خنـده بهار عیـش دان، سرفـه نــوای صبـحدم
معنی و مفهوم: به حلق و لب قنینه، هنگام فرو ریختن شراب در جام نگاه کن. صدای بیرون آمدن شراب از قنینه، مانند آن است که قنینه سرفه کند و درخشش شراب بر دهانهی آن، همانند آن است که قنینه لبخند بزند. خندهی قنینه بهار شادی و عشرت است و سرفه کردن آن نوای خوش صبحگاهی است.
آرایههای ادبی: حلق و لب قنینه اضافهی استعاری از نوع تشخیص. سرفه کردن و خنده زدن را نیز در اضافهی استعاری از نوع تشخیص به قنینه نسبت داده است. سرفه کردن کنایه از صدای فرو ریختن شراب از دهانهی قنینه و خندیدن کنایه از صدای قلقل بیرون آمدن شراب از دهانهی ظرف دهان تنگ است.
۶ - ساقی اگر نه سـیب تر، بر سـر آتـش افکـند
این همه بوی چون دهد، می به هـوای صبــحدم
معنی و مفهوم: اگر نه این است که ساقی، سیب تر بر آتش بزم میاندازد و فضا را معطّر میسازد، پس می چگونه میتواند این همه هوای صبحدم را معطّر و خوش بو گرداند .
توضیح: گاهی برای خوشبو کردن هوا سیب تر را در آتش میانداختند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۷ - صورت جام و باده بین، معجز دسـت سـاقیان
مـاه نـو و شفـق نگـر، نــور فــزای صبـحدم
واژگان: مُعجز: اعجاز آورنده. (معین) شفق: سرخی شام و بامداد. (غیاث)
معنی و مفهوم: به ترکیب ظاهر جام و بادهی سرخ و شفاف درون آن، این اعجاز و شگفتی دست ساقیان بنگر که همانند ماه نو و شفق سرخ بر روشنی صبحدم میافزایند.
آرایههای ادبی: بیت دارای لف و نشر مرتّب است. جام در درخشندگی و سفیدی به ماه نو و باده در سرخی به شفق مانند شده است.
۸ - باده به گوش ماهیی، بیش مـده که در جهـان
هیچ نهنگِ بحر کـش، نیسـت سـزای صبـحدم
واژگان: گوش ماهی: پیالهای که از صدف سازند. (برهان) بحر کشیدن: شراب خوری زیاد و فراوان (فرهنگ لغات)
شاهد: یک گوش ماهـی از همـه کـس بیـش ده مـرا
تـــا بحــــر سینـــــه جیفــــهی ســودا برافکنــد
(خاقانی، ۱۳۸۸: ۱۳۳)
معنی و مفهوم: اگر میخواهی شراب بدهی به مقدار بسیار اندک و به اندازهی یک صدف شراب بده (بنوشان)؛ چرا که هیچ شراب خوار دریاکش و زیادخوری، شایسته و درخور درک برکات صبح و حال و هوای آن نیست و نمیتواند آن را درک کند.
آرایههای ادبی: گوش ماهی کنایه از مقدار بسیار اندک .
۹ - صبح شد از وداع شب، با دم سـرد و خون دل
جامـه دران گرفـت کوه، اینت وفــای صبـحدم
واژگان: جامه داران: چاک زنان در جامه. (ناظم)
معنی و مفهوم: شگفتا از وفاداری صبحدم که از غم و اندوه وداع با شب، با آهی سرد و دلی خونین از سر شیفتگی و آشفتگی راه کوه گرفت.
آرایههای ادبی: دم سرد کنایه از هوای سرد کوه است. خون دل کنایه از سرخی افق هنگام صبحدم است. کوه گرفتن نیز اشاره به این موضوع دارد که اوّلین جایی که پرتوهای خورشید آن جا را فرا میگیرد کوه است. بیت دارای حسن تعلیل است . سردی هوای صبح و سرخی افق هنگام طلوع را دلایل اندوه صبح از فراق و وداع شب دانسته و هم چنین روشن شدن فضای کوه در ابتدای صبح را به این دلیل دانسته که صبحدم از اندوه وداع شب، راه کوه گرفته است.
۱۰ - شمع که در عنان شب، زردهی بُش سـیاه بود
از لگـد بـراق جــم، مُــرد، بقــای صبــحدم
واژگان: زردهی بُش سیاه: اسب زردی که موی گردن و یال او سیاه باشد. (فرهنگ لغات) لگد: زخم پای ستور یا آدمی. (دهخدا) براق: مرکبی که حضرت رسالت پناه (ص) در شب معراج بر آن سوار شدند. (آنندراج) توضیحات
معنی و مفهوم: شمع که به دلیل شعلههای زرد خود و دود سیاهی که از سوختنش متصاعد میشود، همانند اسبی زرد با یالهای تیره بود و شب مانند افساری او را به بند کشیده بود، از ضربهی پرتوهای خورشید مُرد و به خاموشی گرایید. امیدوارم که فوت او، بقای عمر صبحدم باشد .
آرایههای ادبی: عنان شب اضافهی استعاری است. شمع به خاطر پرتوهای زرد و دود سیاهی که متصاعد میکند به اسب زردی با یالهای سیاه تشبیه شده است. براق جم کنایه از خورشید است. مردن شمع کنایه از خاموش شدن آن است. خورشید بدین سبب براق جم نامیده شده که جم (سلیمان) بر خورشید مسلّط بود.
