منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود مطالب درباره بررسی رابطه بین تاسیس دولت ... |
مهمترین ویژگی ملت مدرن و متعلقات آن، امروزی بودن آن است. اما فرض مقابلی هم وجود دارد که آن را وجودی طبیعی، اولیه، همیشگی و مقدم بر تاریخ می داند. لغت نامه ی سلطنتی اسپانیا تا سال ۱۸۸۴ هیچ اشاره ای به اصطلاح دولت، ملت و زبان در معنای مدرن ندارد. پیش از سال ۱۸۸۴واژهی nation صرفاً به معنای مجموعه ی ساکنان قلمرو یک کشور یا پادشاهی بوده است. آخرین روایتی که از لغت نامهی دانشگاهی زبان اسپانیایی چاپ شده است به سال ۱۹۲۵ از واژه ی ملت اسم برده شده است و آن را مجموعه اشخاصی می داند که اصالت قومی یکسانی داشته باشند و غالباً با یک زبان سخن می گویند و سنت های یکسانی دارند. گفته می شود که این واژه متعلق به زبانهای رومانس یا زبانهای گرفته شده از لاتین است. از نظر لغت نامه نویس، یوهان هانیریش زدلر معنای واقعی ملت عبارت است از: مجموع شهروندانی که در پیکره ای از عرفیات، آداب و رسوم و قوانین مشترک باشند. بنابراین بدون بررسی بیشتر می توان پذیرفت که مفهوم ملت در معنای مدرن و اساساً سیاسی آن به لحاظ تاریخی بسیار جوان است. بطور مثال لغت نامه ی انگلیسی ۱۹۰۸ اشاره می کند که معنای قدیمی آن واژه عمدتاً یادآور واحد قبیله است. اما موارد استعمال امروزینی آن بیشتر به پنداشت واحد سیاسی مستقل تاکید دارد. ملت در معنای سیاسی آن با مردم و دولت، آن هم به معنی امریکایی و فرانسوی آن ارتباط دارد. در حقیقت اگر ملت از منظر انقلابی آن نقطه ی مشترکی هم داشته باشد به هیچ وجه قومیت، زبان و اموری از این دست نیست. پیتر ویلار مشخصه ملت – مردم را داشتن منافع مشترک می داند. (هابزبام، ۱۳۸۱: ۲۵-۳۸)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
اینکه مفهوم ملت چگونه پدید آمده و اساساً ملت گرایی و تشکیل ملت حاصل کدام عوامل است، موضوعی است که همواره مورد مناقشه ی اندیشمندان در حوزه های مختلف علوم انسانی است. تاریخ نویسان، جامعهشناسان و اندیشمندان سیاسی هر کدام تلاش دارند تا در چارچوب مفاهیم و نظریات حوزه ی مطالعاتی خویش، پیدایش این مفهوم را توجیه نمایند. غالباً گفته می شود که ملت جزء لاینفک تاریخ جدید اروپا است و بیشتر نظریات علوم اجتماعی آن را فرایندی می دانند که از طریق آن ملت های اروپایی شکل گرفت و اساساً اندیشه ملت گرایی را حاصل فعل و انفعالات قرن های ۱۷ و ۱۸، این قاره می دانند، یا اگر بخواهند بحثی را در این زمینه داشته باشند، اغلب پیش درآمدی را درباره ی شکل گیری ملت های اروپایی مطرح می نمایند.
میرسلاومردوک می گوید: ملت دیگر به عنوان یک مقوله ی ازلی شناخته شده نیست، بلکه محصول فرایند بلند مدت و پیچیده ی تحولات تاریخی اروپا شناخته می شود. وی ملت را اینگونه تعریف می کند: یک گروه اجتماعی بزرگ که نه با یک پیوند عینی بلکه با ترکیبی از چندین نوع رابطه عینی (اقتصادی، سیاسی، زبانی، فرهنگی، مذهبی، جغرافیایی، تاریخی) و بازتاب ذهنی این پیوندها در آگاهی جمعی قوام یافته باشد». همچنین می افزاید: «بسیاری از این پیوندها می توانند متقابلاً جایگزین یکدیگر شوند و ممکن است تعدادی از آنها در فرایند شکل گیری ملت معین نقش مهمی داشته باشد. اما در میان این عوامل سه عامل غیر قابل جایگزین وجوددارد که عبارتند از:
خاطرهی گذشته مشترک
وجود پیوندهای تنگاتنگ زبانی یا فرهنگی
مفهوم برابری تمام اعضای گروه که به صورت یک جامعه ی مدنی سازمان یافته اند.
