۴- تلاش برای سرکوب افکار در نتیجه اهمیت فزاینده افکار مزاحم و ناخواسته، می‌تواند به شکل متناقض گونه ای فراوانی وسواس های فکری را افزایش دهد.

و) نظریه شناختی رفتارهای اجباری چک کردن

اخیراًً راچمن(۲۰۰۲) برای رفتار اجباری چک کردن، یک تحلیل شناختی مفصل تری را پیشنهاد ‌کرده‌است. بر اساس این دیدگاه، چک کردن های وسواسی زمانی اتفاق می افتد که افرادی که معتقدند برای جلوگیری از آسیب، مسئولیت ویژه ای دارند، مطمئن نیستند که تهدید ادراک شده، کاهش یافته یا از بین رفته باشد. ‌بنابرین‏ شدت و مدت چک کردن بر اساس متغیر های زیر تعیین می شود: مسئولیت پذیری زیاد، احتمال فزاینده آسیب، افزایش اهمیت مورد انتظار برای آسیب بالقوه. پیشنهاد شده که چک کردن های مجدد(ماهیت وسواس اجباری)ناشی از افزایش متناقض گونه مسئولیت پذیری، احتمال ادراک شده از آسیب، کاهش اطمینان به حافظه خود، و نبود یک اتمام مشخص برای تهدید است. این نظریه به طور خاص چک کردن های وسواسی را به عنوان تلاش هایی برای به دست آوردن قطعیت مطلق درمورد نبود یا احتمال آسیب(یعنی امنیت) در نظر می‌گیرد. به هر حال راچمن(۲۰۰۲) ادعا می‌کند که تلاش های چک کردن برای کسب امنیت، اثرات متناقضی را تولید می‌کند که آن گونه که در زیر می‌آید، رفتار چک کردن را به مکانیزم خود جاودانگی[۱۱۹] تبدیل می‌کند:

۱- یک جستجوی ناموفق برای قطعیت که احتمال آسیب کاهش یابد یا حذف شود.

۲- چک کردن های مکرر حافظه چک کردن را تیره می‌کند که باعث می شود حتی احتمال دستیابی به قطعیت نیز کمتر شود.

۳- احتمال ادراک شده از آسیب زمانی که فرد احساس مسئولیت می‌کند، افزایش می‌یابد.

۴- پس از چک کردن برای امنیت، حس مسئولیت پذیری افزایش می‌یابد(آبراموویتز[۱۲۰] و هاتز[۱۲۱]، ۲۰۰۵).

ز) نظریه شناختی پوردون[۱۲۲] و کلارک با تأکید بر اهمیت کنترل افکار

پوردون و کلارک(۱۹۹۹) مدلی را ارائه کردند که در آن الف) باورهای معیوب ‌در مورد اهمیت کنترل فکر و ب) سوءتعبیر های منفی ‌در مورد پیامد شکست در کنترل افکار مزاحم و ناخواسته، هسته اصلی آسیب شناسی مشکلات وسواس های فکری در نظر گرفته ‌شده‌اند. نمونه باورهای معیوب عبارتند از: “من باید همه افکاری که وارد ذهنم می شود را کنترل کنم مخصوصا افکار منفی”، ” نداشتن کنترل بر فکر به همان اندازه بد است که بر رفتار کنترل نداشته باشم”، ” من اگر افکار ناخواسته را کنترل کنم فرد بهتری خواهم بود”، ” کنترل بر افکار قسمت مهمی از خود کنترلی است”(پوردون و کلارک، ۲۰۰۲). پیشنهاد شده که چنین باورهایی منجر به الف) گوش به زنگی فزاینده نسبت به افکار مزاحم که باید کنترل شوند و ب) مقاوت فعال در برابر این افکار مثل تلاش برای سرکوب فکر، می‌شوند.

شایان ذکر است که اهمیت کنترل افکار منفی هم در نظریه سالکوویسکیس و هم در نظریه راچمن مدّ نظر قرار گرفته است. برای مثال راچمن(۱۹۹۸) می‌گوید: «یک افزایش افراطی در اهمیت منضم(چسبیده) به افکار مزاحم و ناخواسته مانند یک فکر وسواسی، منجر به تلاش بیشتر و شدید تر برای سرکوبی چنین افکاری می شود». همچنین سالکوویسکیس(۱۹۹۹) به نقش سرکوب فکر در تداوم وسواس های فکری اشاره می‌کند. مانند کلارک و پوردون(۱۹۹۳) این نظریات پیشنهاد می‌کنند که تلاش برای سرکوبی افکار ناخواسته و غیر قابل قبول، ساز و کاری را منعکس می‌کند که فراوانی وسواس های فکری را افزایش می‌دهد. احتمالا این مسئله ‌به این دلیل است که تلاش برای سرکوب افکار معمولا نا موفق است و به شکل متناقض گونه ای فراوانی فکر هدف را افزایش می‌دهد. این مدل از شگل گیری وسواس های فکری مبتنی بر کاری های وگنر[۱۲۳] و همکاران است(وگنر و همکاران، ۱۹۸۷). وگنر نشان داده که سرکوب عمدی افکار خنثی(خرس سفید) با افزایش در فراوانی این افکار در حین سرکوبی و بعد از سرکوبی همراه است.

