ملامحمّدطاهردر شاه بیت غزل زهدکه دربسیاری از تألیفات خود متذکر آن شده، کلیدو عامل اصلی که می‌توان با آن به مقام زهد رسید، بسیار یاد مرگ بودن است که هادم اللّذات است.[۲۲۲]ازرسول خدا سوال شد«یارسول الله من ازهدالناس؟ قال: من لم ینس المقابر والبلی وترک فضل …».[۲۲۳]وهمینطور سوال کردندازرسول خدا من ازهدالناس واکرم الناس؟ رسول خدا فرمود: «اکثرهم ذکر الموت و اشهدهم استعداداً له اولئک هم الاکیاس».[۲۲۴]
۸.نقد بزرگان تصوف درکلام ملامحمّدطاهرقمی
۸-۱.حلاج و بایزید
ملامحمّدطاهردر‌ رجم الشیاطین به حلاج وبایزیدبسطامی وتابعان آنها انتقادهای زیادی دارد. درکتابی‌نیست که ‌نوشته باشد ‌و‌نامی ازاین دو نباشد.گویا تمام فکر وذکر وی راتسخیر کرده بوده‌اند. محمّدطاهر در تمامی آثار در بدو امرجریان تصوف رابه حلاجیه معرفی می‌کند، وانتقادات را ازاین باب وارد می‌داند.درادامه به طورمختصر انتقادات محمّدطاهر را نسبت به این دوبزرگ صوفیه در چهار مورد ذکرمی‌کنیم.
۸-۱-۱.خروج ازطریق عقل.محمّدطاهردرابتدای کتاب «رجم الشیاطین» می‌گوید «تابعان حلاج وبایزید ازطریق مستقیم عقل ونقل بیرون رفته وتمامی۷۳گروه را ناجی ورستگار می‌دانند».[۲۲۵]
۸-۱-۲.سنّی‌مذهب بودن.یکی دیگرازنقدهای اصلی محمّدطاهراین بوده که تابعان حلاج وبایزید از طایفه بی عقلان وبی شعوران سنی هستند.وی می‌گویدآن سنیانی که فی‌الجمله شعوری دارند، این طایفه را مذمت می‌کنند.پس حیف وصدحیف ازشیعیان صاحب فطرت که بنابرجهالت وغفلت به دام کید ومکراین طایفه غولان بادیه ضلالت گرفتارشده‌اند.وی می‌گوید: «می‌بینیم که طریقه حلاج و بایزید درمیان مخالفان، کمال شهرت دارد،(چون این طایفه را از سنی‌ها می‌داند) از این جهت است که دربلاد شیعه خانقاه قدیمی نمی‌باشد ودربلادی‌که مردمش همیشه سنی بوده اند خانقاه قدیم بسیار به هم می‌رسد».[۲۲۶]
۸-۱-۳.دعوی‌اناالله.محمّدطاهرمی‌گوید: اول کسی که ازاین طایفه دعوی «اناالحق» ،«اناالله» ،«لا اله الاانا » و«لیس فی جبتی سوی الله»[۲۲۷]کرده باشد را غیراز بایزید نیافتم.وی حلاج را نیز دراین امرملحق به بایزید می‌کند.این نقد ملامحمّدطاهردرتمامی آثارضدتصوفی وی تکرارمی‌شود.
۸-۱-۴.اعتقادبه حلول.شیخ الاسلام قم می‌گویدحلاج وبایزید از وحدت وجود گذشته واعتقاد به حلول واتحاد پیدا کرده‌اند.به این وجه که چون سالک دل خود رابه مجاهده نفس، خود را فانی سازد وترک خودی کند وترک اعتبار وناموس کند، وبا الله تعالی متحد شود وجدائی برطرف شود، ویگانگی حاصل شود.پس ازاین‌راه اناالله‌ واناالحق گویندواین جماعت این دعوی را مخصوص کاملان وواصلان می‌دانند.
۸-۱-۵.مصاحبت بارجال‌الغیب.محمّدطاهرمی‌گوید: بدان که تابعان حلاج وبایزید که تارکان متابعت اهل بیت (علیهم‌السلام) وتابعان ابوبکر وعمروعثمانند، بلکه جماعتی ازایشان زندیقانند، ازبرای فریب عوام، دعوی مصاحبت وآشنائی رجال الغیب می‌کردند .