نگاهی به تاریخ اروپا نشان می دهد که این قاره در دوره ی زمانی نامساوی را از گذرانده است. دوره ی نخست از سده های میانی آغاز شد و به دو نتیجه ی کاملاً متفاوت انجامید که یکی آنکه در بیشتر نقاط اورپای غربی و نیز مناطق شرقی در لهستان نخستین دولت های نوین زیر سیطره ی یک فرهنگ قومی واحد یا در چارچوب نظام مطلقه با شورای خوانین تکامل یافت در مرحله ی دوم که آغاز مرحله ی نوین شکل گیری ملت است. می توان زمانی دانست که گروه منتخبی از اقوام غیر مسلط به بحث پیرامون قومیت خود پرداختند و چیزی را به نام جنبشهای ملی آغاز نمودند. (میرسلاو، مردوک، ۱۳۷۵ : ۴۷-۴۴)
عواملی نظیر بحرانهای اجتماعی یا سیاسی از قبیل پیدایش نارضایتی در میان بخش های مهمی از جمعیت و از دست رفتن ایمان مردم نسبت به اخلاق سنتی، بویژه افت مشروعیت مذهبی و سطح بالای پویایی و ارتباطی بین این گروه از جنبشها و عامل موثر دیگر تضاد منافع در سطح ملی که میتوانست بر پایه شکافهای زبانی و گاهی مذهبی ترسیم شود، نقش مهمی در تحرک این جنبشها داشته اند. (همان، ۴۸)
احمد نقیب زاده درباره ی چگونگی شکل گیری دولت – ملت می گوید: دو تحلیل در این زمینه وجود دارد، تحلیل اول مربوط به تاریخ نگاری مارکسیسی است که بر عوامل اجتماعی و اقتصادی تاکید دارد. تحلیل دوم که بیشتر حالت ترکیبی دارد و بر آن است که مجموعه ای از متغیرهای سیاسی تر و مرتبط با فرهنگ مردمان مورد نظر را به عوامل اجتماعی و اقتصادی می افزاید.
والرشتاین می گوید: این حوزه ی پیرامونی اقیانوس اطلس بود که توانست با تسلط بر مبادلات تجاری و احراز انحصار رفت و آمد دریایی و گسترش به سوی ماوراء بحار، منشاء تشکیل دولت – ملت باشد. چرا که جوامع حاشیه ی غربی اروپا که مستقیماً تحت تاثیر زیر بنایی جدید اقتصادی قرار داشتند توانستند آسانتر در قالب دولت – ملت قد علم کنند و منابع مالی هم این روند را تسریع نمود. (فراستخواه، ۱۳۷۴: ۶۸)
برعکس جوامع کشاورزی اروپای مرکزی و شرقی مدت زمان زیادی به تمرکز سیاسی ضعیفی بسنده کرد که محیط مناسبی برای اشرافیت مسلط زمین داری را فراهم آورد. گرچه بعدها این نظریه تعمیمی مورد قبول واقع نگردید و اصرار والراشتاین بر تبیین صرفاً زیر بنایی رد شد، اما توانست حداقل به توضیح نخستین منبع تمایز میان نظامهای سیاسی اروپا باشد. (نقیب زاده، ۱۳۷۵: ۶۹-۶۸)
