود را عیان و برملا کرده و باعث تکثیر خشونت در افغانستان گردید، بنیادگرایی نیز به عنوان ایدئولوژی تمامت خواه سیاسی – مذهبی که در دهه شصت در افغانستان راه پیدا کرد خشونت سازمان یافته را به مقیاس وسیع گسترده نمود. در این فصل تلاش بر آن است که نقش ایدئولوژی مارکسیسیم-مارکسیسیم بر خشونت جمعی- سیاسی در افغانستان به بحث گذاشته شود و در فصل بعدی تأثیر ایدئولوژی بنیادگرایی بر خشونت‌ورزی‌های فرقه‌ای - سیاسی بررسی می‌گردد.
مارکسیزم– کمونیز م و خشونت سیاسی
این‌که مارکسیزم– کمونیز م دارای پتانسیل نیرومندی برای خشونت جمعی-سیاسی و برای ویرانی خشونت‌بار نظم کهن بی‌تابی می‌کند جای تردید نیست زیرا کمونیست‌ها همچون اناپاپتیست‌ها فرقه‌های مسیحی که‌ معتقدند تعمید در دوران نوزادی در نصوص مقدس وجود ندارد و فقط مؤمنین هستند که باید غسل تعمید داده شوند، معتقدند که رستگاری جمعی دنیوی تنها با ابزار خشونت‌آمیز حاصل می‌آید. مبارزه اجتماعی‌که به عنوان تنها عامل مهم و متفاوت از دیگر مبارزات شناخته شده در تاریخ قلمداد می‌شود تحول عظیمی است که جهان به واسطه آن کاملاً دگرگون می‌شود و رهایی می‌یابد. گذشته از این امر بیانیه کمونیستی مشخصاً استفاده از زور و خشونت را تجویز می‌کند. کمونیست‌ها آشکارا اعلام می‌دارند که تنها با کنار زدن قاهرانه تمامی شرایط اجتماعی موجود می‌توانند به اهداف خود دست یابند. پس این‌که مارکسیسزم – کمونیز م بر امادگی سازمانی و انتظار شرایط عینی مناسب انقلاب و خشونت تأکید می‌ورزد و در عمل نیز به خشونت مبادرت می‌ورزد جای هرگونه شک و تردید را ازمیان می‌برد. لیکن نکته مهم این است که آیا می‌توان حزب کمونیست افغانستان را واقعا کمونیست خواند یا خیر؟ وانگاه‌ اگر حزب کمونیست نسخه‌ای باشد که برابر با اصل خود است این سؤال مطرح می‌شود که مارکسیزم– کمونیزم از چه طریقی به افغانستان راه پیدا کرد؟ این مسئله در تحقیق حاضر از آن رو حایز اهمیت است که اگر حزب کمونیست افغانستان در ادامه خط کمونسیم مادر باشد در این صورت علاوه بر آن‌که پتانسیل خشونت تعبیه شده در کمونیسم را در خود نهفته دارد، عنصر خشونت را به پیمانه وسیع در خود مشتعل می‌سازد، زیرا که با خصلت شوونیستی و عنصر بی‌باک سکتاریستی همراه می‌گردد که در این صورت استعاره‌های همچون” کاسه داغ‌تر از اش"، “کمونیست‌تر از کمونیست” و"کاتولیک‌تر از پاپ” را در ذهن تداعی می‌کند. در این قسمت، نخست به سؤالات اساسی فوق پاسخ می‌دهیم و سپس نقش ایدئولوژی مارکسیستی–کمونیستی را بر خشونت جمعی – سیاسی افغانستان بررسی می‌کنیم. اما در رابطه با سؤال اول که آیا حزب دموکراتیک افغانستان واقعاً کمونیست بودند یانه؟ واقعیت آن است که برخلاف برخی نظریات که حزب دموکراتیک را مارکسیست- کمونیست تلقّی نکرده‌اند، اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان و صاحب‌نظران آن را از درون معطوف و ممهور به کمونیسم- مارکسیسم دانسته‌اند. برای مثال” لوی دوپری” افغانستان شناس آمریکایی در روزنامه نیویورک تایمز نوشت که: ” برچسب کمونیست بر رژیم جدید افغانستان ناجایز است".[۲۱۳] یا بعد از آن‌که تره‌کی در نخستین کنفرانس مطبوعاتی به تاریخ ۴ می انتساب حزب را به کمونیز م یا وابستکی آن را به مسکو رد کرد و اظهارداشت که حزبی با چنین عنوان در افغانستان وجود ندارد.[۲۱۴] یک تعداد از خارجیان این ادعا را بدون تفکر پذیرفتند و از آن جمله حکومت ریس جمهور کارتر در آمریکا اظهار داشت که هرچند در نتیجه کودتا افغانستان بیشتر به شوروی متمایل شده اما گمان نمی‌رود که دولت جدید حیثیت دولت دست نشانده را اختیار کند. همان. اما نظریه درست و غالب آن است که دولت خلقی یک دولت ایدئولوژیک و متعهد به مارکسیسم- کمونیسم است. به نظر فرد هالیدی کودتای ۷ ثور صرفاً حاصل توطئه‌ای درون ارتش نبوده بلکه تحت رهبری سازمانی سیاسی- مارکسیستی و زیرزمینی که اکثریت اعضای آن‌ را افراد غیرنظامی تشکیل می‌دادند، انجام گرفته است.[۲۱۵]
انتونیو جیوستوزی در کتاب افغانستان، جنگ، سیاست و جامعه نیز براین عقیده است که دولت خلقی از اساس و بنیان کمونیستی است. انتونی هی من نیز همین نظر را ابراز می‌کند. او معتقد است انقلاب ثور دارای درونمایه‌های کمونیستی-مارکسیستی است و سرزمین افغانستان استعداد لازم را در باروری درخت کمونیسم راندارد.[۲۱۶]
نگارنده نیز در بررسی‌هایی که انجام داده است به این نتیجه دست یافته که دولت حزبی و ایدئولوژیک دموکراتیک هم در شکل و هم در محتوا یک رژیم کمونیستی است. دولت حزبی دموکراتیک هم از نظر حزب کمونیست شوروی کمونیست تلقی می‌شد و هم از نظر خود کمونیست‌های افغانستان و نیز بسیاری از محققان داخلی و خارجی این حزب را کمونیستی –مارکسیستی تفسیر کرده‌اند. مفاهیم و ادبیات که حزب به کار می‌برد نمادها، شعارها و نیز عملکرد اعضا حاکی از آن است که این حزب کاملاً درونمایه مارکسیستی–کمونیستی دارد.