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۸-۲.عطار
عطار با نوشتن تذکره الاولیا براین بود که این کتاب تذکّری باشد برای اهل معنی و برای ماندگاری بزرگان تصوف در خاطر آیندگان.اما این اثر به مذاق بسیاری از بزرگان ازجمله محمّدطاهر ومیرلوحی سبزواری خوش نیامده وعطار را مورد نقد قرارداده‌اند.اگرچه اصل اشکال به رجال مذکور درتذکره‌الاولیا بوده، اما خود عطار نیز درهمراهی با این قافله بی نصیب ازاین انتقادها نبوده است. نقدهایی که درآثار محمّدطاهرقمی نسبت به تذکره الاولیا عطار ذکرشده صرفا به دلیل نقل حکایات بزرگان تصوف بوده که به قول محمّدطاهر«مدح وثنا» گفته‌است.
در ادامه به چند مورد از این حکایاتِ مورد استناد محمّدطاهر اشاره می‌کنیم.ازجمله: «عطار در تذکره الاولیااز بایزید نقل کرده که چون به وحدانیت رسیدم وآن اوّل لحظه که به توحید بگریستم سال ها درآن وادی به قدم افهام دویدم تا مرغی گشتم چشمم از یکایکی به پرواز همیشگی درهوای[…] می‌پریدم چون از مخلوقات غایب گشتم به خالق رسیدم پس سر از وادی ربوبیت برآوردم وکاسه بیاشامیدم، که هرگزتا ابد از ذکراو سیراب نگشتم.چون سی هزارسال در وحدانیت او پریدم وسی هزار سال دیگر در فردانیت اوپریدم.چون نود هزار سال بایزید را دیدم وآن هر چه دیدم همه من بودم.پس چهارهزارسال بادیه پریدم وبه نهایت رسیدم چون نیک نظرکردم سرخود به کف یکی از نبی دیدم.پس معلوم شدکه نهایت حال اولیا بدایت احوال انبیااست، ونهایت انبیا را غایت نیست.پس روح من برهمه ملکوت برگذشت وبهشت ودوزخ را بدو نمودند، وهیچ کدام التفات نکرد وهرچه پیش او طاقت نداشت وبه جان هیچ پیغمبری نرسید الاکه سلام چون به جان محمّد مصطفی رسید صدهزار دریای آتشین دید بی نهایت وهزار حجاب از نورکه اگر بادل دریا قدمی بر نهادی بسوختمی وخود را بر باد دادمی.لاجرم از هیبت چنان مدهوش گشتم که هیچ نماندم، وهرچند خواستم که میخ طناب خیمه محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رابتوانم دید زهره آن نداشتم، تا آنکه به حق رسیدم ونتوانستم به محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رسیدن. پس گفتم الهی هرچه دیدم همه من بود تا منی مرا به تو راهست، ازخودی را گذر نایست، مرا چه بایدکردن؟ فرمان آمدکه خلاص تو بی تو درمتابعت دوست ماست محمّد(‌صلی‌الله‌علیه‌وآله).
ملامحمّدطاهر این نوع کلمات را خیالات می‌پندارد.زیرا ازاین نوع خیالات درمیان صحابه که شاگردان بی واسطه آن حضرت بوده وجود نداشته است».[۲۲۸]
عطاردرتذکره الاولیانقل کرده که شبلی ازمنصب دنیا توبه کرده ونزد جنید آمدکه تحصیل خداشناسی کند، جنید او را مامور کرد که یکسال کبریت فروشی کندو دوسال گدائی، تابرای اومعرفت حاصل شود.[۲۲۹]
ملامحمّدطاهرازعطارنقل می‌کندکه شخصی ازمریدان ذوالنون که چهل چله داشته بود، نزد اوآمد وگفت که دوست بامن هیچ سخن نمی‌گوید وازعالم غیب هیچ چیز برمن کشف نمی‌شود.ذوالنون به او گفت برو امشب سیر بخور وتا بامدادان بخسب[…].عطار درمقام توجیه این کلام می‌گوید:اگرکسی گوید که چگونه روا باشدکه شیخ کسی‌را گویندکه نماز مکن وبخسب؟ گوئیم ایشان طبیبانند.طبیب گاه باشدکه علاج پرهیزفرماید، وگاه بود که غیر پرهیز.چون می‌دانست که گشایش کاراو درآن است.