کوشش های اندرسون در توجیه پیدایش دولت – ملت در غرب و شرق، قابل توجه است. وی معتقد است غرب شاهد یک نظام فئودالی قدیمی تر، ساختاری تر و فشرده تر از فئودالیته اروپای شرقی است. چرا که اروپای شرقی، فئودالیته را وارد کرد و سرزمینهای آن طوری است که مانع از استقرار یک ساختار فئودالی از نوع هرمی در قالب روابط پیچیده حاکمیت سلطان بر فئودالها شد. اروپای غربی با ساختارهای متنوع، روابط نمایندگی و تشکلهای واسطه ای خو گرفته بود، اما ساختارهای فئودالی در شرق عملاً راه را بر اوج گیری اقتدار مرکزی نظامهای سیاسی باز گذاشت و بجای ظهور نهادهای نمایندگی به ادغام کامل اشرافیت در ساختارهای جدید سیاسی متمرکز که فاقد تنوع و تفاوت بودند، انجامید. اندرسون می افزاید که استقرار دولت مرکزی در بخش غربی قاره ی اروپا تحت ثاتیر تجدید سازمان قدرت اشرافیت در برابر تحول جهانی روستا و به ویژه در برابر صعود بورژوازی تجاری ماقبل سرمایه داری بوده است، برعکس در شرق با بحران روستایی مرتبط با توسعه تدریجی روستاها روبرو بود که نشان از شورشهای دهقانی داشت. لذا اشرافیت با انصراف از پارهای امتیازات به نفع قدرت مرکزی تلاش نمودند تا آشوبهای دهقانی را از طریق اعمال زور مهار نمایند. (همان، ۷۰)
تحلیل دیگر که فوق اقتصادی است و رکان آن را انجام داده، نشان می داد که علاوه بر اینکه چندگونگی شرایط قبل از تشکیل دولت – ملت وجود داشت، طرد جزمیت تک عاملی، توسعه ی سیاسی را حاصل تلفیق سه رشته متغیر فرض نمود. (اورس، ۱۳۶۲: ۹۸)
متغیرهای اقتصادی
متغیرهای سرزمینی
متغیرهای فرهنگی
بدین سان توسعه سیاسی در این الگو تا حدی استقلال خود را باز می یابد و بنیانی فرهنگی به خود میگیرد و از انحصار تک عامل اقتصادی رهانیده می شود.
هارتشورن جونز و گاتمن، تئوری معنوی خود را در باره ی ملت، اینگونه بیان کردند که در گروه های انسانی نوعی حرکت وجود دارد که با نقش آفرینی، مایه ی اصلی پدید آوردن گروه انسانی یکپارچه شده، سیاسی – ملی می باشند. گاتمن درباره ی این نوع حرکت توضیح می دهد که این جنبش معنوی در محیط انسانی افراد یا گروه های انسانی را در خود گرد می آورد و آنان را از سایر گروه ها جدا می کند. جداگانه بودن نسبت به محیط دیگران و سربلند بودن از ویژگیهای خود، از نمودهای هر گروه انسانی است. برای جداگانه بودن از دیگران، یک منطقه تنها نیازمند ی کوه یا دره یا یک زبان و یا یک مهارت ویژه خاص نیست. برای چنین هدفی یک باور استوار بر پایه ی اعتقاد دینی، در کنار برخی از دیدگاه های ویژه ی اجتماعی و جلوه هایی از خاطرات سیاسی است و اغلب آمیخته ای از این هر سه نیاز دارد. در دنیای نو، دیگر حس برتری خواهی نظامی و گسترش آن موجب تشکیل ملت نمی شود بلکه انگیزه های معنوی افراد ساکن در یک منطقه جغرافیایی نقش سازنده دارد.
