۲-۴-۲٫ جرج هربرت مید

جرج هربرت مید از زمینه اطلاعات کولی استفاده کرد و نظریه اش را ‌در مورد چگونگی ظهور ، رشد و توسعه خود اجتماعی مطرح نمود. خود اجتماعی مفهومی بود که برای اولین بار توسط وی به کار رفت. قضیه اساسی مید این است که جامعه انسانی نمی تواند بدون ذهن ها و خود ها وجود داشته باشد.و این خصایص انسانی از طریق کنش متقابل اجتماعی تظاهر می‌یابند و فرایند های اجتماعی بر آن ها مقدم اند ، همچنین توانایی توسعه یافته انسان در کاربرد نمادها سبب پیدایش خود و ذهن می‌گردد.او بر کاربرد نمادها هم در پیدایش خود و هم نظارت بر محیط تأکید دارد ، خود از نظر مید فرایندی اجتماعی است که به وسیله یادگیری ، و درونی ذهنی نمودن مفاهیم کلی ، به وجود می‌آید. او مهمترین عامل در شکل گیری خود را توانایی انسان قرار دادن خودش به عنوان یک موضوع و شی ء مقابل می‌داند برای این که انسان موضوعی برای خودش شود باید از بیرون خود را ببیند.از خودش بیرون رفته و از خارج به خود نزدیک شود. این عمل با ایفای نقش دیگران انجام می شود.خود دارای دو جزء «من» و « من اجتماعی» می‌باشد که محصول رابطه جدلی میان دو تا می‌باشد.این دو عنصر بنیادی خود و فراگردهایی در داخل خود هستند. من اجتماعی بخشی از خود است که کنشگر از آن آگاهی دارد و در واقع چیزی جز ملکه ذهن شدن رویکرد سازمان یافته دیگران ، یا دیگری تعمیم یافته نیست .من بخشی از خود است که کنشگر از آن آگاهی ندارد، تنها بعد از وقوع عمل از آن ، من واکنش فرد را در برابر رویکرد سازمان یافته به نوبه خود این رویکرد را دگرگون می‌سازد .

بر اساس نظر او هویت در روابط با دیگران شکل می‌گیرد . به نظر او اگر طرز تلقی دیگران از ما تغییر کند ، تصور و تصویر ما نیز از خودمان به احتمال قوی تغییر خواهد کرد(عبدالله زاده،دیانتی نیت،۱۳۸۲)

۲-۵٫تعریف هویت

در فرهنگ عمید هویت چنین تعریف شده است: هویت، یعنی حقیقت شی یا شخصی که مشتمل برصفات جوهری او باشد (معین). فرهنگ لغت آکسفورد(۲۰۰۲) هویت را اینگونه تعریف می‌کند: خصوصیات احساسات و باروهایی که باعث متمایز افراد از یکدیگر می‌شوند(ربیعی، ۱۳۸۷).

هویت عبارت است از افتراق و تمیزی که فرد بین خود و دیگران می‌گذارد(اکبری، ۱۳۸۷). هویت را مجموعه ای از عناصر شخصیت فرد تعریف کرده‌اند که به وی امکان می‌دهد تا موضع خود را نسبت به جهان و دیگران مشخص کند(گودرزی و شاملی، ۱۳۸۹).

اریکسون(۱۹۵۰، ۱۹۶۸) اولین کسی بود که هویت را به ‌عنوان دستاورد مهم شخصیت نوجوانی و گامی مهم به سوی تبدیل شدن به فردی ثمر بخش و خشنود، تشخیص داد. تشکیل هویت عبارت است از مشخص کردن چه کسی هستید، برای چه چیزی ارزش قایلید، و چه مسیری را می خواهید در زندگی دنبال کنید می توان هویت را به صورت نظریه روشن درباره خود به عنوان عامل منطقی، عاملی که برا اساس عقل عمل می‌کند، مسئولیت این اعمال را می پذیرد، و می‌تواند آن ها را توضیح دهد، تعریف کرد(موشمن۱، به نقل از برک ،۱۹۹۸،ترجمه سید محمدی ۱۳۸۴).شکل گیری هویت پدیده ای اساسی در رشد شخصیت انسان است. در این تحول به ترکیبی از مهارت ها، باورها و همانند سازی های کودکانه به نوعی تمامیت یگانه و همسان تبدیل می شود که هم احساس پیوستگی با گذشته و هم جهت گیری به سمت آینده را در فرد به وجود می آورد. از نظر اریکسون هویت یعنی احساس فردیت و یگانگی (برگر۲، ۲۰۰۱،به نقل ازمحمدی،۱۳۹۰).