توضیحات :
براق: نام مرکوبی است که بنا به روایات حضرت رسول(ص) شب معراج بر پشت او آسمانها را درنوردید. از قول خود پیامبر نقل شده است که گفت : شب معراج اسرافیل را دیدم با هفتاد هزار فرشته و براقی در میان، اشهب، بزرگتر از حمار و کوچک تر از استر، رویش چون روی آدمیان، سر او چون سر اسب، گردن چون شتر، پشت او چون گاو، زینی بر پشت او از یک دانهی مروارید، رکابش از یاقوت سرخ و لگامش از زبرجد، هرگز من مرکبی بدین نیکویی ندیده بودم، میکائیل رکاب او بگرفت و پیش من آورد و جبرئیل گفت: سوار شو، این مرکب را خدا از بهشت برای تو فرستاده است … در فرهنگها براق به طور مطلق به معنی اسب آمده و ترکیباتی از قبیل براق برق تاز کنایه از اسب دونده، براق جم (سلیمان) کنایه از باد که تخت سلیمان را میبرد و براق سیرت به معنی تند رو نیز هست. (یاحقی، ۱۳۷۵: ۱۲۳-۱۲۲)
جم: بنا بر آن چه در شاهنامهی فردوسی آمده است جمشید پسر تهمورث ، پس از پدر به پادشاهی نشست و نخست به ساختن آلات جنگ پرداخت و ذوب آهن را آموخت و خود و زره ساخت و خفتان و برگستوان به وجود آورد و در این کار پنجاه سال رنج برد. پنجاه سال دیگر رشتن و دوختن و بافتن جامه را به آدمیان آموخت و طبقات چهارگانهی کاتوزیان، نیساران، نسودیان و اهنو خوشی را پدید آورد و پایگاه هر یک را معلوم کرد. سپس دیوان را فرمود تا خاک را با آب درآمیزند و خانه برآورند و آنگاه گوهرها را از سنگ بیرون آورد و سپس بوهای خوش را پدیدار کرد و کشتیرانی به مردمان آموخت و در اینها نیز پنجاه سال رنج برد. پس تختی ساخت که چون میخواست، دیو برمیداشت و از هامون به گردون برمیافراشت و در روز هرمزد از ماه فروردین بر این تخت جلوس کرد و مردم آن روز را نوروز خوانند. (اردلان جوان، ۱۳۷۳: ۵۸-۵۷)
جم: پس از حملهی عرب و استقرار اسلام در ایران، داستانهای ملّی ما با قصّههای سامیان آمیخته شد. پادشاهان و ناموران ایران با پیامبران و شاهان بنی اسرائیل رابطه یافتند و جمشید را با سلیمان مشتبه ساختند؛ زیرا این دو پادشاه در بعضی احوال و اعمال، مانند استخدام دیوان و جنیّان و طاعت جن و انس از ایشان و سفر کردن در هوا و زندگی طولانی و داشتن انگشتر و عصا و داشتن پادشاهی و پیغمبری به هم شبیه بودند و ایرانیان مرکز جمشید داستانی را کشور فارس میدانستهاند و آثار باقی ماندهی داریوش و خشایارشاه و دیگر پادشاهان هخامنشی را به جم (جمشید) انتساب دادهاند و بر اثر اعجاب از ابنیهی مزبور، ساختن آنها را به دیوان نسبت دادهاند و حضرت سلیمان نیز دیوان را در خدمت داشت، از این رو در قرون اسلامی، این دو تن یکی به شمار آمدند، فارس را تختگاه سلیمان و پادشاهان فارس را وارث ملک سلیمان خواندند. صاحب برهان قاطع نیز گوید: جم به معنی پادشاه بزرگ باشد و نام سلیمان و جمشید هم هست؛ لیکن در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود، مراد سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آن جا که با آینه و سد نام برده میشود اسکندر. (همان، ۶۰ - ۵۹)
۱۱ - موکـب صبح را فلـک، دیــد رکـاب دار شــه
داد حُـلیِ اختــران، نعـــل بهــای صبــحدم
واژگان: موکب: گروه سواران و پیادگان. (ناظم) حلی: پیرایه و زیور. (آنندراج) نعل بها: مالی که پادشاه در وقت عبور از موضعی از صاحب آن میگیرد به بهای نعل اسب خود که از آن جا عبور کرده است.
معنی و مفهوم: آسمان، صبح را همچون گروهی دید که در رکاب پادشاه در حال حرکت میباشد، پس ستارگان شب را به عنوان نعل بها به پای صبح ریخت و به او بخشید .
آرایههای ادبی: موکب صبح اضافهی استعاری. صبح را به رکاب دار شاه مانند کرده است. حلی اختران اضافهی تشبیهی. مصراع دوم اشاره به رسم نعل بها دادن به شاه هنگام گذر کردن از جایی دارد.
۱۲ - شاه معظّـم اخستان، شهر گشای راستین
داد ده ظفـرستان، مُلـک خـدای راستین
واژگان: شهرگشا: فاتح، گشایندهی شهر، ستانندهی شهر. (دهخدا)
معنی و مفهوم: اخستان، شاه بزرگ و ارجمند و فاتح به حق و راستین است. او عادل و پیروزمند و صاحب حقیقی مُلک و مملکت میباشد.
بند دوم:
کلمات قافیه: نوای ، صفای، قفای و …
[چهارشنبه 1400-09-24] [ 10:24:00 ب.ظ ]
|