۱۲-۳-۱- هویت ملی و مفهوم آن
تبلور هویت ملی حاصل پیدایش مفهوم ملت به معنای امروزی آن است (علم، ۱۳۸۹ : ۱۰۲) دیدگاه های متفاوتی در رابطه با ساخت این نوع هویت ارائه شده است، بطوری که این استدلات مبتنی بر حوزه های مختلف انسانی است. برخی مفهوم هویت ملی را در حوزه ی جغرافیا و برخی آن را در حوزه ی علوم سیاسی نظیر ساختار مشترک سیاسی و یا عده ای آن را در حوزه ی اقتصاد، نظیر شاخص های سطح در آمد و ابزار و وسایل تولید و بالاخره بعضی آن را در حوزه ی جامعه شناسی و یا فرهنگ می جویند. علاوه بر این، ارکان این هویت هم نزد بسیاری از متفکران و اندیشمندان علوم اجتماعی متفاوت است. دیدگاه های کلاسیک، هویت ملی را با پیوندهای خونی، خاکی هر فرهنگی ارتباط می دهند و آنها را ارکان اصلی هویت ملی می دانند. اما دیدگاه های مدرن هویت ملی را از فاکتورهای نژادی و خونی جدا نموده و آنها را دخیل در ساخت این نوع هویت نمی دانند. بلکه با توجه به واقعیت های موجود بر عواملی نظیر سرزمین مشترک، منافع اقتصادی و سیاسی و امنیتی مشترک و همچنین حقوق و قوانین مشترک در کنار احساس روانشناسی خرد جمعی مشترک (حافظه ی تاریخی مشترک ) می دانند.
احمدی این نوع هویت را امری مصنوعی و آخرین هویت اجتماعی افراد آزاد و جامعه ی صنعتی و مستقل می داند که در گذر زمان به وسیله ی روایتگری ساخته و پرداخته شده و سپس به صورت خاطره ی جمعی درآمده و تثبیت می شود. آن گاه به واسطه ساز و کار غیر سازی میان خود و دیگران تمایز ایجاد می شود. (احمدی، ۱۳۷۸ :۳۹)
محدود شدن هویت ملی به هویت های مادون نظیر هویت قومی و نژادی، نشان از عقب ماندگی تاریخی و اجتماعی یک جامعه و عدم فهم درست از محتوای هویت ملی بخصوص از طرف روشنفکران و قانون گذاران است. هویت ملی فرد در واقع به معنای پاسخ گویی به این سئوال است که شخص خود را عضو کدام واحد سیاسی می داند و تا چه اندازه با این واحد مرتبط و وابسته است؟ اعتقاد بر این که هنگامی هویت ملی می تواند نسبت به سایر هویت ها رحجان یابد که در فرهنگ سیاسی، جامعه فردیت خود آگاه و مستقل، پایه و اساس وجودی هویت ملی باشد. بنابراین تکوین هویت ملی و تحقق آن در چارچوب های دولت های ملی جدید بستگی به حقوق شهروندی دارد. این امر دلالت بر برابری انسانها به عنوان عضو یک دولت ملی است و شامل برابری سیاسی، برابر در فرصت های اساسی، تساوی حقوق و برابر در مشارکت سیاسی می باشد. اساساً مفهوم هویت ملی هنگامی تبلور می یابد که مفهوم ملت به درستی شناخته شود. در واقع تعریف دقیق از ملت می تواند کمک شایانی به شناخت مفهوم هویت ملی نماید. از آن جایی که ملت در تعریف جدید آن شامل مجموعه افرادی است که در درون یک محدوده ی جغرافیایی معین زندگی می کنند و اشتراکات فرهنگی دارند و تشکیل دولتی می دهند که فراتر از شکل بندی قومی-قبیله ای و یا طبقه ای است، لذا هویت ملی هم در همین قالب های مشخص قابل تعریف خواهد بود. (رجایی، ۱۳۷۶: ۷۳)
هر چه شناسایی هویت ملی واضح تر و شفاف تر باشد امکان بحرانی شدن آن کمتر خواهد شد. پس ارکان هویت ملی شامل سرزمین مشترک، منافع اقتصادی مشترک، منافع سیاسی مشترک، حقوق و قوانین مشترک و حافظه تاریخی مشترک است. چنین هویتی ایجاد کننده ی فرهنگ ملی است که با فرهنگ قومی متفاوت است چنانچه میهن پرستی معادل وطن پرستی قومی نیست. (رواسانی، ۱۳۸۰: ۷۵)
نتیجه گیری
بر اساس نظریات ارائه شده و ادبیات موجود در زمینه ی مفهوم هویت، می توان به این نتیجه رسید که مفهوم هویت امری سیال و حالت دینامیکی داشته و به مرور زمان دگرگون می شود.
