گــسارنده مــی ورا برده شد
ز مستی یکی شاخ نرگس بدست
(همان: ۱۰۴۶)
اردشیر پرستار کرم را فریب داده و به او شراب می دهد و خود سه روز غذا دادن به کرم را به عهده می گیرد. کاربرد عدد سه در متن روایتی نمادین نشان از رمزی دارد که این عدد در خود نهفته است. سه از اعداد مقدس در میان اقوام و ملل مختلف بوده است. در دین زرتشت شمار پاکی و طهارت است و عددی است که در مناسک، آیین ها و مراسم دیده می شود. سه آتشکده، سه اصل مقدس گفتار و پندار و کردار نیک، سه فرشته گرامی آسمان و آبان و آذر در جشن چهارشنبه سوری و … از نمونه های کاربرد این عدد است. آنچه با ساختار نمادین این داستان پیوند دارد ماجرای سه روز جنگ الهه تیشتر با دیو خشکسالی و غلبه بر اوست.» (همان: ۱۰۷)
«اردشیر دیگی از فلز مذاب فراهم می کند و کرم که تصور می کند غذای هر روز است دهان می گشاید و شاه فلز مذاب را در دهان او می ریزد و کرم نابود می شود:
فرو ریخت ارزیر مرد جوان
تراکی برآمد ز حلقوم اوی
به کنده درون کرم شد ناتوان
که لرزان شد آن کنده و بوم اوی
(همان: ۲۸۷)
سپاه هفتواد از سپاه اردشیر شکست می خورد و اردشیر، هفتواد و پسر بزرگ او شیرود را بر دار می کند و آتشکده ای در آن سرزمین برپا می سازد تا آیین های هماهنگ با آیین سرزمین او در کشور تازه از شر رسته اجرا شود و میزبانان بیداربخت را، که همان دو جوان خردمندند، به فرمانرایی آن سرزمین می گمارد.
برپاکردن آتشکده و افروختن آتش نمادی از زندگی و برکت و پاکی است. یکی از دلایل احترام و تقدس آتش این بوده است که آن را مانند آب، مولد زندگی می دانسته اند و معتقد بوده اند که وجود همه چیز به نوعی بدان باز بسته است. خلاصه جوهر آتش در اوستا موسوم به فره یا خره است و آن فروغ یا شکوه یا بزرگی مخصوصی است که از طرف اهورامزدا به پیغمبر یا پهلوانی بخشیده می شود.» (یاحقی، ۱۳۶۹: ۳۲)
اکنون که کرم دیو سیرت اژدها صورت از میان رفته و تمامی قلمرو اردشیر یک دست و مطیع گشته است و عوامل باروری چون آتش و آب در مدار و قراری که نیاز هست، به جریان افتاده اند، نوبت آن رسیده است که حکیم طوس به کمال رسیدن قهرمان داستان را بنمایاند. لذا اردشیر که با سفر در راهی پررنج و مشقت و سراسر نبرد قرار گرفته است، چون رستم و اسفندیار در دو هفت خوان مسیری دشوار را انتخاب کرده تا بتواند از آزمونی سخت برآید و اکنون پس از غلبه بر شر، لیاقت آن را یافته تا فر یا فرهی بیابد.
زیرا همواره «در شاهنامه برای آنکه کاری بزرگ به فرجامی بزرگ، به پیروزی و راستی و داد بیانجامد پهلوان باید آزمون های دشوار را از سر بگذراند که از بی خردی و نادانی خالی شود و خردمند و دانا از ماجرا بیرون آید و در مرگ و تولدی رمزی و تمثیلی در خود بمیرد و چون مردی تازه از خود زاده شود.» (مسکوب، ۱۳۷۴: ۳۲)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در اینجا کرم هفتواد نمادی از دیو و شیطان است و در نهایت توسط اردشیر که قدرت فرابشری دارد به پیروزی میرسد و او را از بین می برد و بدین طریق مردم را از خطری بزرگ می رهاند.
۴-۴-۱۰) ضحاک
ضحّاک در پهلوی azdahag و در اوستا azi-dahaka و در فارسی اژدها خوانده می شود. جزء نخستین واژه ی ضحّاک در اوستا یا همان azi (اژی) به معنای افعی و اژدهاست و جزء دوم یک نام خاص می باشد. در اوستا (اژی دهاک یا azi-dahaka) اژدهایی است سه کله، سه پوزه و شش چشم، که می خواهد جهان را از مردمان تهی کند و ظاهراً تا حدی این کار را نیز انجام می دهد و بر زمین چیره می شود.