تصور می شود که شکست در کنترل افکار ناشی از اثر متناقض گونه سرکوب فکر و دلایل دیگری چون کاهش خلق ناشی از شکست های اولیه در کنترل فکر، منجر به گسترش تلاش هایی برای بازیابی کنترل می شود. چنین تلاش هایی می‌تواند دیگر باورهای ‌در مورد فکر ( مثل اینکه این فکر ماهیت واقعی مرا آشکار می‌کند)را تقویت کند و مجدداً خلق پایین را تشدید کند(کلارک و پوردون، ۱۹۹۳؛ پوردون و کلارک، ۱۹۹۹).

به علاوه تلاش های ناموفق در کنترل افکار ناخواسته ممکن است باورهای فاجعه آمیز بیشتری ‌در مورد مسئولیت پذیری و اهمیت شخصی مربوط به چنین افکاری را برانگیزد. برای مثال اگر من تلاش کنم و همچنان نتوانم این فکر بد را کنترل کنم ‌به این معنی است که واقعاً این فکر مهم است و من باید ‌در مورد آن کاری انجام دهم. پوردن(۱۹۹۹) پیشنهاد می‌دهد که به دلیل کیفیت ناهمخوان منحصر به فرد وسواس­ها، بیماران وسواسی به احتمال بیشتری در گیر تلاش های سرکوب فکر می‌شوند تا بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی دیگر. به عبارت دیگر محرک وسواسی در مقایسه با پدیده شناختی خود ناهمخوان تری (مانند نگرانی که به نظر می­رسد مقاومت کمتری را بر می انگیزد)، مقاومت و میل شدیدتری را برای سرکوب یا کنترل فکر فراخوانی می‌کند(پوردون، ۱۹۹۹).

مدل های شناختی که تاکنون از آن ها صحبت شد، بیشتر بر مبنای ارزیابی محتوای وسواس ها بنا شده و در آن ها کمتر به فرایند های شناختی دخیل در وسواس پرداخته شده است. یکی از مهم ترین این فرایند ها هم جوشی فکر و عمل می‌باشد(توکلی و قاسم زاده، ۱۳۸۵). در ادامه به مفهوم ونقش این سازه توجه بیشتری خواهیم داشت.

هم جوشی فکر – عمل در اختلال وسواس فکری عملی

مفهوم ” همجوشی فکر و عمل” از دهه ۱۹۹۰ وارد مقالات اختلال وسواس فکری عملی شد. قبل از آن این مفهوم تحت عنوان تفکر سحر آمیز[۱۲۴] مورد بررسی محققان قرار می گرفت (شفران،توردارسون و راچمن، ۱۹۹۶). تفکر سحر آمیز به عقایدی گفته می شود که با قوانین فیزیکی وتبیین های های مورد پذیرش فرهنگی در باره علت حوادث در تعارض است. هم جوشی فکر وعمل شکل خاصی از تفکر سحر آمیز است که به عنوان پایه و اساس شناختی در اختلال وسواس فکری عملی فرض شده است(امیر و همکاران، ۲۰۰۱). به نقل . در نتیجه ی فرایندی همچون هم جوشی فکر وعمل، افراد وسواسی قدرت کمتری برای نادیده گرفتن افکار منفی خود دارند و با اضطراب زیاد و میل شدید تر به انجام رفتارهای خنثی کننده می پردازند (راچمن و شفران، ۱۹۹۹؛ راچمن، ۲۰۰۳). چند بررسی اهمیت رابطه هم جوشی فکر- عمل واختلال وسواس فکری عملی را نشان داده‌اند(امیر و همکاران، ۲۰۰۱؛ شفران و همکاران، ۱۹۹۶ و …) لی[۱۲۵] و تچ[۱۲۶] (۲۰۰۵) عنوان می‌کنند که هم جوشی فکر وعمل اخلاقی در میان کسانی رواج دار که به قوانین اخلاقی خشک پایبند هستند، ‌بنابرین‏ کمتر با نشانه های اختلال وسواس فکری عملی ارتباط دارد. چند یافته پژوهشی به صورت مستقیم از این فرضیه پشتیبانی کرده‌اند: اول: هم جوشی فکر- عمل اخلاقی به صورت گسترده در جمعیت غیر بالینی مشاهده شده است، در حالی که هم جوشی فکر – عمل احتمال چنین نیست (شفران و همکاران، ۱۹۹۶).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...