حزب‌دموکراتیک در تلقی کمونیست‌های افغانستان.
در تلقی کمونیست‌های افغانستان مارکسیسم- کمونیسیم به عنوان یک الگوی ایدئولوژیک محسوب می‌شد و به روسیه به چشم یک کشور ضد امپریالیست نگاه می‌شد. مطالعه مطبوعات حزب، استفاده از نوع ادبیات، ارادتی بی ‌شائبه‌ای که به مارکس و لنین از خود بروز می‌دادند و… دلایل و قراینی هستند که دلبستکی آنان را به مارکسیسم- کمونیسم به اثبات می‌رساند. در مطبوعات آن‌ها انسان می‌خواند که راه انقلاب آوریل را انقلاب کبیر اکتبر هموار کرد. مارکس و لنین رهبران انقلاب جهانی‌اند. اشاراتی به نظریه علمی تاریخ و سوسیالیزم علمی وجود دارد.[۲۱۷] مطبوعات از سایر احزاب کمونیست به شیوه‌ای در مناسبات نزدیک‌ترین خویشاوندان سخن می‌گویند. به این ترتیب، گورباچف رفیق خوانده می‌شود. در نخستین بیانیه جناح خلق آمده است مهم‌ترین موضوع تاریخ معاصر مبارزه طبقاتی و جنگی است که با انقلاب بزرگ سویالیستی اکتبر بین سوسیالیزم بین‌الملل و امپریالیزم جهانی آغاز شد. دلبستکی حزب دموکراتیک به کمونیسم و مارکسیسم به گونه‌ای بود که در مورد اساسنامه محرمانه حزب دموکراتیک با غرور ادعا شده بود که یک حزب ایدئولوژیکی بر مبنای تجربیات علمی مارکسیزم- لنینیزم است‌و بنابراین، طلایه‌دار طبقه کارگر و تمامی گارگران ساده افغانستان است. در ماده اول اساسنامه حزب آمده بود که این حزب عالی‌ترین سازمان سیاسی و پیشاهنگ طبقه کارگر و کلّیه زحمت‌کشان کشور بوده، ایدئولوژی آن را فلسفه مارکسیزم- لنینزم تشکیل می‌دهد. بر اساس نظریات مارکسیستی، کمونیست‌های افغانستان معتقد بود که حزب دموکراتیک سازمان عقیدتی- سیاسی است که مرحله گذر از بروژوازی و فئودالیزم به سوسیالیزم را در افغانستان به گونه‌ای موفقیت‌آمیز پشت سر گذاشته و جامعه سوسیالیستی را عینیت بخشد. امین به عنوان مرد شماره دوم در سلسله مراتب حزب و دولت اعلام کرد که ما برای ریشه کن کردن فئودالیزم می‌ جنگیم به قسمی که بتوانیم مستقیماً از یک جامعه فئودال به جامعه‌ای برسیم که در آن از استثمار انسان توسط انسان خبری نباشد.[۲۱۸] به استناد گزارش میشل ورون کارشناس سابق یونسکو در کابل. امین معتقد بود دولت خلقی ما بهترین و اولین نمونه یک دولت پرولتاریایی از این‌گونه است. او با اشاره به ‌تره‌کی می‌گفت: رهبر بزرگ ما دریافته است که در میان ملت‌های که در راه رشد و توسعه هستند به این دلیل که طبقه کارگر هنوز قدرت لازم را به دست نیاورده نیروی دیگری وجود دارد که می‌تواند حکومت فئودال و استثمار را واژگون کند واین نیرو در افغانستان نیروی ارتش است. به همین سبب او با تصمیم قاطع دستور داده که ایدئولوژی کارگری را میان این ارتش انتشار دهند… کابل تایمز ش ۱۹، آوریل ۱۹۷۹، او در یک مناسبت دیگر اعلام کرد برای ما سه میلیون نفر که سوسیالیست شوند بسنده می‌کند و تره‌کی پا را از این فراتر گذاشت اعلان کرد که برای ما تنها یک میلیون مردم انقلابی در افغانستان کافی خواهد بود تا افغانستان نوین را پایه‌گذاری و نظام سوسیالسیتی را توسعه و مخالفین را نابود نماییم.[۲۱۹] بر اساس جامعه‌شناختی مارکسیستی، مارکسیسیت‌های افغانستان این کشور را قبیله‌ای و اقتصاد آن را فئودالی تصور می‌کردند براین‌اساس، قانون اساسی که با اندیشه‌ها و آرمان‌های سوسیالیزم هماهنگ و همسو بودند تدوین نمودند. قانونی که کمونسیت‌ها می‌توانستند در شعاع آن یک انقلاب اجتماعی تمام عیار را در جهت گذار از اسلام و فئودالیزم به سوسیالیزم تحقق بخشند و جامعه‌ای عقب مانده‌ای افغانستان را به یک جامعه سویالیستی مطابق مدل شوروی متحول نماید. دلبستگی و علاقه کمونیست‌ها به مارکسیسم و کمونیسم به گونه‌ای بود که مفاهیمی را در نوشته‌ها و بیانات خود به کار می‌بردند، از دستگاه مفهومی مارکس و لنین اخذ می‌نمودند.