انسان امروزی هویتی چند مرکزی و متکثر دارد، لذا نوعی پلورالیسم هویتی در سطح کلان جامعه و بین اشخاص مختلف وجود دارد. همواره نوعی سازگاری و انطباق و همزیستی در درون ساختار هویتی وجود دارد و طی یک تبادل دیالکتیکی، هویتهای چند گانه با هم متعادل شده و به نوعی به هویت ترکیبی میرسند. لذا هر فرد به صورت طبیعی میان چندین نوع تعلق که هر کدام در خود او لانه گزیده و نهادینه شده اند قرار دارد.
آنچه در این بین بیشتر مورد تاکید قرار گرفته است، ظهور هویت های مدرن به تبع موج مدرنیسم در جوامع انسانی است که می تواند جایگزین هویت های ماقبل شود.
فصل دوم:ماهیت دولت در ایران
مقدمه
مدل های گوناگونی برای توجیه ماهیت دولت در ایران ارائه شده اند از جمله این مدل ها می توان به دولت استبداد شرقی، دولت تاتریمونیال، دولت مطلقه و… اشاره نموده اند.
در این پژوهش ضمن بررسی فرهنگ سیاسی ایران و نگاه به مفهوم دولت قبل از اسلام و بعد از اسلام اشاره ای به مفهوم مدرن آن خواهیم نمود و گذر از تعریف پایریمونالیستی دولت در ایران به مفهوم مدرن آن را بیشتر مورد توجه قرار خواهیم داد.
۱-۲- فرهنگ سیاسی در ایران و ماهیت دولت در ایران
می دانیم که هر فرهنگ سیاسی مولد نوعی ساخت سیاسی است و ظهور هرگونه شکل یا حزب و یا دولت در یک جامعه متاثر از فرهنگ سیاسی است. فرهنگ سیاسی در ایران را می توان به دو دوره ی قبل از اسلام و بعد از اسلام تقسیم نمود.
۲-۲- فرهنگ سیاسی قبل از اسلام
اغلب این سوال مطرح می گردد که اصولاً ایرنیان در پیش از اسلام نسبت به حکومت و ماهیت آن چه دیدگاهی داشتند، آیا حکومت ماهیت الهی داشت یا منشاء آن زمینی و بشری بود؟ به عبارتی در تصور جامعه ایران آن روز ماهیت حکومت بر آمده از اراده ی جامعه بود یا از نیروی ماورای طبیعی و غیر مادی سرچشمه می گرفت؟ در یک جامعه ی با فرضیه ی الهی بودن حکومت همه ی پدیده ها هاله ای از قداست به خود گرفته و رنگ الهی پیدا می کنند و قوانین و مقررات به دلیل اتصال به عامل غیرمادی، جاودانه و لایتغیر باقی می ماند. در حالی که در جامعه ی مبتنی بر اراده ی بشری و برآمده از خواسته های اجتماعی افراد هیچگونه قداستی از این دست وجود ندارد. واقعیت ها نشان می دهد که اولین ویژگی که در نظریه حکومتی ایران باستان به چشم می خورد، پیوند سخت و محکم میان دین و دولت است. به عبارتی حاکم با تکیه بر جایگاه مذهب قدرتی مطلق و غیر مشروط داشت. این پدیده به طور کلی در ادیان آریایی های ایران زمین وجه غالب دارد به این معنا که عالم خدایان انعکاس تصویری از اوضاع اجتماعی و روابط طبقاتی مردم است. از این رو بهترین و کامل ترین حکومت ها حکومتی دانسته شده است که در آن دین و دولت، توام و شهریار دین یار فرمانروا باشد. فردوسی به نقل از اردشیر بابکان می گوید: (ثاقب فر،۱۳۷۸: ۲۲۴)
نه بی تخت شاهی است دینی به پـای نه بی دین بود شهریاری بجای