شیخ الاسلام قم گفتگوهای عطار راکفرمحض دانسته واینطور ادامه می‌دهد: اینکه گفتگوهای عطارکفر محض است زیراترک نماز راحلال دانسته، و حال مستحل ترک نمازکافراست.عطار درتذکره الاولیا بعد ازآنی که ذوالنون مصری رامدح وثنای بسیار گفته و او را از اکابر اولیا شمرده نموده، به بغداد بردند و در بغداد چهل روز در بند بود.بی شبهه این مرد که سنیان او را از اکابر اولیا خود می‌دانند، از زندیقان بوده ولهذا ترک نماز را جایز می‌دانسته».[۲۳۰]
عطار درتذکره الاولیاگفته که نقل است که شبلی گفت: روزی پایم به پلی خراب شده رفت وآب بسیار داشت.دستی دیدم نامحرم که مرابه کنارآورد.نگاه کردم او رانده شده حق بود.گفتم ای ملعون طریق توغرق کردن است نه دست گرفتن این ازکجا آوردی؟ گفت: نامردان را دست زنم که ایشان سزاوار آنند.من درغوغای آدم زخم خورده‌ام، درغوغای دیگری نیفتم.ملامحمدطاهر عطار را نیز مثل دیگر بزرگان این طایفه، سنی می‌داند.[۲۳۱]
۸-۳.ملای روم
آنچه که محمّدطاهر درباره عطار ذکرکرد نسبت به ملای روم نیز تکرارمی‌کند.زیرا باور وی این است که ملای روم، افکار عطار را به شعر در آورده، وازاین باب که اینها اعتقاد او نیز هست، ملای روم را همچون بایزید و حلاج مورد انتقاد قرار داده است.درادامه چند مورد از این انتقادها را ذکر می‌کنیم.
۸-۳-۱.عشق به‌ابن‌عربی.شیفتگی ملای رومی به ابن‌عربی ازدیگر انتقادات ملامحمّد طاهرقمی است. شیخ الاسلام قم به این دو بیت استناد کرده که ملای رو گفته:
ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم جان داده و دل بسته سودای دمشقیم
اندر جبل صالـح کانی اسـت ز گـوهر کاندرطلـــبش غرقه دریای دمشقیم
۸-۳-۲.می‌توان‌باریاضت‌امام‌شد.محمّدطاهر به ابیاتی از مثنوی استناد کرده که مفهوم آنهانشان از آن دارد که با ریاضت می‌توان امام وخلیفه شد. ملای روم گفته:
پــس بــه هر دوری ولـیی قائم سـت تا قـــیامــت آزمــایش دایــمست[۲۳۲]
هـر کـه را خوی نکــو باشـد برست هر کسی کو شیشه‌دل باشد شکست
پــس امــام حـیّ قایــم آن ولیـست خواه از نســل عمر خواه از علیست
مهــدی و هـادی وی است ای راه‌جو هم نهـــان و هـــم نشسته پیش رو
او چو نورست و خرد جـبریل اوست وآن ولی کـــم ازو قـــندیل اوست
وآن که زین قندیل کم مشکـات ماست نــــور را در مــرتبه ترتیـــبهاست
زآن که هــفصد پـــرده دارد نور حق پـرده‌هـــای نور دان چــندین طبق
از پـــس هر پــــرده قومی را مـقام صف صف‌اند این پرده‌هاشان تا امام
محمّدطاهرازاین ابیات استفاده کرده ومی‌گوید: اعتقاد ملای روم این است که هرکسی به کمک ریاضت ومجاهده صاحب خوی خوش شود وهفصد پرده نورحق راطی کند، ولیّ وامام وهادی ومهدی می‌شود.خواه از اولاد علی باشدخواه اولاد عمر.[۲۳۳]وهرکه ششصدونود و نه پرده راطی کند قندیل امام می‌شود.از این فهمیده می‌شود مولانا درتحت قندیل بوده وشصد و نود وهشت پرده نور را طی کرده و دو پرده باقی بوده که ولیّ وامام ومهدی شود.