یکی از مفاهیم که آنان از دستگاه مفهومی کمونیسم گرته برداری نمودند مفهوم” افیون توده‌ها” بود کمونیست‌ها به منظور نوین‌سازی و سوسیالیزه کردن افغانستان به دین‌ستیزی همه جانبه و خلع ایدئولوژیک مردم دست زده و اسلام را افیون توده‌ها خواند. از نظر آنان دین عامل عقب ماندگی افغانستان است و تا زمانی که نابودنشودافغانستان روی ترقّی و انکشاف اجتماعی را نخواهد دید. بدین سان، کار بست ادبیات و مفاهیم مارکسیستی- قرینه‌ای است که کمونیست‌های افغانستان را با دیگر کمونیست‌ها پیوند می‌زند. مفهوم کلیدی دیگری که از این دستگاه به عاریت گرفتند” مفهوم طبقات” و ” جنگ طبقاتی” است که یکی از شرایط وقوع انقلاب درمارکسیسیم است. دولت ایدئولوژیک خلقی از همان اوان ظهور، خود را کارگری و از طبقه پرولتاریا می‌دانستند. امین برای این‌که نظریه مارکسیستی را در زمینه انقلاب در کودتای هفت ثور تطبیق کند بالاجبار نقش پرولتاریا را به حزب داده و آن‌ را نماینده حزب زحمت‌کشان افغانستان یاد کرد.[۲۲۰] از نظرروش‌اجرایی و اعمال سیاست‌نیز دولت خلقی با رژیم‌های مارکسیستی همانند است. آقای فرهنگ می‌نویسد: روش دولت جدید از روز نخست همان روش کشورهای کمونیستی بود منتها با خشونت بیشتر و مهارت کمتر.[۲۲۱] برای مثال یکی از کارهای که بعد از کودتای هفت ثور به روش کشور‌های کمونیستی انجام گرفت عزل و نصب ماموران و کارکنان وزارت بر اساس حب و بغض ایدئولوژیک بود. این امر علاوه بر پای تخت، در ولایات و مراکز کوچک دولتی به پیمانه وسیع عملی گردید. دولت جدید نه تنها مخالفان ایدئولوژیک بلکه عده زیادی را که دارای مناصب ملکی و نظامی بودند به دلیل مخالفت با رژیم به قتل رساندند. به هر حال عزل و نصب و کشتار مخالفان شیوه و خصوصیت جدایی‌ناپذیر رژیم‌های کمونیستی- مارکسیستی است که در افغانستان با شدت وحدت بیشتر عملی گردید. این نشان می‌دهد که حزب دموکراتیک علاوه بر ماهیت در شیوه و روش نیز به سبق و سیاق رژیم و احزاب کمونیستی است. پذیرش نماد‌های کمونیستی بهترین دلیل کمونیستی بودن رژیم خلقی است. دولت ایدئولوژیک حزب دموکراتیک بعد از کودتای ۷ ثور با الگو گرفتن از انقلاب اکتبر به تعویض نماد‌ها دست یازید. برای مثال دولت خلقی بعد از کودتا، بیرق (پرچم) افغانستان را که در قانون اساسی ۱۹۲۸ در دوره پادشاهی امان الله بارنگ سیاه، سرخ وسبز با نشان خوشه گندم و آفتاب تعیین گردیده بود و داود خان در قانون اساسی ۱۹۶۴ تصویر عقاب که در افغانستان سابقه نداشت، بر آن افزود، دولت کمونیستی از رنگ‌های سیاه، و سرخ و سبز به رنگ تنها سرخ که سمبل کمونیسم است اکتفا کرده و نشان دولتی محراب و منبر را با کلمه خلق جای‌گزین نمود. به گفته آقای فرهنگ مشاهده رنگ و نمای این بیرق بیش از هر پیشامد دیگر مردم‌را به ماهیت دولت جدید و وابستگی آن به اتحاد شوروی متوجه ساخت و بنابراین در بسیج نمودن افکار علیه دولت جدید نقش مثبتی را اجرا نمود.[۲۲۲] توسل به نمادهای کمونیستی در تغییر پرچم به رنگ سرخ محدود نگردید بلکه به شخصیت‌های نمادین کمونیسم نیز کشیده شد. آنان به جای شخصیت‌های نمادین دینی از بزرگان مارکسیسم-کمونیسم مانند مارکس، لنین، استالین و برژنف نام می‌بردند. در اوایل ۱۹۷۰ شعری از بارق شفیعی در روزنامه پرچم که به افتخار صدمین سال تولد لنین سروده شد، بر لنین درود فرستاده شد چیزی که در افغانستان خاص پیامبر(ص) است. این امر به شدت احساسات دینی جامعه اسلامی را جریحه‌دار کرد و باعث تضاهرات روحانیت و اسلامیت گردید و به شدت سرکوب‌شد.
تلقی کمونیست‌های شوروی از ایدئولوژی حزب مارکسیستی- کمونیستی است. فرد هالیدی معتقد است شوروی‌ها حزب دموکراتیک افغانستان را کمونیست می‌دانند. از سویی دیگر زبان ویژه مطبوعات که از احزاب برادر سخن می‌گویند هرگونه تردیدی را در این مورد از بین می‌برد. الکساندرخفسکی که زمان درازی درستاد کل نیروهای مسلح اتحاد شوروی کارکرد ودرمرحله نهایی حضور سپاهیان شوروی در افغانستان دستیار و نزدیک‌ترین همکار ارتشبد ارینیکف، رئیس گروه عملیاتی وزارت دفاع اتحاد شوروی در جمهوری افغانستان و مشاور دکتر نجیب فرمانده کل نیروهای مسلح افغانستان‌بود، معتقد است حزب دموکراتیک خلق افغانستان به کمک مستقیم حزب کمونیسم اتحاد شوروی به تاریخ یکم ژانویه ۱۹۶۵ تأسیس گردید.[۲۲۳] همو معتقد است هدف نهایی برنامه (این حزب) اعمار جامعه سوسیالیستی برپایه کاربرد سازنده قانون‌مندی‌های کلی انقلاب مارکسیسم –لنینیسم در شرایط ملی جامعه افغانی توصیف شده بود.[۲۲۴] علاوه بر این‌که حزب کمونیست شوروی در کودتا و پیروزی آن سهمی درخور ایفا نمود آن را به حیث یک دولت سوسیالیستی در معنای معمول به رسمیت شناخت. بعد از قیام‌های خودجوش مردم علیه دولت مارکسیستی، شوروی‌ها وقتی فهمیدند که دولت نمی‌تواند قدرت سیاسی را با نیروی خود حفظ کند و از سویی دیگر شکست دولت تازه تأسیس کمونیستی ضربه شدیدی به حیثیت ایدئولوژیک- استراتژیک به حساب می‌آید از این رو دست به مداخله نظامی‌ زد. یوسف بودانسکی کارشناس آمریکایی سوق الجیشی شوروی لشکر کشی آن کشور را به افغانستان نتیجه حتمی تطبیق دکترین برژنف در کشور‌های جهان سوم می‌شمارد.[۲۲۵] چنان‌که معلوم است بر مبنای دکترین برژنف، شوروی به خود اجازه می‌داد تا برای صیانت از نظام کمونیستی خط مسکو در هر کشوری که نظام مذکور مشرف به سقوط بود به مداخله نظامی اقدام کند. همان. بدین ترتیب، تجاوز شوروی به افغانستان بر اساس ملاحظات ایدئولوژیک صورت گرفته است و آن تحکیم سلطه کمونیست‌ها و نیز جلوگیری از به وجود آمدن یک نظام ضد کمونیستی با تمنّیات قوی اسلامی که امکان تهییج جریانات ضد کمونیسم را در میان مسلمانان ایالات به وجود آورد. طراحان ایدئولوژیک شوروی معتقد بودند که افغانستان راه سوسیالیزم را انتخاب کرده است که این خود مرحله‌ای را به زعم آن‌ها به سویی نیل به کمونیز م تشکیل می‌دهد. نظریه پرداز آن کرملین از جمله میخایل سوسلوف در بیانیه به تاریخ ۲۸ فبروری۱۹۷۹ ایراد کردند نام افغانستان را در زمره یکیاز دول جدید دارای تمایلات سوسیالیستی ذکر کرده‌اند. راپور پراودا از کابل به مناسبت نخستین سالگرد انقلاب ثور ، افغانستان را به حیث کشوری یاد کرد که راه سوسیالیزم را انتخاب کرده است. در نشریه‌ای که در یکی از کنفرانس‌های منگولیا توزیع شد از لحاظ ایدیالوژیکی اتحاد شوروی خود را متعهد به موفقیت رژیم ح.د.خ.ا. ساخت.[۲۲۶] تلقی فوق در طبقه‌بندی روس‌ها از کشورهای جهان سوم به خوبی نمایان است. روس‌ها عادت دارند کشورها را در گروه‌های مجزا طبقه‌بندی کنند. کشورهای امپریالیست و کشورهای با تمایلات کاپیتالیستی‌ (مثال ساحل عاج)، کشورهای ضد امپریالیستی (مثال لیبی)، کشورهای با تمایلات سوسیالیستی (مثال آنگولا)، و کشورهای سوسیالیستی (مثال کوبا). بعد از انقلاب آوریل سال۱۹۷۸ افغانستان در گروه کشورهای با تمایلات سوسیالیستی قرار گرفت. در طبقه‌بندی پوسترهای تبلیغاتی که هر سال به مناسبت سالروز انقلاب اکتبر در مطبوعات شوروی منتشر می‌شود افغانستان پس از کوبا ویتنام لائوس کامبوج و قبل از اتیوپی آنگولا و سایر کشورهای با تمایلات سوسیالیستی قرار گرفته است.