۱.Moshman

۲.Berger

اریکسون احساس داشتن هویت را، ساماندهی پویا و خود ساخته از انگیزه ها، توانایی ها باورها و تاریخ مشخصی می‌داند که به صورت خود یکپارچه و مستقل، هدایت کننده مسیر در حال رشد زندگی فرد است. برزونسکی با رویکردی پسامدرن، هویت را غیر متمرکز، پویا، متعدد، وابسته به بافت، نسبی، سیال و چند بخشی می‌داند (گودرزی و شاملی،۱۳۸۹). شکل گیری هویت در طی یک توالی از مراحل رشدی روی می‌دهد.در صورت وجود یک محیط مساعد، شکل گیری هویت یک حادثه به طور طبیعی رخ دهنده در رشد شخصیتانسان است(مارسیا۱، ۱۹۸۷ به نقل از طالبیان شریف، ۱۳۸۲).

هویت یابی، در دوران نوجوانی و به موازات رشد فیزیکی شناختی، اجتماعی و عاطفی اهمیتی خاص می‌یابد. بسیاری از نوجوانان با شور زیادی از خود سؤال می‌کنند که جایگاه اجتماعی من کجاست؟ شغل آینده من چیست؟ رشته تحصیلی من چه خواهد بود؟ سرانجام با چه کسی ازدواج خواهم کرد؟ و بالاخره ارزش های مذهبی، اخلاقی و فلسفی من چه خواهد بود؟ انتخاب راه ها و ارزش های ممکن برای نوجوانان چندان ساده نیست چرا که آن ها با طیف گسترده ای از انتخاب های ممکن مواجه می‌شوند و با توجه به تنوع انتخاب ، باید تصمیم بگیرند(سیاری ، ۱۳۸۸)

۲-۶٫ نظریه پردازی هویت

نظریه روانشناسان درباره هویت در اوائل دهه هفتاد مطرح شد. اندیشه‌های صاحب نظران این رویکرد با اعتقاد به روندهای روانی شخص که نقشی ضروری در ساخت و پرداخت هویت ایفا می‌کنند و عمدتاًً با دیدگاه شناخت اجتماعی همپوشی دارند، مطرح شد. این دیدگاه از دیدگاه های مسلط در روانشناسی اجتماعی است که بیشتر در قالب ساختهای شناختی تبیین بنیان های نظری و تجربی هویت می پردازد. هویت در روانشناسی یکی از مشخصات شخصیت افراد تلقی می شود (تاج مزینانی، ۱۳۸۴).

۲-۶-۱٫ اریکسون:

اریکسون معتقد است که در هر یک از مراحل زندگی ما با تکالیف یا چالش های تحولی مجزایی روبرو هستیم. اریکسون هشت مرحله زندگی را مشخص کرد شخص در هر یک از این مراحل با یک تکلیف تحولی که به اعتقاد وی در هر یک قطعی است مواجه می‌باشد (آقا محمدیان، ۱۳۸۴ )

۱.Marcia

اریکسون، تعارض روانی نوجوانی را هویت در برابر سردرگمی هویت نامید. او باور داشت که نتایج موفقیت‌آمیز مراحل پیشین، زمینه را برای حل مناسب این تعارض آماده می‌سازند. برای مثال، نوجوانانی که با درک ضعیف اعتماد به نوجوانی می‌رسند، به سختی آرمانهایی بیابند که به آن ها معتقد باشند. نوجوانانی که خود مختاری یا ابتکار ناچیزی دارند، گزینه ها را به طور فعال بررسی نمی کنند. و آنهایی که فاقد حس سخت کوشی هستند، نمی توانند شغلی را انتخاب کند که با تمایلات و مهارت‌های آن ها هماهنگ باشد. نوجوانانی که به فرایند تعمق و تأمل می پردازند، سرانجام به هویتی پخته دست می‌یابند. آن ها ویژگیهایی که خود را در کودکی توصیف می‌کردند بررسی نموده و با تعهدات جدید ترکیب می‌کنند. بعداً ، هنگامی که نقشهای متفاوتی را در زندگی روز مره انجام می‌دهند، این ویژگی‌ها را به صورت یک هسته درونی محکم و یکپارچه شکل می‌دهند که احساس همسانی در آن ها ایجاد می‌کند. بعد از اینکه هویت شکل گرفت، در بزرگسالی اصلاح می شود، و این زمانی است که افراد تعهدات خود را مجدداً ارزیابی می‌کنند.(برک، ۲۰۰۱،ترجمه سید محمدی،۱۳۸۴)

اریکسون وجود بحران را یک شرط اساسی برای تشکیل هویت می‌داند که پس از شکل گیری هویت بر طرف می شود. در نظریه روانی اجتماعی اریکسون شکل گیری هویت با حل موفقیت آمیز بحران هویت همراه است. اریکسون رشد را به مثابه مجموعه از تعارض‌ها در سطوح سنی مختلف تلقی می‌کند که نتیجه تعامل بین محیط اجتماعی و رشد فردی است (ولوراس۱ و بوسما۲ ۲۰۰۵، به نقل از محمدی،۱۳۹۰).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...