۸-۳-۳.مخالفت بانفس‌حتی درعبادات.محمّدطاهردررجم الشیاطین ازملای رومی نقل کرده که می‌گوید:
مشورت با نفــس خـود گر مــی‌کنی هــرچـه گویـد کن خـلاف آن دنی
گـر نـماز و روزه مــی‌فرمـــــایدت نفـس مکارســـت مـکری زایــدت
مـشورت با نفس خویش انـدرفــعال هـرچـه گویـد عکس آن باشد کمال[۲۳۴]
وی از این ابیات استفاده کرده که منظور ملای روم این است که اگر وقت نمازِواجب تنگ است ونفس نیز خواهش دارد که آن نماز را ادا کند وقضا نکند، دراین صورت باید مخالفت بانفس کرد وآن نماز را ترک کند.[۲۳۵]
۸-۳-۳-۱.مخالفت بانفس درکلام بزرگان تصوف
برای روشن شدن صحت نظر ناقدین تصوف دربحث مخالفت وترک هوای نفس، چندجمله‌ای ازمنظربزرگان تصوف وصاحبان تصانیف معتبره ازصوفیان وهمچنین شارحان مثنوی، برای رسیدن‌به داوری منصفانه ذکرمی‌کنیم، که‌آیا نظرآنها دراین باب، همان است که محمّدطاهر درآثار متعدد خود نقل می‌کند، یا چیزی غیرازآنچه گفته؟ وشاید همان چیزی مدنظرشان باشدکه دغدغه ملامحمّدطاهر و امثال اواست.
صاحب رساله «قشیریه» درباب مخالفت نفس به آیاتی ازقرآن که ازجمله آنها می‌فرماید: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏*فَإِنَّ الْجَنَّه هِیَ الْمَأْوى»[۲۳۶]وهمچنین حدیث رسول خداکه می‌فرماید: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِیَ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا الْهَوَى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَه وَ هَذِهِ الدُّنْیَا قَدِ ارْتَحَلَتْ مُدْبِرَه وَ هَذِهِ الْآخِرَه قَدِ ارْتَحَلَتْ مُقْبِلَه وَ لِکُلِّ وَاحِدَه مِنْهُمَا بَنُونَ فَإِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَه وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا فَافْعَلُوا فَإِنَّکُمْ الْیَوْمَ فِی دَارِ عَمَلٍ وَ لَا حِسَابَ وَ أَنْتُمْ غَداً فِی دَارِ حِسَابٍ وَ لَا عَمَلَ».[۲۳۷]استناد کرده است.وی درادامه مخالفت بانفس را رأس عبادت می‌داند و ازقول مشایخ بیان می‌کندکه نفس را باید باشمشیرهای مخالفت ذبح کرد.همچنین قولی از جنیدکه می‌گوید: «النفس الاماره بالسوء، هی الداعیه الی المهالک».[۲۳۸]دراین بحث ازرساله قشیریه، موردی که اشاره داشته باشد بر ترک نماز ویا دیگرعبادات برای مبارزه بانفس دیده نشدوصرفا درحیطه آیات وروایات است.
اماقول صاحب «اللمع فی التصوف» نیز درباب مخالفت بانفس شبیه مطالب رساله قشیریه دراین باب است که می‌گوید: «وقت فقط به دوام ذکرآبادان می‌شود وبه اخلاص وشکر و رضاو صبر وکف نفس و رویگردانی ازهوا وهوس وشیطان، بستگی دارد.زیراکه نفس وهوا وشیطان دشمنانی هستند منتظر فرصت، تابنده را درغفلت اندازند، وبنده چون یک چشم برهم زدن هم، ازآنها غفلت کند، امیدی به نجات اونیست ونبایدمنتظرخیرباشدوهلاک اوحتمی است».[۲۳۹]ایشان نقل قولی دارد از ابوسعید خرازکه می‌گوید: «دوست من سخنم راگوش کن وبکوش که ثواب الهی رابه کف آوری وبامخالفت نفس وخواری آن».[۲۴۰]
امادر«کشف المحجوب» نیز دراین باره می‌گوید: «مراد این است در هرکاری که غرض نفسانی باشد برکت ازآن کار می‌رود.ودل ازصراط مستقیم به اعوجاج می‌افتد».[۲۴۱]وی درجای دیگر‌حدیثی را ازرسول خدانقل می‌کند مبنی براینکه وقتی خداوند برای عبدی خیر بخواهد او رابه عیوب نفسش آگاه می‌کند.وهمنطور بیان می‌کندکه اساس کفر به پاخواستن انسان است برای مراد نفس.وازمجاهده بانفس سخن می‌گوید که تمسک به آیه مبارکه قرآن کرده که می‌فرماید: «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنین‏».[۲۴۲]وهمینطور حدیث رسول خداکه می‌فرماید: «‏أَعْدَى عَدُوِّکَ‏ نَفْسُکَ‏ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک‏».وهمچنین اشاره دارد که هرکسی کارهایش ازروی هوای نفس باشد ازحق به دور بوده ولواینکه بربام آسمان باشد.