دو دیـباســت یک دردگــر باخــتـــه بر آورد پیش خرد تافته
نـه از پادشـاه بـی نـیـاز است ز دیـن نه بی دین بود شاه را آفرین
چنـیــن پـاسـبــان یـکـدیــگــرنــد تو گویی که در زیر یک چادرند
در ایران، فّره ایزدی عامل مشروعیت دهنده و شاه توجیه کننده ی قدرت اوست. فّر در شاهنامه ی فردوسی با همه ی تجلیات گوناگون یک صفت تغییر ناپذیر است. که به معنای درخشان و نیکبخت و سعادتمند است. این پرتو الهی گاهی به صورت نور از چهره پادشاهان و موبدان و پهلوانان می تابد. (علم،۱۳۸۷: ۱۲۵-۱۲۷)
طبق نظریه فّره ایزدی، شاه از دیگر افراد بشری برتر و نایب و جانشین خدا روی زمین شمرده می شد. مشروعیت او فقط ناشی از برگزیدگی از جانب خدا بود و بدین ترتیب فقط در برابر خدا و نه خلق مسئول است. ( پولادی، ۱۳۶۶: ۱۳۵-۱۳۷)
فردوسی در ستایش محمود غزنوی می گوید:
جهـانـدار محمـــود بـا فـّـر وجــود که او را کند ماه و کیوان سجود
نمونه ی دیگر ادعای خدایی جمشید و تمرد وی در شعر شاهنامه آمده است که :
چنیـن گفـت با سـالخـورده مـهـان که جز خویشتن را ندانم جهان
هنـر در جهـان از مــن آمـد پـدیـد چو من نامور تخت پادشاهی ندید
گــر ایـدون که دانیـد من کردم ایـن مرا خواند باید جهان آفرین
به این ترتیب می توان گفت نظریه مربوط به آسمانی بودن حکومت و دولت در ایران مربوط به یک سلسله و خاندان نیست مثلاً در لوح به جا مانده از ار یار منه نیای بزرگ داریوش چنین می خوانیم، این کشور پارس که من دارم با مردانی نیکش اهور مزدا به من عطا نموده است.(ملکم، ۱۳۶۳: ۳۰۳)
دو عامل اساسی است که باعث گردید دین و مذهب رسمی ساسانیان، سلطنت را به خدا شاهی ملی تبدیل کند. عامل اول پذیرفتن شاه به عنوان یک شخص مقدس و قابل احترام که مرز عالم و نماینده اهور مزدا در روی زمین است و دیگری خود دین زرتشت است که بر این اساس و مبانی متکی شده بود که باید از این فرضیه دفاع کند یعنی طرفداری جدی از پایگاه الهی شهریاری که اساس و عقیده ی عمومی زمان ساسانیان بود ( نولدکه،۱۳۵۱: ۱۰۱)
در کتیبه های عصر هخامنش در خصوص جایگاه شاه آمده است که، اهوز مزدا، سرور دانا و خردمند در آسمان سلطنت می کند و با بال های خود زمین و فرمانروای آن را در بر و تحت حمایت می گیرد، پادشاه هخامنشی نایب السلطنه او بر زمین است. ( گیرشمن،۱۳۶۴: ۱۷۱)
بدین گونه در ایران باستان، پادشاهی ایرانیان شالوده ای عمیقاً دینی دارد. و جزئی از راستی و داد جهانی است که جز ء آن بیداد دانسته می شود.
بزرگمهر درباره ی این بُعد دینی معتقد است:
پــرستـیـــدن شهـــریار زمیــــن نجوید خردمند جز راه دین
نبــایــد بـه فـرمـان شــاه درنــگ نباید که بشد دل شاه تنگ
هر آن کس که بر پادشه دشمن است روانش پرستار آهرمن است
(نولدکه،۱۳۵۱: ۲۸۱)
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1400-09-24] [ 10:47:00 ب.ظ ]
|