ایدئولوژی حزب ح.د.خ.ا. در تلقی کمونیسم بین‌الملل
از نظر کمونیست‌های ایران، عراق و هند نیز این حزب دارای بنمایه‌های کمونیستی بود. بعد از آن‌که کودتای نظامی موفقیت‌آمیزی در افغانستان صورت گرفت، اولین کشوری که آن را به رسمیت شناخت و تبریک گفت اتحاد شوروی بود. تبریک رسمی دولت‌ها و احزاب به یکدیگر هرچند یک عمل کاملاً رسمی و دیپلماتیک است مثلا به مناسبت عید ملی آمریکا تمام دولت‌های سوسیالیستی پیام تبریک می‌فرستند یا کارتر به مناسبت روز انقلاب‌ کبیر اکتبر برای برژنف پیام تبریک فرستاد. این پیام‌ها صرفاً در چارچوب اقدامات دیپلماتیک جای می‌گیرند. لیکن در مورد کودتای ثور واکنش کشورها بسیار متضاد و گوناگون بود. واکنش ایالات متحده همان‌گونه که گمان می‌رفت بسیار خصمانه بود. هراس مشابهی در سه همسایه افغانستان، پاکستان، ایران و چین نیز آشکار شد. امّا اتحاد جماهیر شوروی و هم‌پیمان‌هایش با تصمیم قاطعانه حمایت خود را از رژیم جدید اعلام داشتند و تعهدات شوروی نسبت به ح.د.خ.ا. کاملاً آشکار شد. این امر هرچند در چارچوب عرف دیپلماتیک انجام گرفت. امّا در ورای آن گرایش ایدئولوژیکی نیز نهفته بود و این بدین معنی بود که شوروی دولت حزبی و ایدئولوژیکی در افغانستان را مورد تایید قرار داد. پس دولت حزبی خلق از چشم‌انداز شوروی کاملاً محتوای طبقاتی- سیاسی و ایدئولوژیکی دارد. همان مقدار که رسمی، ظاهری و عرفی نیز است. علاوه بر حزب کمونیست شوروی کمونیست‌های ملل دیگر نیز این حزب را به حیث کمونیست و اعضای آن به عنوان رفیق به رسمیّت شناختند. هنگامی که میان فراکسیون‌های حزب بنا به دلایلی که جای ذکر آن نیست نزاع افتاد کمونیست‌های بین‌الملل در جهت اتحاد مجدد آن تلاش شایانی نمودند. ببرک کارمل در بیانیه‌ای که در سال۱۹۸۰ اظهار داشت از مداخله سایر احزاب کمونیست چنین یاد کرد: ” اتحاد حزب با کمک دوستان بین‌الملل تأمین شد".[۲۲۷] در اتحاد مجدد خلق و پرچم که در ماه جولای۱۹۷۷ محقق گردید علاوه بر آن‌که مقامات اتحاد شوروی نقش داشتند عناصر فعال احزاب کمونیست عراق، ایران، هند و پاکستان نیز نقش اساسی ایفا نمودند. از شوروی الکزندرای. نوو کریش نیکوف که کارمند سفارت شوروی بود، در تأمین این اتحاد نقش اساسی داشت.[۲۲۸] همچنین حزب کمونیست سی. پی. ای هند واجمل ختک نماینده حزب نیشنل عوامی پارتی پاکستان حضور داشتند.[۲۲۹] از ایران احسان طبری یک عضو رهبری توده براساس دستورات مسکو برای تجدید روابط بین پرچم و خلق دو رقیب حزب دموکراتیک وساطت نمود.[۲۳۰] در سال ۱۹۷۶ نشرات‌حزبی هند، عراق و استرالیا مقالاتی را درباره افغانستان به چاب رسانده و در آن از احزاب خلق و پرچم تقاضا کردند که دوباره متحد شوند.[۲۳۱] در این زمینه خوش‌آمدگویی فیدل کاسترو به افغان‌ها به مناسبت پیوستن به خانواده انقلاب‌ها بسیار گویا و روشنگر می‌باشد. در تلقی کمونیست‌های ایران بیشتر از همه در تحلیل‌ها و توجیه‌های حزب توده نیز ح.د.خ.ا. کمونیست و کودتای ثور انقلابی با ماهیت کمونیستی-مارکسیستی بود. در مقاله چریک‌های فدایی خلق انترناسیونالیسم پرولتری و انقلاب افغانستان آمده است پیروزی قیام ثور در کشور برادر و همسایه افغانستان و فرا روییدن آن به یک انقلاب دموکراتیک و ملی واقعی چشم‌انداز های نوینی را پیشاروی جنبش آزادیبخش در منطقه گشود. در پاراگراف بعد دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک حزب توده این گونه بیان می‌شود: “تجربه انقلاب افغانستان در کنار تجربه اتیوپی و… بار دیگر صحت رهنمودهای مارکسیسم- لنینیسم را در مورد اشکال مختلف تأمین هژمونی پرولتاریا درانقلاب دموکراتیک وراه‌های گوناگون گذار به سوسیالیسم را به اثبات رساند".[۲۳۲] همه این‌ها نشان می‌دهد که ح.د.خ.ا. در تلقی‌کمونیست‌های جهانی در معنی معمول کمونیست بوده‌اند.