مرصاد العباد نیز یکی دیگر از منابع مهم صوفیان است که درباره تزکیه نفس ودشمن بودن نفس، به آیات وروایات متمسک شده که می‌توان به این آیات سوره الشمس: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها*فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها*قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»[۲۴۳]اشاره کرد.[۲۴۴]نجم رازی می‌گوید: بدان که نفس دشمنی است دوست روی، وحیلت و مکر او نهایت نیست، ودفع شر اوکردن واو را مقهورگردانیدن مهمترین کارها ست،زیراکه او دشمن ترین جمله دشمنان است،ازشیاطین ودنیاوکفار.
اماآنچه که ملای رومی درمثنوی وملای قمی درنقدها به آنها استنادکرده، درنزد شارحان مثنوی چیزی جزدغدغه‌های ملامحمّدطاهرقمی که آثاری درمبارزه بانفس وشیطان تألیف کرده، نیست.در اینجا به جملاتی از شارحان مثنوی اشاره می‌کنیم.
درشرح جامع مثنوی درباره مدعای ملای روم[۲۴۵]می‌گوید: «اگرنفس تورا به نماز و روزه امرکند، بدان که نفس نیرنگباز است وبرای تونیرنگ ساخته است.وقتی که آدمی روی عادت وخواهش نفس، به طاعت وعبادت پردازد، آن نیز شهوت است.ازاین رومحققان صوفیه آن راشهوتِ خفیه نام نهاده‌اند».[۲۴۶]
فروزانفرشارح دیگرمثنوی نیز می‌گوید: «هرچیزی که میل نفسانی درآن دخیل بوده خواه مادی وخواه معنوی، گرچه به ظاهرعبادت است اماچون به خواهش نفس بوده شهوت است، و استحلاء [۲۴۷] طاعت وسرمست شدن به آنکه کاری نیک کرده ام هم ناپسند وازجنس شهوت وکام جویی است، زیرا رؤیت عمل، سالک را ازخدا بسیار دورمی‌کند».[۲۴۸]
علامه جعفری نیز در مسیرفهمِ دیگرشارحان مثنوی سیر کرده ونفس را به نفس طبیعی حیوانی ونفس مافوق طبیعی انسانی تقسیم کرده، و اگرانسانی دربخش اول بگوید به بینوایان ترحم کنم، دروغ می‌گوید.زیرا نه بینوائی می‌شناسد و نه ترحم، واگر می‌گوید علم فرا بگیرم آن هم دروغ می‌گوید، زیرا تشنگی‌شهرت‌ومقام وبه دست آوردن وسیله تسلط بردیگران، گاهی‌وسیله‌ای جزعلم ندارد. بنابراین همانطور که جلال الدین می‌گوید:
گــــرنماز و روزه مــــی فرمایدت نفس مــــکاراست ومــــکرزایدت.[۲۴۹]
در باب مخالفت بانفس قلیلی ازسخنان معروفین این طایفه وسخن ملای رومی وشارحان آن ذکر شدکه می‌توان دراین باب به قضاوتی منصفانه رسید، که آیا مغایرتی درآرا آنها با دغدغه های ناقدین وجود دارد یاخیر؟
۸-۳-۴.خروج ازبندتکلیف.ملامحمّدطاهر به بیتی ازملای روم اکتفا کرده ومی‌گوید: چون کسی به سبب ریاضت وعشق مجرد شود از دوپوست ایمان وکفر بیرون رفته و درمقام تکلیف قرار ندارد، بدون شک این مذهب غیرمذهب ها وملت هاست:
ملـت عشق از هــمه دینـها جداست عاشقان را مــلت و مذهب خـداست[۲۵۰]
۸-۳-۵.همراهی‌باعطار وسنایی.هم مذهب بودن ملای روم باعطار وسنایی ازدیگرانتقادات محمّد طاهربه ملای روم است.وی به این بیت ملای رومی استنادکرده که می‌گوید:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...