استاد بهار در خصوص ضحّاک می نویسد: «آن چه مسلم است این است که در اوستا از اژی دهاک، به عنوان شاه ذکری نرفته است، بلکه از او به عنوان اژدهایی که به نابود کردن مردم و آن چه بر زمین است، سخن به میان آمده و به عنوان قوی ترین دروغی که اهریمن بر ضد جهان آفریده یاد شده است. امّا درادبیات پهلوی، او مردی است تازی که به ایران می تازد و بر جمشید پیروز می شود و پس از یک هزار سال سلطنت بد، سرانجام از فریدون شکست می خورد. او در ادبیات پهلوی دارای لقب بیوراسب (دارنده ی ده هزار اسب) می شود.» (بهار، ۱۳۶۲: ۱۵۳-۱۵۲)
ضحّاک در روایت های ایرانی، تجسّم نیروی شر و پلیدی است و در منابع پهلوی پنج عیب : آز، پلیدی، سحر و جادو، دروغ و لاابالیگری را به او نسبت داده اند. این تجسّم تباهی باید سه دهان داشته باشد که بیشتر از یک بدن بدَرَد و ببلعد و سه کله داشته باشد که بیش از محصول یک سر، حیله بپرورد و شش چشم داشته باشد تا شش جهت را ببیند و چیزی از رموز اسارت از چشمش پنهان نماند. (ر ک یاحقی، ۱۳۶۹: ۲۹۱)
دکتر صفا از دیگر بزرگان عرصه ادبیات هستند که درباره ضحاک مطالبی دارند و می گویند : «اَژی دهاک چنان که در منابع اوستایی می بینیم همه جا به صورت حیوان اهریمنی خطرناکی که دارای سه پوزه و سه سر و شش چشم باشد، تجسّم یافته و مایه ی آسیب و فساد خوانده شده است. از این جا منشأ داستان ضحّاک و این که بر شانه های او دو مار رسته بود، به خوبی معلوم و بدین ترتیب ملاحظه می شود که در داستان های بعدی، مسئله ی سه پوزه و سه سر و شش چشم، چگونه حل شده و اژی دهاک به صورت کسی درآمده است که دو مار بر شانه ی او رسته و او با دو مار خود سه پوزه و سه سر و شش چشم داشته باشد. شاید این شخصِ داستانی بر اثر خونخواری و آزار و آسیب فراوان خود در اوستا و داستان های بسیار قدیم ملی ما، به مار یا مخلوق اهریمنی و خطرناک دیگری تشبیه شده و اَژی دهاک نام یافته باشد و خاطره همین اسم
هم در داستان های جدیدتر به شکل بر آمدن دو مار بر شانه ی او درآمده است و چنان که دیده ایم ضحّاک در شاهنامه چند بار به نام اژدها خوانده شده و این وجه تسمیه علاوه بر آن که ممکن است شکل مخفی را از نام اژی دهاک به یاد ما بیاورد، می تواند به بهترین صورتی نشانه ی عقیده ی سابق ایرانیان نسبت به این ویران کننده ی گیتی و جهان راستی باشد.» (صفا، ۱۳۶۹: ۴۵۵)
«از سکونت ضحّاک در کشور بوری « Bavri » یاد شده است. کشور بَوری همان سرزمین بابل است و تلفظ این کلمه در فرس هخامنشی، بابیرو ( Babiru ) بوده است. دلیل حذف لام بابل در این هر دو مورد آن است که در الفباءِ اوستایی و هخامنشی، حرف لام موجود نیست و از این روی، لام اصلی کلمه در هر دو جا به حرف راء بدل شد. مرکز حکومت ضحّاک بنا بر نقل اوستا، شهر کوی رَینتَ «Kwirianta» نزدیک بابل بود و این نام را می توان بر نام «کرند» فعلی تطبیق کرد. بنا بر بعضی از روایت های اسلامی ضحّاک در بابل حکومت می کرد و بنا برآن چه در بندهش آمده است، دهاک در بابل قصری به نام «کوُلِنگ دوشِت» بنا کرده بود. از مجموع این روایت ها چنین بر می آید که اژی دهاک یکی از رجال ممالک غربی ایران بوده و علی الظاهر از آشور یا کلده بر ایران تاخته است و چنان که می دانیم پیش از تشکیل دولت های مادی و هخامنشی، کشور ایران چندین بار دچار حمله لشکران کلدانی و آشوری (که در خونریزی شهرتی داشتند) شده بود و از این مهاجمات و خونریزی ها، خاطراتی در ذهن ایرانیان باقی مانده و داستان هایی از قبیل داستان ضحّاک و داستان کوش پیل دندان پدید آمده است. در روزگارانی که ایرانیان، تاریخ کلده و آشور را فراموش کردند، ضحّاک را به نژاد عرب که البته از قبایل سامی و با آشوریان و کلدانیان از یک اصل است، نسبت دادند.» (صفا، ۱۳۶۹: ۴۵۶)