حزب دموکراتیک خلق در تلقّی محققان
محقق و افغانستان شناس فرانسوی اولیویه روا که آثار زیادی درباره افغانستان نوشته به این نظر است که ح.د.خ.ا. مارکسیست و طرفدار انقلاب سوسیالیستی است. او معتقد است احزاب کمونیست در افغانستان‌در واقع بسیار مؤمن به آرمان‌های کمونیستی است.[۲۳۳] همو معتقد است روشنفکران در رشد اجتماعی خود دچار یاس و سرخوردگی شده در نتیجه به ایدئولوژی‌های انقلابی که در آن، دولت عامل تحولات ‌اجتماعی به شمار می‌رود متمایل شد. در سال‌های شصت صرفاً دو ایدئولوژی در بازار موجود بود: مارکسیسزم و اسلامیزم.
حزب دموکراتیک خلق در تلقّی محققان ‌افغانستانی
در تلقی محققان کشور ما حزب ح.د.خ.ا. به تمام معنا کمونیست ‌بود. این حزب ‌هرچند در آغاز از کمونیسم سخن نمی‌گفت. لیکن این مسئله ‌را پنهان نمی‌کرد که هدفش ایجاد جامعه سوسیالیتی است. عبدالکریم میثاق یکی از موسسین حزب می‌گوید: “هدف ما یک تحول دموکراتیک است و هدف نهایی ما ساختمان یک جامعه سوسیالیستی است".[۲۳۴] از نظر فرهنگ نیز انتساب حزب به کمونیز م و وابستگی آن به مسکو جای شک‌ و شبه را باقی نمی‌گذارد.[۲۳۵] ایشان معتقد است دولت ایدئولوژیک ح.د.خ.ا از نظر ماهیت و روش کمونیستی است.[۲۳۶]
ایدئولوژی ح.د.خ.ا. در تلقی توده مردم
در تلقی مردم مانیز دولت خلقی با مارکسیسم-کمونیسم هم‌سطح انگاشته شده و دو روی یک سکه به حساب می‌آید. نهضت‌های خود جوشی که در سال ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹علیه رژیم به پا خاست هم رژیم مارکسیسم و هم دولت را فی نفسه نشانه رفته بود. تحمیل مرام کمونیستی به عنوان گامی هرچه سریع‌تر در نفوذ دستگاه‌های دولتی به روستاها تلقّی شد. به گفته “روا” ضدّیت با دولت و عدم پذیرش مارکسیسم عمیقا یکدیگر را تفسیر می‌کنند.[۲۳۷]
ح.د.خ.ا. در تلقی داود خان
در تلقی داود خان نیز این حزب مارکسیستی- کمونیستی بود. او این‌مسئله را به مناسبت‌های مختلف ابراز می‌کرد. داود پس از بازگشت از ایران در ضمن بیانیه‌ای در هرات مخالفت خود را با ایدئولوژی‌های ‌وارداتی اعلان کرد. بیانیه مذکور چنین تعبیر شد که مقصد از ایدئولوژی‌های وارداتی مارکسیست بود که عمدتا توسط احزاب خلق و پرچم تبلیغ می‌شد.[۲۳۸] و نیز بعد از انجام کودتا هنگامی که کودتاچیان داخل ارگ شدند و به داود اعلام شد که نظر به امر کمیته مرکزی حزب، سلاح خود را به زمین گذاشته تسلیم شود. داود در جواب گفت برای کمونیست‌ها و مزدوران او تسلیم نمی‌شویم. این نشان می‌دهد که‌ در کمونیستی بودن ح.د.خ.ا. تردیدی برای داود باقی نمانده بود.
نتیجه ‌آن‌که‌ دولت حزبی خلق هم در تلقی به وجودآورندگان آن در دو بعد داخلی و خارجی و هم در چشم‌انداز کمونیسم بین‌الملل و هم در نظرگاه محققان داخلی و خارجی معطوف و مرتبط با فرهنگ و ایدئولوژی مارکسیستی-کمونیستی است. حال سؤال این است که ریشه‌های فرهنگی و ایدئولوژیکی این حزب را در کجا باید جست‌وجو کرد؟ در سطور زیر تلاش بر آن است تا ریشه ها و خاستگاه‌های حزب ایدئولوژیک خلق بررسی گردد. نگارنده معتقد است با بررسی مشرب‌های فرهنگی-ایدئولوژیکی این حزب بهتر می‌توان با ماهیت استبدادی و خشونت‌آمیزان آشنایی پیدا نمود.
ریشه‌های فرهنگی و ایدئولوژیکی حزب کمونیست افغانستان
دولت کودتا در افغانستان هرچند بیانگر رهایی دیررس هیجانات داخلی جامعه افغانستان بوده وح.د.خ.ا. درک واقعی و محسوسی از ویژگی‌های جامعه افغانستان داشت. لیکن از نظر فرهنگی ریشه در تفکری دارد که آرمان آن ایجاد جامعه سوسیالیستی و پس از آن حرکت به‌ سوی کمونسیم است. حزب کمونیست افغانستان به رغم آن‌که بیشترین تأثیر را از کمونیسم خط شوروی گرفته است لیکن در شرایط بین‌المللی جدید که کمونیسم بسیار متنوع‌تر از گذشته است به طور یقین از سایر دیدگاه‌های سیاسی و فرهنگی نیز تأثیر پذیرفته است. در این قسمت این تأثیر و نیز ریشه‌های فرهنگی-ایدئولوژیکی این حزب بررسی ‌می‌گردد و در محور بعدی نقش این ایدئولوژی در تکثیر خشونت جمعی و سیاسی تحلیل می‌شود.
مارکسیسم-کمونیسم از طرق بسیاری در اواخر دهه۱۹۵۰ وارد افغانستان شد و با شروع آزادیخواهی در دهه ۱۹۶۰ سرعت گرفت. عریض‌ترین مسیر و تقریبا مهم‌ترین آن‌ها تحت تأثیر جاذبه ایدئولوژیکی روشنفکران ناراضی بود که ‌این حزب ‌را به‌وجود آوردند. اما بیشتر تحت تأثیر آزادیخواهی‌ نظامی، اقتصادی و تحصیلی بود که با کمک منابع شوروی به دست آمد.[۲۳۹] از آن پس در آرامش سیاسی و توسعه دموکراتیک دنبال شده و به درون بروکراسی راه پیدا نمود. این نفوذ در ضمن کودتای جمهوری شاهانه ۱۹۷۳ صورت گرفت و بعد از آن حزب دموکراتیک یک ‌بخشی در دولت به شمار می‌آمد. هرچند که تنهاحزب مارکسیست فعال در افغانستان نبود. تاریخ روابط افغانستان و شوروی نشان می‌دهد که ‌نفوذ فرهنگی -ایدئولوژیکی اتحاد شوروی در افغانستان پس از نفوذ آن کشور در ساخت‌های اقتصادی و سیاسی جامعه افغانستان صورت گرفت. در آغاز اتحاد شوروی در زمینه تأثیرگذاری بر حکومت سلطنتی از طریق کمک و حمایت سیاسی عمل می‌کرد و چندان متمایل نبود یک حزب کمونیست محلی داشته باشد. زیرا منافع شوروی در افغانستان به نسبت بیشتر استراتژیک بود تا ایدئولوژیک. اگر به حزب کمونیست افغانستان نقش و اهمیت داده می‌شد در راستای منافع استراتژیک قابل تحلیل و بررسی است. در واقع هدف اساسی شوروی در روابط سیاسی با افغانستان نفوذ و تسلط بر دستگاه دولت به منظور مقابله با حضور غرب بود و این چیزی است که مورد توجهاولیورروا نیز قرارگرفته است او می‌نویسد: سیاست شوروی آن است که افغانستان در چارچوب منطقه نفوذ خود قرار دهد بدون آن‌که الزاماً آن را به‌ یک دولت کمونیستی تبدیل کند. برای دستیابی به این هدف لازم بود تا در راس ‌دستگاه دولت نفوذ کنند. شوروی‌ها در مناسبات خود با افغانستان هرگز از جنبش‌های توده‌ای حمایت نکردند. سردرگمی آن‌ها به هنگام روبه‌رو شدن با شورش بچه سقا در این زمینه محسوس است. برعکس سیاست آنان در جهت پیروزی نخبگان بوده است. توجیه ایدئولوژیک این موضوع را استالین در کنگره باکو ارائه کرده بود مبارزه یک دولت مستقل علیه امپریالیسم-زمینه‌ساز یک انقلاب-نهایتاً باید مترقی باشد. شوروی‌ها تا سال ۱۹۷۶ بر این نظر تأکید می‌ورزیدند. احتمالاً آنان تنها به این دلیل از آن دست کشیدند که سیاست پشتیبانی از رژیم‌های ضد امپریالیست غیرکمونیست همچون رژیم سادات در مصر ناکام ماند داود به عنوان رئیس جمهور می‌توانست دقیقاً به ‌سادات دیگری تبدیل شود.[۲۴۰] بدین سان، پیدایش حزب کمونیست محلی افغانستان در ابتدا بخشی نسبتاً کوچکی از منافع استراتژیک شوروی محسوب می‌شد که هدفش تقویت تسلّط بر سازمان اجرایی بوده است از این رو، هرگاه دولت حاضر، مطلوب شوروی‌ها به ‌نظر می‌رسید حزب دموکراتیک خلق دستور می‌یافت تا به کمک آن بشتابد و برعکس آنگاه که دولت از این خط منحرف می‌شدحزب بلوایی را سازمان می‌داد. به این ترتیب بود که ‌روس‌ها هر از چندگاهی یکی از ورق‌های پرچم یا خلق را رو می‌کردند. همان. بنابراین حزب کمونیست افغانستان از آن رو برای شوروی حایز اهمیت‌بود که در راستای منافع استراتژیک آن کشور عمل می‌کرد نه آن‌که از همان آغاز جنبه ایدئولوژیک قضیه برای آن کشور حیاتی بوده باشد از این رو نفوذ مارکسیسم-کمونیسم در افغانستان با تاخر تاریخی مواجه بوده و میان انقلاب اکتبر و حزب ‌کمونیست افغانستان گسستی قطعی وجود دارد. نفوذ کمونیسم در این کشور در آغاز نه در میان نخبگان روشنفکر که در محافل اشرافی صورت گرفت. این محافل به شوروی نه به عنوان الگوی ایدئولوژیک که به مثابه حافظ منافع و کشور ضدامپریالیست می‌نگریستند. تا آن‌جایی که می‌دانیم برخلاف سایر کشورهای آسیایی همجوار شوروی، ترکیه، ایران، چین، مغولستان ‌و کره، که ‌در سال‌های پس‌از ۱۹۱۷ تحت تأثیر و راهنمایی انقلاب روسیه آمیزه از پناهندگان دانشجویان اسرای جنگی و کارگران مهاجر قادر به ایجاد احزابی شدند حزب کمونیست در سال‌های اولیه کمینترن، سازمان بین‌المللی احزاب کمونیست و کارگری معروف به بین‌الملل سوم، در افغانستان تشکیل شد. در سال‌های ۱۹۲۰ و مجددا در سال‌های۱۹۴۰ معدودی از مبارزین به منظور تبلیغات جمهوری‌خواهانه از رودخانه امو دریاگذر کردند. فقدان حزب کمونیست در افغانستان صرفاً مربوط به ویژگی باالنسبه محافظه کارانه‌تر جامعه افغانستان نمی‌شود بلکه بیشتر به اوضاع و احوال سیاسی در دوره اولیه فعالیت کمینترن ارتباط دارد. برخلاف ترکیه و ایران که بلشویک‌ها تنها پس از پیدایش عناصر کمونیستی با رضاخان و اتاتورک پیمان‌هایی منعقد کردند چنین اتحادی با افغانستان از همان آغاز رژیم امان‌الله در اوائل سال ۱۹۱۹ به وجود آمد. پادشاه افغانستان و بلشویک‌ها دشمنان مشترکی داشتند که نه تنها انگلیس‌ها بلکه نیروهای سیاسی مسلمان در آسیای مرکزی را نیز شامل می‌شد. این نیروها که عبارت بودند از امیر بخاراوپان تورانی‌های باسمه چی نقشه هایی برای افغانستان در سر داشتند و دارای نفوذی نیز در آن کشور بودند و در عین حال ‌ضد کمونیست هم بودند. بلشویک‌ها به ایجاد حزب کمونیست مجزایی در افغانستان نداشتند. چنین حرکتی برخلاف تمایل حاکم در آن زمان که خاستار تحکیم روابط حسنه با امان‌الله بود، جریان ‌می‌یافت در آن زمان، امان‌الله در رأس تنها دولتی در جهان قرارداشت که علاقه‌مند به همکاری با بلشویک‌ها بود. ریشه‌های جنبش کمونیستی در افغانستان در اوضاع و احوالی کاملا متفاوت یعنی در اواخر سال‌های ۱۹۴۰ قرار دارد. چنین به نظر می‌رسید که‌ پیدایش این جنبش هم به وسیله اعتباری که اتحاد شوروی از طریق کمک‌هایش به افغانستان به دست آورده بود و هم به ‌وسیله جنبش دموکراتیک ۱۹۴۹-۵۲ تسهیل شده باشد.