با وجود این، ضحّاک، شخصیتی قدیمی تر دارد. داستان ضحّاک بازمانده ی یکی از اساطیر کهن است که اصل آن از طبیعت و حوادث طبیعی بوده ولی با گذشت روزگار تغییراتی در آن راه یافته است. اژدهای سه پوزه، همان اژدهای طوفان است که در ودا، رب النوع نور با او در ستیز و جدال است و بقایای این اصل در اوستا نیز محفوظ مانده و آن جنگ آذر است با اژی دهاک و عین این جنگ در ودا میان اَهی و ایندرا (رب النوع نور) جاری است. بنا بر بعضی روایت های ودایی، تریتَه آپّتیه (تریته پسر آب) اژدهایی را که سه سر و شش چشم داشته، کشته است و بنابر بعضی از قطعات دیگر، کشنده ی این اژدها (که داسَ نام داشت) ترای تَنَه بوده است. البته باید در نظر داشت که دهاک و داسَ با هم از یک اصلند (هم چنان که دو کلمه ی ترای تَنَه و ثرَاِتَئون یعنی فریدون از یک بنیادند) و این اسطوره ی مذهبی در میان ایرانیان به صورت امر تاریخی مرتّب شده و اژی دهاک به ضحّاک تبدیل یافته است. با دقّت در این اسطوره و تحقیق در روایت های ودایی، محقق می شود که داستان اژی دهاک در روایت های ایرانی، سابقه ای بسیار قدیمی و کهن دارد. (ر ک صفا، ۱۳۶۹: ۴۵۸)
۴-۴-۱۱) اژدها
اژدها، یکی از موجودات افسانه ای ادبیات رازآمیز ایران است. نقش اژدها در هنر ایران از سابقه ی طولانی برخوردار می باشد هر چند اغلب شرق شناسان هنر اسلامی، این نقش را برگرفته از هنرچین در اواخر قرون هفتم و هشتم میلادی دانسته، ولی بسیاری از محققان تاریخ، به کارگیری این نقش را متعلق به هزاره ی سوم قبل از میلاد می دانند. از اژدها معمولا به عنوان ماری بزرگ و غول آسا یاد می شود که در مواردی بال هم دارد و نمادی از شر و سیاهی است و یا به تعبیر دیگر تجسمی از اصل شر محسوب می شود.
«کاوشهای باستان شناسی در بخش بزرگی از ترکمنستان در مراکزی چون خوارزم، سغدیان و افراسیاب مجموعه ای از نقاشی های دیواری را معرفی نموده است که مطالعه ی آنها برای شناخت هنرتصویری عصر ساسانی دارای اهمیت فراوان است. چنانکه می دانیم این مراکز از دوران هخامنشیان جزء شاهنشاهی ایران محسوب می شده و نام بیشتر این نقاط در کتیبه های ایران باستان آمده است و قلمرو سرحدات ایران در دوران های اشکانیان و ساسانیان در ازمنه ی (زمان های) گوناگون غالبا این نواحی را دربر گرفته است با آن که در این اعصار این قلمروها گاهی دولت های مستقل به خود دیده است و در هنرهای تصویری آنها نفوذ فرهنگی مردمان خاور دور نیز مشاهده می شود ولی اگر به تحلیل و باز شناسی تار و پودهای فرهنگی این مناطق بپردازیم، متعلق بودن این قلمرو ها به فرهنگ ایرانی روشن خواهد شد. بنابراین می توان اذعان داشت توصیفاتی که فردوسی در شاهنامه پیرامون اژدها ارائه داده، بر اساس مستندات تصویری بوده است. اگرچه بکارگیری نقش حیوانات اساطیری و نقوشی با مضامین شکار و جدل حیوانات، که منشأ ایرانی داشته اند در برخی از دوره ها، کمتر مورد توجه هنرمندان نگارگر اسلامی نگارگر قرار گرفته اند، اما به تدریج هنرمندان برای نمایش معانی و مفاهیم متفاوت، فرم هایی را از حافظه ی تاریخی گذشته خود برمیگزینند. البته روابط ایران با سایر ملل از جمله چین درادوار گوناگون خصوصا در دوره ی صفوی نقش بسزایی در بازخوانی این حافظه ی تاریخی و پرداخت نوین برخی از نقوش و صور داشته است، که بتدریج این صور و نقوش توسط هنرمندان رنگ و بوی ایرانی به خود می گیرد. پس از گذشت چند دهه این عناصر (درندگان و پرندگان، اژدها و ققنوس اساطیر چین) توسط هنرمندانی مثل جنید نقاش، عبدالحی و شاگردان آنها دوباره مطابق با شاخصه های سنت کهن ایرانی طرح و احیا گردید. به طورکلی می توان