[۲۴۱] بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که ح.د.خ.ا. به تدریج در افغانستان راه پیدا کرد و با کمک شوروی از دهه ۱۹۷۰به بازی قدرت دست زد. این حزب هرچند بسیار دیر به مارکسیسم-کمونیسم دست یافتند و هدف آن‌ها در آغاز بیش از آن‌ که ‌اعتقادی‌ و ایدئولوژیک باشد طرفداری بی‌قید و شرط از شوروی و مبارزه با امپریالیسم بود. تا این‌که کمونیسم به ‌مثابه یک ‌ایدئولوژی و دستگاه عقیدتی این بچه مسلمان‌ها با روی باز پذیرفته شد. پذیرش کمونیسم به عنوان ایدئولوژی چپ توسط روشنفکرانی صورت‌ گرفت که دارای تمایلات رادیکال بودند. در این زمینه میراکبر خیبر چهره اسرآرامیز در جنبش روشنفکری سهمی درخور دارد. او در جهت گیری مارکسیستی پیشتاز و ایدئولوک واقعی آن به حساب می‌آید. خیبر به گفته آقای‌روا‌ نمونه خوبی از همزیستی بین محافل کمونیست و دستگاه اداری به شمار می‌آید که در آن فعالیت غیر قانونی کاملاً جنبه مخفی نداشت.[۲۴۲] با گسترش نظریه مارکسیستی که توسط خیبر و همقطاران وی صورت گرفت الگوی روسی نه تنها در زمینه تغییرات اجتماعی مورد پذیرش قرار گرفت که از لحاظ ایدئولوژیکی نیز به انقلاب اکتبر توجه‌ اساسی مبذول می‌گردد. تمایل و اشتیاق به اثبات‌گرایی جدید، نئوپوزیتویسم، که در نقاب مارکسیسم پنهان شد در این نکته اساسی نهفته است که مدل شوروی ساده و قابل دسترس نسبت به الگوی غربی تصور می‌شد. در چشم‌انداز جنبش روشنفکری تجددخواهی که با مذهب‌زدایی گره می‌خورد تنها راه حل خروج از بن‌بست اجتماعی تلقی می‌شد. در باور این‌ها نیل به تجدد و قدرت پس از رسیدن به سوسیالیسم ممکن می‌گردد. این باور باعث ایجاد شکاف‌ میان زمینه‌های ایدئولوژیک اسلام و اعتقادات سوسیالیستی گردید چنان‌که خواهیم گفت موجی از خشونت را در جامعه به وجود آورد. پس یکی از راه‌های ورود کمونیسم- مارکسیسم در افغانستان اتحاد شوروی بود بدین معنی که تحت تأثیر آزادی‌خواهی نظامی، اقتصادی و آموزشی بود که با کمک منابع شوروی به دست آمد. حزب کمونیست افغانستان از سوی حزب توده در ایران نیز تغذیه می‌گردیدند. نقش حزب کمونیست ایرانی در تمایلات افغان در سال ۱۹۷۷ قابل مشاهده گردید. یعنی وقتی‌که احسان طبری یک‌ عضو رهبری توده براساس دستورات مسکو برای تجدید روابط بین پرچم و خلق وساطت نمود. منابع افغان آغاز تأثیر حزب توده بر روی دوره پیشین یعنی اواخر دهه ۱۹۴۰ و اوایل دهه ۱۹۵۰ را دنبال کردند یعنی زمانی که انتشارات زبان فارسی از این گروه در دست جوانان افغان قرارگرفت. باید به خاطر سپرده شود که وقتی که حزب توده در ایران غیرقانونی اعلام شد بسیاری از اعضای آن به جمهوری سوسیالیستی تاجیکستان شوروی همسایه افغانستان در کنار امودریا پناهنده شدند و در آن‌جا بسیاری از آنان فعالیت سیاسی و روشنفکرانه خود را ادامه دادند. آن مقداری که کمونیست‌های ایران در توسعه افغانستان چه از طریق ایران و چه از طریق اتحاد شوروی نقش ایفا نمودند تنها بخشی از تاریخچه دخالت شوروی در سیاست‌گذاری‌های مارکسیت‌های افغان است.[۲۴۳] برخلاف خانم‌ادن نبی، نویسنده دیگری اعتقاد دارد به نظر نمی‌رسد که ‌نوشته‌های مارکسیستی ترجمه و چاب‌شده توسط ایرانی‌ها در افغانستان نفوذ کرده باشد. تاجایی که به‌ روش‌های انقلابی یا اسلامی مربوط می‌شود. این نفوذ به‌ طور سنتی از شبه قاره هند و نه ایران صورت گرفته است.[۲۴۴] نویسنده دیگری نیز معتقد است اگر تأثیرحزبی خارجی وجود داشته به احتمال قوی بایستی از طرف حزب کمونیست هندباشد تاحزب کمونیست شوروی.[۲۴۵] لیکن سخن درست آن است که ‌کمونیسم از طرق بسیاری وارد افغانستان شد و عریض‌ترین مسیر و می‌شود گفت مهم‌ترین آن‌ها کمونسیم خط شوروی بود که از طریق نظامی، اقتصادی و تحصیلی صورت گرفت. چنان‌چه از طریق حزب توده و شبه قاره هند نیز در افغانستان نفوذ پیدا کرد. تره‌کی که خود کودتای ثور را رهبری و هدایت کرد طی اقامت در هند در دهه ۱۹۳۰ بود که ‌مارکسیسم را شناخت. تره‌کی از طریق شرکت صادرات که مرکزش در قندهار بود به بمبئ رفت. در آن‌جا به مدرسه شبانه رفت و تحصیلات خود را توسعه داد. از آن‌جای‌که بارانداز آن بمبئ از سرسخت‌ترین مبارزان حزب کمونیست هند بودند بعید نیست که وی در آن‌جا برای اولین‌بار با مارکسیسم آشنایی پیدا کرده باشد.[۲۴۶] نتیجه آن‌که ایدئولوژی حزب دموکراتیک خلق افغانستان مارکسیسم-کمونیسم است و این امر در همه شعارها، بیانیه ها و خط مشی‌ها وجود دارد. استناد طلسم‌گونه به ایدئولوژی‌های فوق، اشاراتی به نظریه علمی تاریخ و سوسیالیسم علمی و ستایش از آن به ‌مثابه عقاید سیاسی جایی برای تردید در این امر باقی نمی‌گذارد. نکته مهم آن‌که این ایدئولوژی‌ها از طرق بسیاری وارد افغانستان شد که ‌مهم‌ترین آن‌ها کمونیسم خط مسکو می‌باشد.
بازتاب مارکسیسم-کمونیسم در خشونت سیاسی افغانستان

    1. کودتای ثور : یکی از جاهای که می‌توان خشونت سیاسی را تحت تأثیر ایدئولوژی کمونیستی-مارکسیستی نشان داد کودتای ثور است. در این روز جمهوری شاهانه محمدداوود که خود توسط کودتایی که در ژوئیه ۱۹۷۳ روی کار آمد، با کودتای توام با خشونت و خون‌ریزی ۷ ثور سرنگون شد. با وقوع کودتای نظامی موفقیت‌آمیز ثور در آغاز به نظر می‌رسید که این کودتا همانند کودتای دیگری است که از طرف حلقه نظامیان صورت گرفته است و هرچند ناگهانی و خشونت‌آمیز بود لیکن موجب هیچ تغییر عمده‌ای در سیاست، ویژگی اجتماعی و سمت‌گیری بین‌المللی نخواهد شد. امّا آشکار شد که این کودتا صرفاً حاصل توطئه درون ارتش نبوده بلکه تحت رهبری سازمان سیاسی-عقیدتی که اکثریت آن را افراد غیرنظامی تشکیل می‌دادند، انجام گرفته است. به گفته فرد هالیدی، این مسئله حکمرآنان جدید افغانستان را از رژیم‌های نظامی تندرو در جهان عرب، آسیای جنوبی و یا اتیوپی متمایز می‌سازد. در حقیقت تشکیلات غیر نظامی یعنی حزب دموکراتیک خلق افغانستان‌ که تا آن ‌وقت مابقی جهان از وجود آن بی‌اطلاع بودند به‌ سرعت حاکمیت خود را با دولت به سرکردگی نورمحمد ترکی برقرار ساخت.[۲۴۷]خشونت گسترده، عمیق و سازمان یافته که‌ با کودتای ۷ ثور امکان وقوع پیدا کرد به گفته آقای فرهنگ “لکه بزرگی از خون در تاریخ به جاگذاشت".۲ شدت و گستره خشونت در کودتای خونین و دهشت‌آفرین ثور اگر به وسعت حلقه کودتاچیان مربوط گردد (پرچم - خلق- مقامات موثر در قطعات نظامی در کابل و ولایات)، بدون تردید به روش سیاسی و ایدئولوژی طرّاحان و عاملان آن نسبتی وثیق پیدا می‌کند. در این کودتا افزون بر آن‌که نیروهای زرهی و هوایی علیه مراکز قدرت دست به ‌کار شدند. روش سیاسی و ایدئولوژیکی آنان ایجاب می‌کرد تا صاحبان قدرت و مخالفان از صحنه قدرت حذف شده و سر به نیست شوند. توجیه آموزه‌‌ای و ایدئولوژی این عمل راحزب دموکراتیک خلق از مدت‌ها قبل ارائه داده بود. در این زمینه مقایسه کودتای هفدهم ژوئیه ۱۹۷۳ و کودتا ی۲۷ آوریل ۱۹۷۸ روشنگر خواهد بود. این دو کودتا به‌رغم برخی از تشابهات (در هردو، کمونیست‌ها- شوروی- شبکه‌های نظامی دخیل بودند. بسیاری از نظامیان که در کودتای داوود نقش بازی کردند” اسلم وطنجار- عبدالقادر” در موفقیت کودتای ثور موثر واقع شدند)، دارای تمایزات و تفاوت‌های اساسی است. یکی از تفاوت‌ها محتو او انگیزه دو کودتا است. انگیزه داوود بازی قدرت بود و چنان چه آقای هاریسون بدرستی اشاره می‌کند کینه‌های خانوادگی میان نخبگان و جاه‌طلبی شدید شخص داوود عوامل مقدماتی کودتا بودند.[۲۴۸]لیکن در کودتای ثور انگیزه ایدئولوژیک فربه‌تر از انگیزه سیاسی و تصاحب قدرت بود. انگیزه شوروی نیز از دخالت در کودتای ثور ایدئولوژیک بود تا استراتژیک. در حالی که در کودتای داوود بیشتر استراتژیک بود تا ایدئولوژیک. بدین ترتیب کودتای داوود به منظور تصاحب قدرت و فلج ساختن مراکز قدرت انجام گرفت لیکن در کودتای ثور علاوه بر انگیزه‌های سیاسی ایدئولوژیک بود. از این‌رو به فلج ساختن ماشین قدرت اکتفا نشد بلکه چون “هدف نهایی ساختمان جامعه سوسیالیزم” بود، باید تمام مخالفان باالقوه و باالفعل از دم تیغ گذرانده می‌شد تا انسان جدید خلق شده و جامعه سوسیالیست تحقق پذیرگردد. این کودتا هرچند توسط نظامیان انجام گرفت امّا ‌در حقیقت بازتاب فعالیت نیروهای سیاسی- فرهنگی وسیع‌تری در سطح جامعه بود. افسرانی که اجرای این کودتای خشن را به عهده داشتند کسانی بودند که در شوروی آموزش نظامی - عقیدتی دیده و در آن‌جا با عقاید مارکسیستی آشنا شده بودند و کسانی که سرنخ کودتا را در دست داشتند وابسته به یکی از احزاب سیاسی-ایدئولوژیکی خلق و پرچم بودند. هرچند خشونت، ذاتی هر کودتا ست. و چون این کودتا ریشه ایدئولوژیکی داشت خشونت در آن به پیمانه وسیع ‌قابل مشاهده بود. پس خشونت تمام عیار کودتای ثور همان‌گونه که به خصلت نظامی و تاکتیک کودتا مربوط می‌گردد به روش سیاسی و ایدئولوژیکی دست اندرکاران‌آن نیز عطف توجه دارد.

عوامل و ریشه‌های ایدئولوژیک خشونت در کودتای ثور
چندین عامل ایدئولوژیکی باعث پیدایی‌خشونت، گستره و شدت آن در کودتای ثور گردید که در زیر به برخی از آن‌ها اشاره می‌گردد:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...