از عوامل مؤثر در نمایش شکل و سیمای اژدها در نگارگری دوره ی صفوی، پیروی از سنت نقاشی ایرانی، داستان ها و اساطیر مربوط به اژدها و متون ادبی و در رأس آنها شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی را نام برد.» (براتی و کفشچیان مقدم، ۱۳۹۱: ۳۳)
مفاهیم اژدها در نبرد با پهلوانان
مضامین نگاره هایی که با محوریت اژدها توسط نگارگران تصویرسازی شده است، معمولا نبرد و پیکار یکی از پهلوانان با این موجود اسرارآمیز است. اژدها کشی، خود تعریف و تفسیری از شخصیت قهرمانان شاهنامه است. صحنه های کارزار و نبرد و جنگ، بارها از سوی نگارگران به تصویر درآمده است، اما نبرد با اژدها، نبرد دیگری است. هرکه در مقابل اژدها پیروز شود، پهلوان است. در این نبرد، انسان بر ضد نفس اماره ی خویش قدم برمیدارد، و دشمن درخود انسان است که راز پیروزی، هوشیاری و آگاهی است. با مطالعه ی تاریخ اساطیری ایران می توان بارها نبرد قهرمانان درمقابل اژدها را مشاهده کرد که علت های گوناگونی برای آن ذکر شده است. می توان گفت اژدها اهریمنی است، به همین جهت پهلوانان خداپرست آن را مانعی برابر اندیشه های ایزدی خود محسوب می دارند. برخی دیگر از نویسندگان اژدها را از جنبه روانی بررسی می کنند و آن را جلوه ای از آرزوهای برآورده نشده و دست نیافتنی می دانند. عده ای نیز آن را انعکاس خطرات طبیعت قلمداد می کنند و آن را مظهر آب ها و سیلاب های ویرانگر یا زندانی کننده ی آب ها می دانند و مار را نماد رودخانه ی ویرانگر می شمارند، لذا از منظر این دیدگاه نبرد با اژدها نبرد با طبیعت و خطرات آن محسوب می گردد. اژدها کشی از اساطیر به حماسه راه پیدا کرده است. ایندره، یکی از خدایان کهن با ورتره که اژدهایی بازدارنده ی آبها است، می جنگد و گاوهای ابر را آزاد می کند. تیشتر، ایزدبانوی ایرانی، با اپوش که دیو خشکی است، می جنگد و ابرها را به آسمان می برد. فریدون با اژدهای سه سر(ضحاک) نبرد می کند و خواهران جمشید را رها می سازد. گرشاسب با اژدها می جنگد و آب ها را آزاد می کند. رستم با اژدهایی و با دیو سپید که بنا به توصیف شاهنامه سیاه است، نبرد می کند و کاووس را رها می سازد. تداوم نبردهای رستم و افراسیاب، شکست مداوم افراسیاب از رستم و بازگشتن های او به نبرد، دقیقا تکرار اسطوره ی نبرد مکرّر ایندره با ورتره است. گشتاسب با اژدهایی در روم می جنگد، اسفندیار با اژدها و ارجاسب می جنگد و خواهرانش را که در بند آناند را آزاد می کند. اردشیر با کرم هفتواد، که اژدهایی است، می جنگد و از آن پس شاه ایرانشهر می گردد. در نتیجه می توان اظهار داشت تقابل اژدها با قهرمانان شاهنامه، تقابل خرد و کژخردی است. اژدهای یا به تعبیر دیگر همان نفس اماره، زمانی به سراغ روح سرکش می آید که آدمی در خواب غفلت باشد. فردوسی بسیار شیوا این مسئله را پیرامون رستم در خان اول مطرح می کند:
ز دشت اندر آمد یکی اژدها
بیامد جهان جوی را خفته دید
تهمتن چو از خواب بیدار شد
کزو پیل گفتی نیابد رها
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت